🌷وقتی همه امیدت به اونه...
به اون بالا سری...
به اونی که میگه از رگ گردنم بهت نزدیک تره...
به اونی که همه چیتو میدونه و بازم با لبخند نگات میکنه...
به اونی که وقتی میشد مچتو بگیره دستتو سفت گرفت و کمکت کرد...
به اونی که وقتی تنبیه هم میکنه میشه تو تنبیهش محبتو دید...
به اونی که وقتی صداش میکنی صدای جانم شنیدنشو تو تک تک لحظات زندگیت میشنوی... به اونی که ممکنه دیر بده ولی بهترینو میده...
به اونی که وقتی داری گریه میکنی با لبخند نگات میکنه و میگه صبر کن واست بهترینارو گذاشتم کنار...
به اونی که گناهتو یک بار مینویسه و ثوابتو صد بار...
به اونی که عاشقانه عاشقته و صد بار اینو گفته...
آره...
وقتی همه امیدت به اونه خیالت راحته که یه پشت و پناه گرم...
یه حامی قوی...
یه دست پر مهر...
داری که یه لحظه از یادت غافل نیست...
دلم_کمی_خدا_میخواهد
#بوی بهشت:(7)👇
🌟 از گودال بیرون آمدم تا کسانی که رفت و آمد میکنند مرا ببینند. اول احساس کردم فلج شدم بعد با قنداق تفنگ خودم را بالا کشیدم. آن موقع بچهها خط را شکسته بودند و عراقیها داشتند فرار میکردند. یکدفعه خمپارهای آمد و نزدیکم افتاد.البته به علت خونریزی شدید دچار خطای دید شده بودم و خیلی تار میدیدم... نمی دانم واقعاً نزدیک من بود یا من احساس میکردم. خمپاره جلوی شروع به دود کرد. به آن خیره شده بودم و برعکس خمپارههایی که زود منفجر میشوند این دفعه کمیدیرتر منفجر شد. قبل از اینکه منفجر شود من شهادتینم را هم گفتم و چشمانم را بستم..ِ.
🌟همین که چشمانم را بستم خمپاره منفجر شد. بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود , وقتی نفس عمیقی کشیدم گفتم این بوی بهشت است. واقعاً آن لحظه بوی بهشت را استشمام میکردم. هر چند بوی باروت بود ولی انگار خداوند عطری به آن زده بود. با آن انفجار باور نمیکردم که دوباره بوی دنیارا حس کنم🌟...کم کم چشمانم را باز کردم دیدم همه جا تار است. به خودم نگاه کردم پایین شکمم پاره شده بود( الان هم سیمکشی شده است چون به هم نمیرسیده است). رودههایم بیرون آمده بودند. آنها را جمع کردم و داخل شکمم گذاشتم. عمامه را به عنوان یک باند دور شکمم پیچیدم و خلاصه بعد از 25 شبانه روز در بیمارستان نمازی شیراز به هوش آمدم....
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
#عجایب پزشکی:(8)👇
🌟....آنجا هم ابتدا فکر میکردم که بهشت است. بعضی مسایل گفتنی است، ولی قابل نگارش نیست. وقتی به هوش آمدم این جمله را گفتم:«من 25 روز در برزخ بودم و 25 روز پیش شهید شدم.. حالا اینجا بهشت است.»
🌟چون صحن بیمارستان با آن درختهای نارنجی که داشت و صدای عبدالباسط نزدیک ظهر. فکر نمیکردم صدای عبدالباسط از بلندگو باشد و من در همین دنیا هستم. فکر میکردم از تمام ذرات آن بیمارستان و از تمام در و دیوار، این صدا بلند میشود. اصلاً در دنیای مادی نبودم و بیشتر ماورای مادی بودم.
🌟 بخاطر همین هیچ دردی را حس نمیکردم. با خودم میگفتم ببین اینجا همه دارند ذکر خدا میگویند. فکر میکردم از همه جا حتی از آن متکایی که زیر سرم بود این صدا میآید. حتی وقتی نوار تمام شد.بعد از 5 روز موقعیت خودم را پیدا کردم که در همین دنیا هستم هر کسی باید در آن موقعیت قرار بگیرد تا بفهمد چه میگویم اما من احساس میکنم چیزهایی میدیدم که تصورم این بود که برزخ است. اینها را چون منتشر شده میگویم، بقیه را گفتهام که بعد از مرگم منتشر شود....😇
🌟....من 80 بار جراحی شدهام. 31 بار بیش از 2 ساعت طول کشیده و بقیهاش هم یک ساعت یا 45 دقیقه بیهوشی دریافت کردهام. این عملها به خاطر همان مجروحیت اولیه بوده ،اشتباهی که من کردم این بود که رودههایم را از روی خاکها برداشتم و توی شکمم ریختم و همین کار باعث عفونی شدن رودههایم شد که مدام آنها را قطع میکردند. بعد از هر جراحی شکمم ورم میکرد و از طرفی هم پایین شکمم پاره شده بود و به هم نمیرسید. مدت زیادی طول کشید تا بتوانند با استفاده از پمادهای مخصوص که رشد گوشت را زیاد میکند یک جوری با سیم به هم برسانند.
