eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
887 دنبال‌کننده
20.7هزار عکس
15هزار ویدیو
509 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عید مبعث.mp3
2.48M
📻 رادیوپلاک بیسیم چی (( مبعث بندگی و اخلاق )) ⭐️ تولید و انتشار در رادیو پلاڪ⭐️ °•﴿رادیورسمےستادراهیان نورڪشور‌‌‌﴾•° به مناسبت: عید مبارک‌ مبعث حضرت محمد ((ص)) 〰〰🖊نگارنده: الهه بیگدلی ••💻 تدوین: خادم الشهداء گوینده: محمد بردستانی 📥پیشنهاد دانلود 📤پیشنهادارسال ✨پیشڪش میشود بھ سیدالشهداے جبهه مقاومت: [سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانے🇮🇷] و همه شهدای مدافع حرم 🖇به رادیو پلاک بپیوندید... 🎙【 @radiopelak 】🎧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻یک مادرشهید قبل از شهید شدن فرزندش،شهید میشود... ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
یه بطری نوشابه اضافه اومد. حسن‌آقا اونو برداشت. گفت: «من شامم رو هم با نوشابه می‌خورم، ولی شماها باید با آب بخورید." بچه‌ها جواب دادند: "یا به ما هم می‌دی یا نمی‌ذاریم خودت هم بخوری."بعد از کلی کری‌خوندن و خط‌ونشون کشیدن، حسن‌آقا رفت و نوشابه رو مخفی کرد تا شب بشه. موقع شام نوشابه رو آورد سر سفره و شاد و خوشحال با شوخی و خنده در نوشابه رو باز کرد و ریختش توی لیوان و مشغول خوردن شد.  هرچی منتظر شدم که بچه‌ها مثلا حمله کنند به حسن‌آقا یا حداقل مانع خوردن تمام نوشابه بشن، خبری نشد. حسن‌آقا همچنان نوشابه می‌خورد و به کری ‌خوندنش ادامه می‌داد: "به‌به! چه نوشابه‌ای! دلتون آب، تو بهشتم همچین نوشابه‌هایی بهتون نمی‌دن."شام که تموم شد و سفره رو جمع کردن، من از یکی از بچه‌ها پرسیدم: "چرا تسلیم شدین؟‌ از حسن ترسیدین یا خجالت کشیدین؟" گفت: "باورت می‌شه که داخل اون بطری نوشابه نبود، ماها پیداش کردیم توش چای و نمک ریختیم.خودشون هم تعجب کرده بودند که حسن چطور محتویات بدمزه آن بطری رو خورد و به روی خودش نیاورد؟! ادامه👇 "وقت اضافه" زندگینامه شهید حسن غازی
🌷شهیدی از گردان مسلم👇 سید مهدی در سال 50 به دنیا آمد. زمانی که انقلاب پیروز شد به بسیج مسجد الرحمن رفت و در آنجا فعالیت می کرد. 11 سالش بود یادم می‌آید یک روز بلند شد و پتویش را زیر بغلش گرفت. گفتم «چرا پتو رو زیر بغلت گرفتی؟» گفت «می خواهم به جبهه بفرستمش». گفتم «پس خودت چی» گفت «رزمندگانی که در جبهه هستند و در سرما دارند برای در سختی برای ما می‌جنگند، آن وقت من باید راحت باشم؟» ما به او پول دادیم و یک پتو خرید و خیلی خوشحال شد. ۱۴ ساله که بود همش می گفت «مادر می‌خواهم بروم‌جبهه» اما به خاطر سن پایینش او را نمی بردند. دوره راهنمایی اش که تمام شد به خاطر مشکلات مالی که پدرش داشت مدرسه نرفت و به سر کار رفت و در فرش فروشی کار می کرد.حقوقی که می گرفت، عیناً همان را به پدرش می داد و مقداری که پدرش به‌ او پس می داد را به صندوق جنگ می ریخت و به جبهه کمک می کرد. صاحب کارش که پدر شهید بود واسطه شد تا رضایت ما را برای جبهه رفتن سید مهدی بگیرید چون اگر ما رضایت می دادیم و نمی‌دادیم او هوای دفاع از کشور و انقلاب را در سر داشت و می‌رفت،ما هم رضایت دادیم. شب آن روز که رضایت دادیم تا به جبهه برود خیلی خوشحال به خانه آمد و یک جعبه شیرینی گرفت و صورت من و پدرش را بوسید و تشکر کرد.