فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #روایتگری | احساس حقارت کردم!
🎙 روایت حاج حسین یکتا و تعبیر او از مجاهدتهای حاج عبدالله والی در مناطق محروم و خدمترسانی به محرومان بشاگرد
💬 امام خامنهای: آقای حاج عبدالله والی یکی از آدمهایی است که قطعا در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور نامش خواهد ماند و به نیکی یاد خواهد شد. خداوند درجاتش را عالی کند.
🌷 ۸ اردیبهشت سالروز عروج حاج عبدالله والی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
📡 #یادمان_سیدالشهدا | #یادمان
🔻دوازدهم اردیبهشت سالروزحماسه عاشورایی عملیات سیدالشهدا (ع) که توسط رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا بفرماندهی سردار حاج علی فضلی درمنطقه فکه درمقابل دولشکر مکانیزه وزرهی دشمن دریک شب تاصبح ودر پی تک وطرح دفاع متحرک دشمن با موفقیت انجام شد.
🔅 دراین عملیات سرنوشت ساز تعدادی ازنیروهای اسلام دردشت ورمل های فکه مظلومانه به شهادت رسیدند که اکثر آنها برگه مرخصی وتسویه حساب همراه خود داشتند .
🚩 شهیدان شاخص این عملیات:
*شهیدحاج حسین اسکندرلو
* شهید محمدحسن حسنییان
*شهید علی اصغرابراهیمی
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
❤️ #دلنوشته | #شب_قدر
☀️ شهدا...
نمیدانم چگونه در زیر توپ و تانک
ودر دل تاریکی شب دست به دعا و قران به سر شده اید!!؟؟
نمیدانم در این حال از خدا چه میخواستید که خدا اینگونه جوابتان را داد و شما را ،راهی ملکوت اعلی کرد؟؟!!
و چنان خریدار راز و نیاز مخلص شبانه ی شما شد که این چنین با شهادت شما را به میهمانی و هم جواری خود فرا خواند و شما را برای خودش خواست؟؟!!!...
فقط میدانم که از شما میخواهم
در بین این هیاهوی ظلمت وتاریکی گناه
این روزهای جهان برای دلهای بی قرار
و پر گناه این بندگان چنان دعا کنید که
خداوند ما بندگان بیامرزدو چون شما
پاک و طاهر بگرداند ما را هم مسیر و هم قدم شما قرار دهد...
#شب_قدر_شهدا
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شب_های_قدر | #شبقدر_جبهه
🎧 شهید سید مرتضیٰ آوینی:
📍اگر شب قدر شبی باشد که تقدیر عالم در آن تعیین می گردد، همهی شب های جبهه شب قدر است. و از همین جاست که تاریخ آینده کره زمین، تقدیر می شود؛ شب هایی که ملائکه خدا نازل می گردند و ارواح مجاهدان راه خدا را از معارجی که با نور فرش شده است به معراج می برند ....
💌 #پیشنهاد_دانلود
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
کربلا شب قدر.mp3
3.4M
📻 رادیوپلاک
کربلای شب قدر
⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️
°•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور﴾•°
راهیان نور دل در شب قدر
••🖋نگارنده: علی رضا اخوان کلوری
••💻 تدوین: خادم الشهداء
••🎙گوینده:خادم الشهداء
📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال
✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت:
[سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷]
🖇به رادیو پلاک بپیوندید...
🎙【 @radiopelak 】🎧
#دلتنگی
#راهیان_نور
#مدافعان_حرم
#شب_قدر
🔰 #یاد_یاران | #سیره_شهیدان
🔅وقت تلفی ممنوع!
🔻 هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده میكرد. من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. همیشه میگفت: «اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق میكنم.»
شهید محمدجواد تندگویان🌷
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
38.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای "ضربان حرم"
بیاد سردار دل ها، سیدالشهدای مدافعان حرم حاج قاسم سلیمانی
🎙 با مداحی سید رضا نریمانی
#شب_جمعه_باشهدا
🌹شادی روح همه ی شهدا مخصوصا مرد میدان، حاج قاسم سلیمانی عزیز صلوات🌹
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حکایت مادر شهیدی که تاکنون برای فرزندانش گریه نکرده است
🔻 اشعار غمانگیری که مادر شهید در مدت انتظار ۳۵ ساله برای فرزندش میخواند.