🌟...شکمم عفونت زیادی کرده بود تا جایی که یک روز وقتی به خانهمان آمدم، جرأت نداشتم بگویم حالم خوب نیست، خیلی مدارا میکردم. اما یک روز که از منزل بیرون میآمدم، بنده خدایی از جلو خانه ما رد میشد، خودم را بغل ایشان انداختم و شروع به گریه کردم. گفت چرا گریه میکنی؟ گفتم: خیلی حالم بد است. تا آن روز خود را هر طور بود میکشیدم ولی آن روز دیگر نتوانستم. از همان روز مثل آدمهای فلج در خانه افتادم. بعد هم مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران بردند و حدود سه لیتر چرک از داخل شکمم بیرون کشیدند...😷 بعضی چیزها شاید نیاز به گفتن ندارد، اما هر کدام از اینها جزء عجایب پزشکی بود.
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
#دنیای برزخی:(9)👇
🌟....بعد از بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران, منتقلم کردند بیمارستان قائم مشهد... 💥پنجم آذرماه (مصادف با هفته بسیج بود) بود که به علت خونریزی شدید از من ناامید شدند. تمام مجروح ها را از اتاق بردند بیرون و یک حصار سبز رنگ دور من کشیدند. لحظه به لحظه برای من تقاضای خون می کردند...😭 "پرستارها از این طرف به آن طرف می دویدند. دکترها هم تلاش می کردند و درنهایت به گوش خودم شنیدم که گفتند دیگر فایده ندارد و "(dis ) دیس" شده؛ یعنی که "تمام کرده"...😰 آن لحظه ای که آن ها گفتند که تمام کرده ام، چشم هام همه جا را تار می دید و صداها در مغزم می پیچید... "لذا دنیای برزخی را دیدم."
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
🌷 قلبم از کار افتاد:(10)👇
🌟....من در دوران بیمارستان و غیر از آن 2 دفعه قلبم کلاً از کار افتاده بود. یک بار زیر دست دکتر سید محمد درهمی در مشهد بودم که در تاریخ 25/7/78 برای جراحی دندان و لثه به کلینیک شاهد مشهد رفته بودم حدود نیم ساعت در حالتی بودم که وقتی از آن حالت بیرون آمدم، خانم پرستاری بالای سرم بود که میگفت: 👈 آقا حرف بزن بدانیم شما زنده هستید. همه رنگشان پریده بود... خیلی وحشت کرده بودند و بعد با شوک و دیگر وسایل قبلم را به کار انداخته بودند.
🌟....یکبار هم همان پنجم آذرماه بود, توی بیمارستان قائم بود که, قسمتی از سینه ام را شکافتند و شلنگی را داخل قلبم فرستادند... خونریزی خیلی شدید بود. دائماً کیسة خون می آوردند و وصل می کردند. در نهایت ناامید شدند. آقای دکتر فرزاد و بقیه که بالای سرم بودند گفتند که فوت کرد. ولی من حرف های شان را می شنیدم. چشم هایم مثل فانوس آرام آرام کم نور می شد. ...💗 گوش هایم کمکم شنوایی اش را از دست می داد تا این که دیگر نفهمیدم کجا هستم. یک ملافه روی سرم کشیدند و مرا بردند طرف سردخانه!😰
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
🎥 #پست_ویژه_شب_جمعه
♻️ حدیث حداث الحسین علیه السلام
🚩گریه بر اباعبدالله الحسین علیه السلام تا کی❔
🎙حجة الاسلام #استادمیرزامحمدی
📿 موسسه علمی فرهنگی حداث الحسین علیه السلام
{ @huddath_al_hussain_ir }
آیت الله جوادی آملی؛
قبر چاه و چاله نیست ، مرگ گودال نیست
سیّد الشّهدا علیه السّلام در روز عاشورا فرمود مرگ پل است و همه خبر ها بعد از آن پل است...