گفت اگر رضایت نمی‌دادین من خیلی ناراحت می شدم اما الان با خیال راحت و آسوده می روم تا از انقلاب و کشورم دفاع کردم. 🌷اواخر سال 66 بود رفت به جبهه و در طی این مدت دو بار به مرخصی آمد. هر وقت زنگ می زد می گفتم «چرا نمی آیی مرخصی» می گفت «هر وقت می آیم مرخصی شما میگویید نرو.من اینجا از قفس آزاد شدم. من اینجا عاشق شدم». دفعه آخر که به مرخصی آمد دیدم خیلی فرق کرده و حالت معنوی خاصی پیدا کرده. وقتی بغلش کردم با خودم گفتم برای آخرین بار است که می بینمش. به سید مهدی گفتم «مادر مگر جنگ تمام نشده و امام قطعنامه را امضا نکردند؟» گفت «مگر امام نفرمودند من جام زهر را نوشیدم، من باید دوباره برگردم.» گفتم «برو و مواظب خودت باش!» با اینکه خودش می دانست بر نمی گردد گفت «این دفعه که برگردم تحصیلاتم را ادامه می دهم به خاطر شما!» 🌷شهید سید مهدی، عشق خیلی زیادی به حضرت زهرا سلام الله علیها، حضرت زینب سلام الله علیها امام حسین علیه السلام داشت. ایام محرم و عزاداری در هیئت ها عزاداری می کرد و عشقش قابل وصف نبود. قبل اینکه شهید شود هر موقع تهران بود می رفت روی قبر شهدا می‌خوابید و با شهدا صحبت می کرد و با خدا راز و نیاز می‌کرد و خیلی دوست داشت شهید شود. 🌷۵ روز بعد از آخرین باری که به جبهه رفت به شهادت رسید . آخرین بار بهم گفت «مادر من لایق شهادت نیستم اما اگر شهید شدم مادر برای من گریه نکنی و هزینه های مراسم من را به جبهه کمک کن».وقتی خبر شهادتش را برایم آوردند من بچه شیر خواره داشتم و درب را باز کردند و پدرش را خواستند به من الهام شد که سید مهدی شهید شده . وقتی خبر شهادتش را دادند من گفتم خدا را صد هزار مرتبه شکر همه فکر کردند که من گزیه و زاری می کنم اما خدا را شکر کردم. 🌷ماجرای جنایت منافقین با سیّد شهید ۱۷ ساله👈 سید مهدی در گردان مسلم لشکر ۲۷ و در منطقه اسلام آباد غرب بود که به شهادت می رسد. منافقین سفّاک چشم هایش را در آورده بودند, گوشهایش را بریده بودند و آنقدر به فکش ضربه زنده بودند تا فکش خرد شده بود و پوستش را کنده بودند و بدنش را سوزانده بودند. زمانی که پیکرش را برای ما آوردند اجازه ندادند او را ببینم ولی بعدا فیلم پیکرش را دیدم. راوی:صدیقه خراسانی مادر شهید سید مهدی رضوی یکی از شهدای, گردان مسلم از لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) منبع: تسنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ ،گر کافر و گبر و بت‌پرستی باز آ،این درگه ما درگه نومیدی نیست،صد بار اگر توبه شکستی باز آ  💬راوی : عظیم ابراهیم پور ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | 🔻ما عاقلانه فکر میکنیم ، عاشقانه عمل میکنیم...! أبناءُ الآخرة... شهداء دلبسته به دنیا نیستند... وداع شهید روستا با خانواده ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
📊 | 🔻 اینفوگرافی معرفی یادمان شهدای کربلای۵ ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🔰 | 🌟او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت. مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد. 💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود. عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد. 🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست. 🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News
