#بوی بهشت:(7)👇
🌟 از گودال بیرون آمدم تا کسانی که رفت و آمد میکنند مرا ببینند. اول احساس کردم فلج شدم بعد با قنداق تفنگ خودم را بالا کشیدم. آن موقع بچهها خط را شکسته بودند و عراقیها داشتند فرار میکردند. یکدفعه خمپارهای آمد و نزدیکم افتاد.البته به علت خونریزی شدید دچار خطای دید شده بودم و خیلی تار میدیدم... نمی دانم واقعاً نزدیک من بود یا من احساس میکردم. خمپاره جلوی شروع به دود کرد. به آن خیره شده بودم و برعکس خمپارههایی که زود منفجر میشوند این دفعه کمیدیرتر منفجر شد. قبل از اینکه منفجر شود من شهادتینم را هم گفتم و چشمانم را بستم..ِ.
🌟همین که چشمانم را بستم خمپاره منفجر شد. بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود , وقتی نفس عمیقی کشیدم گفتم این بوی بهشت است. واقعاً آن لحظه بوی بهشت را استشمام میکردم. هر چند بوی باروت بود ولی انگار خداوند عطری به آن زده بود. با آن انفجار باور نمیکردم که دوباره بوی دنیارا حس کنم🌟...کم کم چشمانم را باز کردم دیدم همه جا تار است. به خودم نگاه کردم پایین شکمم پاره شده بود( الان هم سیمکشی شده است چون به هم نمیرسیده است). رودههایم بیرون آمده بودند. آنها را جمع کردم و داخل شکمم گذاشتم. عمامه را به عنوان یک باند دور شکمم پیچیدم و خلاصه بعد از 25 شبانه روز در بیمارستان نمازی شیراز به هوش آمدم....
#کتاب-365-خاطره-365-روز #ناصر-کاوه #خاطراتی از #شهید_زنده_صادقی- سرایانی- دعوتید به #کانال کتاب:👇
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com