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔻معامله ای به قیمت یک عمر
🔅 حاضرم تمام عبادتهایم را به تو بدهم و در عوض تو این ۹ روز نمازت را به من بدَهی
#شهید_ایت_الله_مدنی🌷
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 پوستر | #سالروز_شهادت
🔅شهادت روحانی نستوه آیتالله مهدی شاهآبادی در جزیره مجنون عراق(۱۳۶۳)
🔹اگر شهادت میتواند نظام توحیدیمان را حفظ کند، اگر شهادت میتواند دشمن را ذلیل کند، اگر شهادت میتواند تفکر و بینش اسلامیمان را به دنیا اعلام کند، ما آماده این شهادتیم. (آخرین سخنرانی در مقر لشکر ۲۵ کربلای مازندران)
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
🔰 او را «سردار آتش» مینامیدند ...
🔻فرمانده گمنامی که در کنار یار جهادی اش"شهید حسن تهرانی مقدم" با نبوغ و همت توانست توپخانه سپاه را راه اندازی کند.
➖اوج هنرنمایی او در عملیات والفجر ۸ با اجرای عملیاتی آتشبار متجلی شد و
قسمت اعظم یگانهای دشمن، قبل از
رسیدن به خط مقدم منهدم شدند.
🌷 این دلاور مرد عرصه مجاهدت ها سرانجام در حین عزیمت به خط مقدم جبهه در هشتم اردیبهشت ۱۳۶۶ در جریان عملیات کربلای ۱۰ در « ماووت » به فیض شهادت رسید.
#شهید_سردار_حسن_شفیع_زاده
#فرمانده_توپخانه_نیرویزمینیسپاه
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
❃✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨❃
🔻 #دختر_شینا 1⃣
سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
نوشته: خانم بهناز ضرابیزاده
━•··•✦❁❁✦•··•━
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همه ی فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند.
عمویم به وجد آمده بود و
می گفت: «چه بچه ی خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.»
آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند،
که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند.
به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای "قایش" برایم لذت بخش بود.
دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم.
بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانه ما.
تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
شب، وقتی ستاره ها همه ی آسمان را پر می کردند،
بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدند و به خانه هایشان می رفتند؛ اما من می نشستم و با اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی می کردم.
گاهی که خسته می شدم، دراز می کشیدم و به ستاره های نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند، نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملاً تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت، مادرم می آمد دنبالم.
بغلم می کرد. ناز و نوازشم می کرد و از پشت بام مرا می آورد پایین. شامم را می داد. رختخوابم را می انداخت.
دستش را زیر سرم می گذاشت، برایم لالایی می خواند. آن قدر موهایم را نوازش می کرد، تا خوابم می برد.
بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می گرفت. آن ها را توی سینی می چید تا صبح با آن ها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم. نسیم روی صورتم می نشست. می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می شستم و بعد می رفتم روی پای پدر می نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می گرفت و توی دهانم می گذاشت و موهایم را می بوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک بار از روستا های اطراف گوسفند می خرید و به تهران و شهرهای اطراف می برد و می فروخت.
از این راه درآمد خوبی به دست می آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می کرد.
در این سفرها بود که برایم اسباب بازی و عروسک های جورواجور می خرید.
روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قدر گریه می کردم و اشک می ریختم که چشم هایم مثل دو تا کاسه ی خون می شد.
پدرم بغلم می کرد. تندتند می بوسیدم و می گفت:
«اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هر چه بخواهی برایت می خرم.»
با این وعده و وعیدها، خام می شدم و به رفتن پدر رضایت می دادم. تازه آن وقت بود که سفارش هایم شروع می شد.
می گفتم: «حاج آقا! عروسک می خواهم؛ از آن عروسک هایی که مو های بلند دارند با چشم های آبی. از آن هایی که چشم هایشان باز و بسته می شود.
النگو هم می خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل های پاشنه چوبی که وقتی راه می روی تق تق صدا می کنند.
بشقاب و قابلمه ی اسباب بازی هم می خواهم.»
پدر مرا می بوسید و می گفت: «می خرم. می خرم. فقط تو دختر خوبی باش، گریه نکن. برای حاج آقایت بخند. حاج آقا همه چیز برایت می خرد.»
━•··•✦❁❁✦•··•━
ادامه دارد
همراه باشید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