🍂 🍂 🔻 جنگ ماقبل جنگ دکتر سنگری ┄┅═✼✿‍✵✦✵✿‍✼═┅┄ 🔹 تاریخ رسمی می‌گوید که جنگ در ۳۱ شهریور سال ۵۹ آغاز شد ولی واقعیت این است که برای ما که در محل حضور داشتیم، چندین ماه زودتر جنگ آغاز شده بود. در آن مدت عراق به مرزهای کشور حمله می‌کرد، روستاها را غارت می‌کرد، وسایل نقلیه‌ای را که معمولاً در حدود مرز در حرکت بودند مورد تهاجم قرار می‌داد که معمولاً راننده‌هایشان کشته می‌شدند و اموالشان به غارت می‌رفت. عراق با استفاده از ظرفیت زمانی و موقعیت زبانی مرزها با برخی از عناصر (که آن موقع یک جریانی هم با عنوان خلق عرب بود) ارتباط برقرار می‌کرد، اسلحه در اختیارشان قرار می‌داد، گروه‌های جاسوسی را به داخل ایران می‌فرستاد، به‌خصوص در منطقه خوزستان گاهی اوقات جاسوسان عراقی و خود عراقی‌ها با لباس مبدل در خوزستان دیده می‌شدند و قابل شناسایی هم بودند ولی خب موقعیت انقلاب به گونه‌ای بود که انقلابیون آن‌قدر درگیر مسائل شده بودند که فرصت پرداختن به این موضوعات و مسائل را نداشتند.  http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
*┄┅═✧﷽✧═┅* *اعمال فردا پنج شنبه (روز آخر ماه مبارک رجب)* 1⃣👈 *انجام غسل* از حضرت رسول صلی الله عليه و آله مروی است که: هر که درک کند ماه رجب را و غسل کند در اول و وسط و آخر آن بيرون آيد از گناهان خود مانند روزی که از مادر متولد شده(این غسل کفایت از وضو نمیکند و قبل یا بعد از غسل وضو نیز باید گرفت) وقت انجام این غسل از اذان صبح هست تا غروب آفتاب 2⃣👈 *روزه گرفتن* امام رضا-عليه السّلام-فرمود:*هر كس روز آخر ماه رجب را روزه بدارد خداوند گناهان او را مى‌آمرزد* 3⃣👈 *خواندن نماز سلمان* ( توضیحات آن خواهد آمد ان شاء‌ الله) ✅ *فضیلتی فوق العاده برای روزه گرفتن روز آخر ماه مبارک رجب وارد شده-هم از آن جهت که آخرین پنج شنبه ماه مبارک رجب است هم از آن جهت که روز آخر ماه رجب‌ هست* ابن بابویه از شخصی به نام سالم روایت كرده است كه گفت: در اواخر ماه رجب كه چند روز از آن مانده بود، خدمت امام صادق علیه‌السلام رسیدم. وقتی نظر مبارک آن حضرت بر من افتاد فرمودند:كه آیا در این ماه روزه گرفته اى؟گفتم: نه والله اى فرزند رسول خدا "صلی الله علیه و آله *فرمودند: كه آن قدر ثواب از تو فوت شده است كه قدر آن را به غیر از خدا كسى نمى‌ داند. به درستى كه این ماهى است كه خدا آن را بر ماه‌هاى دیگر فضیلت داده و حرمت آن را عظیم نموده و گرامی داشتن روزه‌دار را در این ماه بر خود واجب گردانیده است.* پس گفتم: یابن رسول الله، اگر در باقیمانده این ماه روزه بدارم آیا به بعضى از ثواب روزه داران آن نائل مى‌ گردم؟ *فرمودند: اى سالم، هر كس یک روز از آخر این ماه را روزه بدارد، خدا او را ایمن گرداند از شدت سكرات مرگ و از هول بعد از مرگ و از عذاب قبر و هر كس دو روز از آخر این ماه را روزه بگیرد، از صراط به آسانى بگذرد. و هر كس سه روز از آخر این ماه را روزه بگیرد، ایمن گردد از ترس بزرگ روز قیامت و از شدت‌‌ها و هول‌‌هاى آن روز و برات بیزارى از آتش جهنم به او عطا كنند.