#دیدار با شهدا:(11)👇
🌟....در آن عالم برزخی با شهدا هم صحبت شدم.لذا دنیای برزخی را دیدم و در آنجا با شهدا هم صحبت شدم و کسانی را هم که هنوز شهید نشده بودند. دیدم و به بعضیها خبر شهادتشان را قبل از اینکه شهید بشوند، دادم. مثلاً شهید چراغچی(قائم مقام لشگر 5 نصر) بالای سر من آمد و گفت: که تو شهید میشوی. دکترها گفتند تا 24 ساعت دیگر بیشتر زنده نیستی. گفتم: آقا ولی دو تا چاپ کن تو شهید میشوی من زنده میمانم. من ترا جایی دیدم که شهید میشوی. همة کسانی را که گفتم، یکی یکی شهید شدند... 🌟.... یک روز دکتر امینالله ابراهیمی به پدرم گفت: اگر میخواهید اقوام را خبر کنید؛ یعنی در سال 61 ـ 62 بود. آن موقع به ایشان گفتم: آقای دکتر! شما از من زودتر میمیرید!؟ چون خیلی دکتر متدینی بود، ایشان را هم آنجا دیده بودم؛ ولی او با شهدا کمی با فاصله داشت. میدانستم شهید نمیشود اما آدم بهشتی و خوبی بود.گروه شهدا جدا بود و گروه آنها یک طرف دیگر بود، در آن گروه چشمم به ایشان افتاد. بعد ایشان تصور کرد که روحیهام خیلی خوب است و دستی به شانة من زد و گفت: روحیة خوبی داری. گفتم: جدی میگویم ولی باور نکرد و رفت. تا اینکه سال 65 ایشان در تصادفی کشته شد. اما احساس من این است که منافقین ایشان را کشتند؛ چون خیلی دکتر حزباللهی و خوبی بود و ماشینی که به ایشان زده بود از جای پارک حرکت کرده و به ایشان زده و فرار کرده بود و هنوز هم پیدا نشده است. بعد از آن، سال 65 بود که حالت خیلی بحرانی پیدا کردم.
🌟....دکتر توسلی مرا معاینه میکرد اما دیدم که ایشان سرش را برمیگرداند اصلاً با من رو در رو نمیشود، هر چی گفتم آقای دکتر چرا به من نگاه، نمیکنید، ما را معاینه کرد و رویش را برگرداند. بیرون که رفتیم.از یکی از پرستارهای بیمارستان پرسیدیم: آقای دکتر از ما ناراحت است؟ گفت: برو بابا تو هر کس را که دیدی گفتی شما را آن جا دیدم که مردی و همة آنها مردند آقای دکتر هم میترسد که بهش بگوئید ایشان را هم آنجا دیدهاید.
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com
🔴لشکر حزب الله کجاست؟!
🔻رهبر انقلاب فرمودند؛ اگر تهاجم وسیع و پرحجم ضدانقلاب به افکار عمومی، با #روشنگری و #مطالبه_گری آرمان ها روبرو نشود، قطعا #ویرانگر خواهد بود...
#لشکر_جوانان_مومن_و_انقلابی باید وارد میدان #مطالبه_دائم شود و مقابل تخریب افکار عمومی سد ایجاد کند...
⚠️حال ما جوانان پیرو رهبری کجائیم؟!
🔷افراد ضددین و ضدانقلاب در فضاهای مختلف مجازی بویژه #اینستاگرام درحال جولان دادن هستند و فضای اینستاگرام را پر کرده اند از مطالب #مبتذل و #تخریبگر و ما همچنان غافلیم...
🔶وظیفه ی ما اینست که با ایجاد صفحات ارزشی ، فضای عمومی #اینستاگرام را پر از مطالب اثرگذار و مفید کنیم و تا آنجا که می توانیم #جذب_حداکثری کنیم...
🔻اینگونه لشکر حزب الله می تواند، ویروس فساد و فتنه گری های ویرانگر افراد بی دین و ضدانقلاب را که هدفشان تغییر عقیده هاست ، به عقب برانند..
⚠️انقلابیون عزیزی که توانایی دارند مقابل فساد اینستاگرام بایستند و خودشان نلغزند، حتما و حتما در #اینستاگرام صفحات ارزشی و واقعا فعال جهت روشنگری مسائل ایجاد کنند..
🌹يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ [7]
🌹 اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر خدا را يارى كنيد، شما را يارى خواهد كرد و پايدارى خواهد بخشيد.
سوره مبارکه محمد آیه (7)
ارادتمند#ناصر-کاوه
#فعالیت_حداکثری