eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
1.1هزار دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
20.9هزار ویدیو
754 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌄 ماهی به رنگ .... عجب ماهیست ... آغازش با حمید، اواسطش با حسین و پایانش با مهدی... اسفند ماه بوی می دهد...
🍃واکنش عجیب رزمنده مجروح بعد از به هوش آمدنش در بیمارستان بخاطر قضا شدن
. 🍃روایت است که انسان به برود و مدتی در سجده باشد، "شکراً الله و الهی العفو" بگوید، مخصوصا در شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حس می کند وقتی که به سجده می رود، سبک می شود .آن حالت سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است. همانطور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزد، سجده هم گناهان را می ریزد...👌
💥هوشیار باشیم:👇 💫وقتی از کرسنت بگذری به سند‌۲۰۳۰ میرسی👈 از سند‌۲۰۳۰ بگذری به توافق پاریس میرسی 👈 از توافق پاریس بگذری به برجام میرسی👈 وقتی هم از اینها بگذری تازه بهFATF میرسی👈 الانم از FATF گذشتیم رسیدیم به cft وپالرمو👇 👿این یعنی 100تا ترکمنچای دیگه هم بپذیری بازم نمیتونی بهانه رو از دشمن بگیری... هوشیار باشیم ارادتمند ناصر کاوه
💕بوی حمید... 👇 💥 به خاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت حمید در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور آقا مهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم... و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از برادر و اخوی و... استفاده کنیم.ِ.. آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌.حمید قلعه ای و حمید اللهیاری هم جز این تیم بود... هروقت تیمهای شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و منتظر میشد....از دور که نگاه میکردی لبهایش تکان میخورد و نزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی: 👇 لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله ... آفتاب در دور دست هور در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید... حمید..و بطرف شان دویدم... هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی 💕 شدم... به دور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود... توجه همه به آقا مهدی بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه می کردند😇 دوباره یادحمید در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود جنازه برادر به خاک افتاده بود و برادری که میتوانست دستور بدهد تا جنازه به عقب منتقل کنند تنها گفته بود‌:اول جنازه بچه ها بعد حمید... این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: آقا مهدی میدانید، یعنی ما عشق شما را به حمیدآقا میدانیم . ماراضی نمی شدیم, که شما ناراحت بشید... تبسم لطیفی چهره اش را روشن کرد . دست بر شانه من نهاد و گفت: "الله بندسی!" مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا می کنید ... ولی شماها برای "من مانند حمید هستید و بوی او را میدهید" ... "حمید سربازی بیش ،برای اسلام و امام نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که حمید بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است... " دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
💥وقتى به مهدی باکری خبر دادند که برادرت کشته شده است و می‌ خواهیم پیکرش را برگردانیم؛ اجازه نداد و گفت:👇 💢همه ى آنها برادرای من هستند اگر تونستید همه را برگردونید حمید را هم بیاورید!...
:👇 💔 عاشقانه اے به سبک شهـــدا 🌷 ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ... نمازای دو نفره مون بود...💕 ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ...❤ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی...💕 کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ... ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ... چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ... ﻛﻪ ﺩو نفر...💕 ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ...💕 منطقه که میرفت... تحمل خونه بدون حمید...💕 واسم سخت بود... . …؟ … . میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ... ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ.... ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمیگشت... واسه پیدا کردنم،همه جا زنگ میزد... میگفتن:"بازم حمید،ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ...💕" ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ... ظرف ﺩﻭ،ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ… ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که... . ... . ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست... ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ... ﻣﻴﮕﻢ :"💕 ...عشق...💕" . .. ... . ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ... ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست... از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم... ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن...؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو... خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ...! تو تقسیم کار خونه ست... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ... ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی میکرد... ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ... این در حالی بود... که قبل ازدواج...💕 ﺗﻮ خونه بهم میگفتن... ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ... میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم... میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ... میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم... ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن،ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ... ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم...💕 ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ... حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم... (خانوم امیرانی،همسر شهید حمید باکری) های_عاشقی دعوتید به کانال کتاب👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEJEIKPUP7yYXPfLSg https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com