* (منبع:مفاتیح الجنان) *✅از ثواب روزه گرفتن در روز آخر ماه رجب، {فردا}غافل نشویم* ‌‌--------------------------------------- ✅ *نشر این پیام صدقه جاریه است* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🍂🍃🍂🍃 ☑️ پس آنطور كه آيت‌الله بهجت وعده كرده بودند به شهادت رسيد. بعد از شنيدن خبر شهادت همسنگر و همراه زندگيتان چه كرديد ؟ 🎙️وقتی خبر را شنيدم، بال بال ميزدم كه پيكرش را ببينم. آخر خيلی دلم برايش تنگ شده بود. گفتم عبدالمهدی به حاجتت رسيدی. بعد از شهادتش خواب ديدم كه پشت سر امام زمان(عج) ميرود و از اينكه در كنار امام حسين (ع) است، بسيار خوشحال بود. ميگفت من زنده‌ام فكر نكنيد كه مرده‌ام هيچ وقت ناشكری نكنيد. هر مشكلی داشتيد من برايتان حل ميكنم. ☑️ از شهيد فرزندی هم داريد؟ 🎙️من و عبدالمهدی ۹ سال با هم زندگی كرديم. ريحانه هفت ساله و فاطمه دو ساله يادگاری های شهيدم هستند. ريحانه خيلی وابسته به پدرش بود. خيلی با پدرش حرف ميزد. ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃 ☑️الهامی از شهادتش به شما شده بود؟ 🎙️قبل از شهادتش خواب ديدم كه رفتم حرم حضرت زينب(س). تمام عكس شهدا را در حرم چسبانده بودند. خانمی آنجا بود كه روبند داشت. از آن خانم پرسيدم كه اينها عكس‌های چه كسانی هستند؟ *ايشان گفت: عكس شهدای كربلا. بعد هم گفت: اينها بسيارعزيز هستند.*👇🏼 در ميان عكس‌ها تصوير عبدالمهدی من هم بود. خيلی نگران شدم تا اينكه خبر شهادت را به من دادند. *عبدالمهدی در شب تاجگذاری امام زمان(عج)‌ همان طور كه آيت‌الله بهجت فرموده بودند به شهادت رسيد. ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ بود. عبدالمهدی با اصابت موشك كورنت به آرزويش رسيد.* ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂🍃 ☑️در مورد بچه‌ها چه سفارشی داشتند؟ 🎙️همسرم ميگفت دوست دارم ريحانه ولايتی بار بيايد. عبدالمهدی عاشق رهبری بود. هر زمان چهره ايشان را نگاه ميكرد دست بر سينه ميگذاشت و ميگفت: جان❤️ ناقابلی دارم، فدای رهبر عزيزم🤚🏻. *سفارش کرد كه ميخواهم بچه‌ها را زينب‌وار بزرگ كنيد. ان شاء الله حجابشان زينبی باشد. رفتارشان زهرايی باشد. نمونه باشند.* يك بار ريحانه تب كرد يك هفته تمام تب داشت. خوب نميشد. به بيمارستان بردم و دارو دادم، تبش پايين نمی آمد. نگران بودم تشنج نكند. نمی دانستم چه كار كنم. عبدالمهدی قبل‌تر به من گفته بود كه كمك خواستی به حضرت زهرا(س) متوسل شو و من را صدا كن. توسل كردم و زيارت عاشورا خواندم. سلام آخر را كه دادم، به حضرت زهرا(س) گفتم امروز پنج‌شنبه است و من ميدانم همه شهدا امروز در محضر ارباب جمع هستند. گفتم به عبدالمهدی بگويند اگر برای دخترش اتفاقی بيفتد نگويد كه من نتوانستم از بچه‌اش نگهداری كنم. آنها امانت هستند دست من. رفتم بالای سر ريحانه ناگهان بوی عطری در خانه پيچيد. عطری كه هر لحظه زياد و زيادتر ميشد. ناگهان من صدای عبدالمهدی را شنيدم گفت همسرم بخواب من بالای سر ريحانه هستم. خوابيدم وقتی بلند شدم ديدم ريحانه تبش پايين آمده و از من آب ميخواهد. حس كردم كه عبدالمهدی در كنارم است. حسش ميكردم. همه حرف‌هايم را با عبدالمهدی زدم. او به قولش عمل كرده بود. آمده بود تا كمكم كند، بحق فرموده‌اند كه شهدا عند ربهم يرزقونند(زنده اند و‌نزد پروردگار روزی میخورن). بعد از آن شب تا مدت‌ها هر كسی وارد خانه ميشد متوجه آن بوی خوش ميشد. لباس ريحانه بوی اين عطر را گرفته بود. ادامه دارد ... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🌱🍂🍃🍂 ☑️چند بار اعزام شدند؟ عبدالمهدی يك بار اعزام شد. يك هفته قبل از اعزامش در مرخصی بود كه خبر شهادت مسلم خيزاب را به ايشان دادند. گريه‌اش گرفت. اشك ميريخت و ميگفت خوش به سعادتش. عاقبت بخير شد😭. خدا من را هم عاقبت بخير كند. خواب دوستش شهيد خيزاب را ديده و خيزاب گفته بود: آن لحظه كه تير خورده بودم و داشتم جان ميدادم امام حسين(ع) آمد و دست راستش را گذاشت روی قلبم❤️. *چون همسرم هنگام غسل و كفن شهيد خيزاب در گوشش گفته بود دعا كن من هم شهيد شوم، شهيد خيزاب در خواب به همسرم گفته بود:* *عبدالمهدی شهادت خيلی شيرين بود. شربت شهادت را خوردم و همانجا كه در گوشم گفتی و از من خواستی كه به امام حسين (ع) بگويم شهيد شوی، حضرت زهرا(س) برات شهادتت را امضا كرد. هر كسی ميخواهد به شهادت برسد، حضرت زهرا پای شهادتش را امضا ميكند.😭* همسرم قبل از اربعين به سوريه رفت. ماه محرم بود. به من ميگفت برو و در مراسم امام حسين(ع) شركت كن كه ايشان گره‌های كور را باز ميكند. 👆🏼👆🏼 امام حسين(ع) خيلی باب‌الحوائج است. ميگفت حديث كسا بخوانيد تا ما شهری را كه در محاصره است آزاد كنيم. قبل از شهادتش هم با من تماس گرفت. صدايش گرفته بود و گفت از من راضی هستی؟ گفتم بله، اين چه حرفيه. گفت از من راضی باش. دعا كردم و گوشی را قطع كردم. ادامه دارد .... https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🍂🍃🌱🍃🍂🍃
📜فرازی از شهید مدافع حرم 💢به قول جنگ شلیک گلوله نیست! انجام وظیفه است. حالا هر کس به هر طریق که از دستش بر می آید. 👈یکی جهاد میکند با سلاح. یکی جهاد میکند با پولش؛ یکی جهاد میکند با عملش! هر چیزی که از دست کسی بر بیاید؛ برای دفاع از اسلام است. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان 🆔 @basijiyanegomnam
با لاله عشق را این سخن است ڪای لاله ترا طراوت از من است سـر دادن و به دیگران بخشیدن این شیوه گلگون ڪفن است https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍃🍂🍃🍂🌱🍃🍂🍃 ☑️حتماً شما طعنه برخی از افراد ناآگاه را شنيده‌ايد؟ 🎙️بله؛ خيلی ها به من ميگويند چرا اجازه دادی كه همسرت برود و برای عرب‌ها بجنگد؟ ميخواهم از همين جا از طريق روزنامه «جوان» پاسخ آنها را بدهم. *👈🏼عبدالمهدی رفت تا از مرز اسلام دفاع كند.* *👈🏼رفت تا نامحرمی وارد حريممان نشود* *👈🏼مدافعان حرم ميروند تا ما در آرامش زندگی كنيم.* 👈🏼هدف اصلی تروريست‌ها ايران است. اگر مدافعان حرم نبودند، امروز شاهد جنگ در كرمانشاه و همدان و. . . بوديم. ما آرامشمان را مرهون خون شهداييم و برای همين بايد ادامه‌دهنده راهشان باشيم؛ شهدای از صدر اسلام تا امروز. خواننده گرامی امیدوارم بحق شهید گرانقدر مجتبی علمدار و‌شهید عالی مقام‌ عبدالمهدی کاظمی با ذکر سه صلوات هدیه به روح مطهرشان و‌سه صلوات برای تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام به حاجت شرعی دلت برسی.. *تصمیم بگیر در مسیری که شهدا قدم برداشتن‌‌قدم‌‌ برداری تا قیمتی بشی...