eitaa logo
نسل مقدم
19هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
32 فایل
📣 رسانه مردمی،شفاف،صادق #آخرین_اخبار_فرهنگی_علمی_اجتماعی_نظامی_سیاسی @adminmisaq ارتباط با ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️ایت الله حق شناس به گردن بسیاری از مردم تهران حق دارد. او بندگان مخلص خدا را از میان همین جوانان و نوجوانان که به مسجد ایشان رفت و آمد داشتند تربیت می کرد. نمونه اش همین شهید علی حیدری است. کسی که با عمل به دستورات این بزرگوار به درجه ای رسید که گفتنی نیست... ☀️از کودکی مشغول مراقبت از اعمال بود. مسیر منزل تا مسجد را طولانی کرده بود و از مسیر اصلی نمی رفت! می گفت در آن کوچه تعدادی خانم هستند که حجاب درستی ندارند و همیشه در کوچه نشسته اند. می خواهم نگاهم به آنها نیفتد. علی تصاویر شهدا را ترسیم می‌کرد. با شهدا حرف می زد و از آنها نصیحت می شنید!! عجیب ترین مطلبی که رفقای علی تعریف می کردند در مورد بوی عطر او بود! همه از بوی خوش عطرش می شناختنش. هر کجا می رفت آنجا را نیز خوش بو می کرد! وقتی از نام عطرش می پرسیدیم، جواب سر بالا می داد . 🌷شهید که شد در وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم؛ هیچ گاه به خودم عطر نزدم! هر وقت می خواستم معطر شوم از ته دل میگفتم : «یا حسین» ... 🌷برادر جواد علی گلی مسئول تبلیغات لشگر ۲۷ برام گفت: در منطقه شاخ شمیران به خاطر نقاشی و نوشتن پلاکارد یک روز نتوانست نماز جماعت ظهر برود، فردای آن روز به خاطر نرسیدن به نماز جماعت، مریض شده بود و تب کرده بود 📚برگرفته از کتاب بی خیال. خاطرات شهید به مناسبت سالروز شهادت 🌷 به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
(ع) 🌹 آیت الله خامنه ای: «چیزی که امام حسن مجتبی (ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند.» 1372/08/12 💚 «کانَ الْحَسَنُ علیه‏ السلام جَوادا، کَریما، لایَرُدُّ سائلاً، وَ لا یَقْطَعُ نائلاً…» امام حسن علیه‏ السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى ‏کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى‏ گردانید… 📚مسند امام المجتبی؛ص۱۳۴،ج۱۸ 🌹 آیت الله خامنه ای: «چیزی که امام حسن مجتبی (ع) را شکست داد، نبودن تحلیل سیاسی در مردم بود. مردم، تحلیل سیاسی نداشتند.» 1372/08/12 🏴مظلومیت امام حسن (ع) وفایی اصحاب 👈 هنگامی که اميرالمؤمنين (ع) با معاویه اعلام جنگ کردند، هزاران نفر برای جنگ صفین جمع شدند. بعد از شهادت امام علی (ع) معاویه لشکری برای جنگ با امام حسن (ع) اعزام کرد. امام خطبه مفصلی خواندند  که معاویه عازم جنگ با ما شده، برای دفاع آماده شوید؛ اما یک نفر بلند نشد. آیا این مظلومیت نیست؟ علی ‌بن حاتم طایی خطبه‌ای خواند :«که چرا این طور می‌کنید؟ ایشان امام زمان شماست، فرزند اميرالمؤمنين (ع) است. دشمن، حمله کرده است. بیایید دفاع بکنید». عده کمی بلند شدند و اصحاب، خیلی سستی کردند. چندی طول کشید تا چهار هزار نفر جمع شدند و به جنگ معاویه رفتنند...🎩 معاویه به سران آن‌ها وعده داد که اگر به ما بگروید، دختر به شما  می‌دهم، مقام و حکومت  فلان‌جا را می‌دهم. فرماندهان سپاه حضرت، به طرف معاویه رفتند. سربازان صبح بیدار شدند و دیدند فرمانده نیست؛ لذا لشکر هم متفرق شد 📣قدرت شایعه👈 بنابراین خود حضرت به خط مقدم آمدند. معاویه دید چاره‌ای ندارد، چه کار کند که این‌ها متفرق شوند؟ شایعه کرد: 👈(حسن بن علی  به من پیغام داده که بیایید می‌خواهیم صلح کنیم). اینجا بود که اصحاب به خیمه امام حسن(ع) حمله کردند و می‌خواستند ایشان را بکشند. چند نفر از اصحاب دفاع کردند. حتی یک نفر  خنجر به ران حضرت زد. این‌ها دوستان حضرت بودند! (بحارالانوار، ج44، ص44) 💎 توصیه‌ای از امام حسن مجتبی (ع) 🔻امام حسن مجتبی (ع): ❗️آماده شو برای مسافرتت! و بار و بنه‌ات را قبل از این‌که ناگهان وقت رفتن برسد، مهیا کن؛ و بدان که تو در پی دنیا می‌گردی؛درحالی‌که مرگ در طلب تو می‌گردد. 📚 دانشنامه امام حسن(ع)، جلد ۱، ص ۲۵۲ 🅾️خوراکِ فکر👈شما غذای مسموم نمی‌خورید که معده آسیب نبینه .پس چرا غذای روح را کنترل نمی‌کنید.؟؟؟ فیلم ،موسیقی،کلام حرام و.... ❇️ حضرت امام حسن مجتبی ع فرمودند: ♦️در شگفتم از کسی که درباره‌ی خوراکِ جسمِ خود می‌اندیشد ولی درباره‌ی خوراکِ فکرِ خود نمی‌اندیشد! شکمش را از آنچه زیانبار است، پرهیز می‌دهد، اما در سینه خود، چیزهایی می‌سپارد که مایه‌ی نابودی‌اش می‌شود 📚 بحار الأنوار، ج۱، ص۲۱۸،شماره۴۳ 🎈امام حسن علیه‏ السلام بخشنده و با کرامت بود و هیچ سائلى را ردّ نمى ‏کرد و هیچ امیدوارى را ناامید نمى‏ گردانید… 📚مسند امام المجتبی؛ ص۱۳۴، ج۱۸ ! 🌷۶ فروردین ۱۳۶۷ منطقه عملیات بیت‌المقدس ۴، گردان‌ها ی لشگر ۲۷، برای انجام عملیات در منطقه تجمع کرده و آماده برای دستور بودند. بخشی از بچه‌های تخریب به گردان‌ها مأمور شده بودند و تعدادی هم برای مأموریت‌های بعدی مهیا می‌شدند. حاج منصور رحیمی فرمانده تخریب لشگر ۲۷ با سه تا فرماندهان گروهان تخریب جلسه مشورتی داشت که سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد. بمب‌ها و راکت‌های دشمن جمع بچه‌های تخریب رو نشانه گرفت و از این جمع، سه فرمانده گروهان به معراج رفتند. شهید سیدحسن موسوی‌پناه، شهید ابوالقاسم کندی و شهید علیرضا سلطان‌محمدی و سردار حاج منصور رحیمی فرمانده گردان تخریب لشگر ۲۷ در روز ۶ فروردین به مقام جانبازی مفتخر شد 🌹از شمامي‌خواهم كه جنازه مرا گلباران نكنيد, چون كه پیکر "امام حسن (ع)" را تير باران كردند... در تشييع جنازه ام آواي قرآن سر‌‌ دهيد تا منافقين از صداي آن گوش شان كر و چشم شان به خاطر شما كور شود... نكند كه براي من با صداي بلند گريه كنيد و دشمن را شاد كنيد و اگر هم گريه مي كنيد آهسته، شهادت كه اصلا گريه ندارد... موقعي كه من شهيد شدم دست هايم را از تابوت بيرون بگذاريد كه بدانند من با خود چيزي نبرده ام و چشم هاي مرا باز بگذاريد كه بدانند كه من كوركورانه به جبهه نرفته ام و عكس اما عزيزمان را بالاي عكس كوچكم جلو تابوتم بزنيد كه بدانيد كه در خط امام بودم و كتاب قران روي تابوتم بگذاريد تا ببينند كه پيرو اسلام وقران بودم... ودر ضمن كسي كه امام را قبول ندارد درتشييع جنازه من شركت نكند وبر من نماز نخوانند. امام قلب من است. مادر چشم من است بدون چشم مي شود زندگي كرد بدون قلب زندگي ممكن نيست... خاطره ایی از به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷
🌹 شهیدی که "برات کربلا" میدهد:👇 🌿این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..❤️بسم الله ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمی خواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه می کردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد. ای خدا ما را کربلایی کن... هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 👈علیرضا کریمی 🎈اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا می شود پیکر مطهرش به میهن باز می گردد!... این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا می خواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم... حسابی عقده دلم را خالی کردم. با خودم می گفتم : اینها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین(ع) بودند... ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و.... با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا به حق امام حسین(ع) ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمی شد.  روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم...😇 آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت:ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!. نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم: باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم... 🌹از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری... هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و... سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیب تر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم. 🌹در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم...این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود:👇 به امید دیدار در کربلا... برادر شما علیرضا_کریمی✋علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.💞 منبع 📚مسافر کربلا به کانال نسل مقدم بپیوندید 👇 🇮🇷 @nasle_mughadam 🇮🇷