* کپی📝 با ذکر یک صلوات هدیه به خانم‌‌فاطمه زهرا سلام الله علیها، زینب‌کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها🌺 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍃🍂🍃🌱🌱🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍂🍃🍂❣🍂🍃🍂🍃 💥شهید علی اکبر شیرین و همرزمان هایشان کربلای 5 در حین پیشروی غفلتاً وارد خاکریز های نونی شکل می شوند . عراقی ها از هر طرف به آنها شلیک می کنند. انفجار خمپاره در بین بچه ها عده ای از آنان را مجروح می کند. تمام استخوان های پا و زانوی اکبر شیرین بیرون زده بود. دستش قطع بود و با اندکی پوست آویزان بود. اما علی اکبر فقط ذکر می گفت :کوچکترین ناله ای نمی کرد. وقتی که دستش آویزان می شد . ما آن را بر روی سینه اش می گذاشتیم بی اختیار آه کوچکی می گفت ،از این همه تحمل او که رعایت حال همرزمان را می کرد، همیشه در شگفت هستم. راه را گُم کرده بودیم و علی اکبر با انگشتش راه را نشان داد.نمی شد جابجایش کنیم و اکبر را به عقب بیاوریم. بعد از چند روز که مجدداً عملیات کردیم با اجساد مطهر شهداء روبروشدیم. متوجه آن شدیم که عراقی هابه آن ها تیر خلاصی زده بودند. راوی :حاج احمد ایزدی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂🍃🍂🍃❣🍂🍃🍂🍃
CQACAgQAAx0CSmRjDAACRq9iHImUnZ0fWuD5CfiMxNMquhI76QACAQYAAjqbwVOucwysbKEytCME.mp3
4.44M
🏴بمناسبت سالروز خروج امام حسین(ع) از مدینه به سوی مکه (60 ق) 🌴ای ساربان آهسته ران 🌴کز دیده دریا می رود 🎤 👌بسیار دلنشین ✅ @montazar
🌷با سلام از امروز به مدت یک هفته میهمان👈 شهید ابراهیم همت هستیم👇 سلام به همگی من محمد ابراهیم همت هستم: متولد: ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ هستم اول از هم ماجرای تولدم را از زبان پدرم برای شما بازگو می کنم. مي‌خواستم برم كربلا. همسرم سه ماهه حامله بود... التماس و اصرار كه منوهم ببر، مشكلي پيش نمي‌آيد. هر جوري بود راضيم كرد. با خودم بردمش. اما سختي سفر به شدت مريضش كرد. وقتي رسيديم كربلا، اول بردمش دكتر. دكتر گفت: احتمالا جنين مرده. اگر هم هنوز زنده باشه، اميدي نيست. چون علايم حيات نداره. وقتي برگشتيم مسافرخونه، خانم گفت: من اين داروها رو نمي‌خورم! بريم حرم. هرجوري كه مي‌توان منو برسون به ضريح آقا. زير بلغ‌هاش رو گرفتم و بردمش كنار ضريح. تنهاش گذاشتم و رفتم يه گوشه‌اي واسه زيارت.. باحال عجيبي شروع كرد به زيارت. بعد هم خودش بلند شد و رفت تا دم در حرم. صبح كه براي نماز بيدارش كردم. با خوشحالي بلند شد و گفت: چه خواب شيريني بود. الان ديگه مريضي ندارم. بعد هم گفت: توي خواب خانمي رو ديدم كه نقاب به صورتش بود، يه بچه زيبا رو گذاشت توي آغوشم... بردمش پيش همون پزشك. بیست دقيقه‌اي معاينه كرد. آخرش هم با تعجب گفت: يعني چه؟ موضوع چيه؟ ديروز اين بچه مرده بود. ولي امروز كاملا زنده و سالمه. اونو كجا برديد؟ كي اين خانم رو معالجه كرده؟ باور كردني نيست، امكان نداره!؟ خانم كه جريان رو براش تعريف كرد، ساكت شد و رفت توي فكر. وقتي بچه به دنيا اومد، اسمش رو گذاشتيم. محمد ابراهيم. در سایه محبت‌های پدر و مادرم, دوران کودکی را سپری کردم... این دوران نیز همانند زندگی بسیاری از کودکان هم سن و سال او طبیعی گذشت. با رسیدن به سن ۷ سالگی وارد مدرسه شدم. در دوران تحصیل از هوش و استعداد فوق‌العاده‌ای برخوردار بودم، به طوری که توجه همه را به خود جلب کردم. از همان سنین کودکی و هنگام فراغت از تحصیل، به ویژه در تعطیلات تابستان، با کار و تلاش فراوان مخارج تحصیل خودم را به دست می‌آوردم و از این راه به خانواده زحمت‌کش خود نیز کمک می‌کردم. با شور و نشاط و محبتی که داشتم، به محیط گرم خانواده خود صفا و صمیمیت دو چندان می‌بخشیدم. پس از اتمام دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد مقطع دبیرستان شدم. در دوران تحصیلات متوسطه, اشتیاق فراوانی به رشته داروسازی داشتم. در سال 52 دیپلم گرفتم و در کنکور سراسری شرکت کردم. عدم موفقیت ام در ورود به دانشگاه نتوانست خللی در اراده ام به وجود آورد... در همان سال، پس از قبولی در امتحانات ورودی «دانشسرای تربیت معلم اصفهان» برای تحصیل عازم این شهر شدم.. ۲ سال بعد، با اتمام تحصیل، به خدمت سربازی رفتم... در همین مدت توانستم با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود وبه تعدادی از کتاب‌هایی که از نظر ساواک و دولت آن روز ممنوعه به حساب می‌آمد، دست یابم. مطالعه آن کتابها که به طور مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایم فراهم می‌شد، تاثیری عمیق و سازنده در روح و جانم گذاشت و به روشنایی اندیشه‌ام کمک شایانی کرد... در سال 56، پس از بازگشت به زادگاه و آغوش گرم و پرمهر خانواده ام، شغل معلمی را برگزیدم... رفتم در روستاهای محروم و طاغوت‌زده مشغول تدریس شدم و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشتم. ناگفته نماند که, در روزگار معلمی، با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی آشنا شدم و در اثر همنشینی با علمای اسلامی مبارز، با شخصیت ژرف حضرت امام خمینی آشنایی بیشتری پیدا کردم و نسبت به آن بزرگوار معرفتی عمیق در وجود خود ایجاد کردم. همین امر سبب شد که در چندین نوبت از طرف ساواک احضار بشم..ولی به همة آن اخطارها بی‌توجه و بی‌اعتنا بودم با گسترده شدن امواج خروشان انقلاب، فعالیتهای سیاسی خودم را علنی کردم.... البته "ریا" نشه. در پیشاپیش صفوف تظاهرکنندگان و سفر به شهرهای اطراف برای دریافت و نشر اعلامیه‌های امام و ضبط و تکثیر نوارهای سخنرانی ایشان و سایر پیشگامان انقلاب، خاطراتی نیست که به سادگی از اذهان مردم شهر و اعضاء خانواده و دوستانم محو شود. وقتی انقلاب به ثمر رسید و اماکن اطلاعاتی ساواک شهرضا به دست مردم انقلابی فتح شد، پرونده سنگینی از خودم به دست آمد. در این پرونده بیش از بیست گزارش و خبر مکتوب در تایید نقش حقیر در صحنه تظاهرات و شورش علیه رژیم شاه به چشم می‌خورد که در صورت عدم پیروزی انقلاب، مجازات سنگینی برام تدارک دیده می‌شد. تیمسار ناجی. فرمانده نظامی وقت اصفهان، دستور داده بود که هر جا منو دیدند با گلوله مورد هدف قرار بدهند. در تشکیل سپاه پاسداران قمشه نیز نقش چشمگیری داشتم... با عضویت در شورای فرماندهی سپاه پاسداران, مسؤولیت واحد روابط عمومی را به عهده گرفتم و فعالیتهای خودم را بعدی تازه بخشیدم. کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا ناصر_کاوه