صف کشیدند همه آینه ها تا برکه
چه نحیف است خدا! پهلوی دریا برکه
یک نفر آینه از تیغه خورشید گذشت
داد زد: شاهد ما باش تو حیّ! ها! برکه!
گفت ما آینه ها نسل بیابانزادیم
درک کن تشنگی کهنه ما را برکه
یک شبی چشمه شدی زمزم گون یادت هست؟
هاجر وتشنگی وهروله....لی....لا... برکه؟!
یک شبی خوب تماشا شده بودی در طور
که گره خورد به مفهوم چلیپا... برکه
و پراکند به تنزیل دو مشتی خورشید
ختم شد واژه«اِن کنت» به «مولا»...برکه!
بعد از آن آینه ای بی لک را بالا برد
جدل افتاد به لولا و تولا... برکه !
گفت این آینه را ای همهی آینه ها
بسپارم به زلالی شما یا... برکه ؟!
آنقدر نور تراوید به ظرفیت دشت
ناگهان پر شد از اما، اگر، آیا... برکه
پلک زد، پرده ای افتاد، و تنها شد با
چندی از فرقه حاشا و تماشا برکه
و شنیدیم... و گفتند... و دیدی پس از آن
که چه کردندچه با حیدر وطاها...برکه!
همه رفتند... وتنها شد و شاهد خشکید
هر چه بود آنشب شاهد شده الاّ برکه
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻لحظات نفسگیر
چهارم تیرماه ۶۷
چگونه گذشت؟ 1⃣
به روایت علی اصغر گرجی زاده
رییس ستاد سپاه ششم امام صادق (ع)
چهار روز از تیرماه سال ۱۳۶۷ گذشته بود که عراق به دنبال اشغال فاو، حمله به شلمچه و یورش سراسری به مرزهای کشورمان، تصمیم گرفت جزیره مجنون را نیز از آن خود کند. حاج علی هاشمی که قرارگاه فرماندهی اش را در جزیره مجنون شمالی قرارداده بود و یگان های مختلف را برای دفاع از مجنون هدایت می کرد با حملات گسترده شیمیایی روبرو شد و دید که نیروهای رزمنده در خطوط مختلف، یا در حال شهادتند و یا با مجروحیت شدید، آخرین دقایق عمرشان را به سختی می گذرانند.
هاشمی به رغم دستور فرماندهی کل سپاه، محسن رضایی و فرمانده قرارگاه کربلا، احمد غلامپور، تا آخرین دقایق ممکن مقاومت کرد تا همه نیروها را به خارج از جزیره هدایت کند و خودش آخرین نفر باشد. هلی کوپترهای عراقی به همراه تکاوران بعثی هم آمده بودند تا علی را زنده با خود ببرند. اینکه یک عرب تا این حد به اعتقادات و وطنش پایبند بود، برای شخص صدام خیلی گران تمام شده بود.
روایت علی اصغر گرجی زاده که آن روزها رییس ستاد سپاه ششم امام جعفر صادق (ع) بود و در همین اتفاق به اسارت بعثی ها در آمد، در کتابی به نام «زندان الرشید» منعکس شده که در تدوین این مطلب از آن بهره برده ایم. این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است.
●○●○●
جمعه سوم تیرماه ۶۷، غروب غمگینی داشت. علی اصغر تصمیم گرفت تا به خانواده اش در اهواز سری بزند. صبح زود شنبه وقتی می خواست از اهواز به سمت هور حرکت کند، همسرش کاغذی را برای خرید از بازار به دستش داد؛ «دو کیلو برنج، چهار کیلو گوشت، یک کیلو شکر، دو کیلو سیب زمینی.» قرار بود هنگام برگشت از قرارگاه به اهواز سر راه آنها را بخرد و به خانه ببرد. بعد از نماز صبح، همسرش گفته بود: «وقتی برمی گردی خانه اینها را که در کاغذ نوشتم بگیر.» او هم با شوخی گفته بود: «روی چشم، امر دیگری باشد!» همسرش جواب داده بود: «مطمئنم اینها دست ما را نمی گیرند. یا کاغذ را گم میکنی یا یادت می رود آنها را بگیری و بیاوری. این خط، این نشان! می شناسمت. عمری است با تو زندگی می کنم. یک حسی به من می گوید این دفعه هم خبری نیست و باید خودم با بچه ها راهی بازار بشوم.»
نشان به این نشان که علی اصغر در بعد از ظهر آن «شنبه پرماجرا» در میان هور گرفتار شد و تا دو سال بعد به خانه برنگشت! او تا دو سال بعد، دیگر زهرا و محمدصادق کوچولو را هم ندید. با همه تلاشی که برای فرار از هور کرد، تعبیر کابوس اسارت، ۲ سال و ۲ ماه و ۲۰ روز برایش طول کشید.
گرجی زاده در بیان حال و هوای چهارم تیرماه ۱۳۶۷ در قرارگاه سپاه ششم (خاتم ۴) می گوید:
«هوای جزیره گرم و شرجی بود. عرق از سر و رویم می ریخت. آرام از پله های قرارگاه پایین رفتم. پس از سلام و احوال پرسی با بچه ها، وارد سنگر علی هاشمی شدم. دیدم عده ای از بچه های عملیات، مخابرات و اطلاعات کنارش نشسته اند. با دیدن من خداحافظی کردند و رفتند. وقتی با علی تنها ماندم، احساس کردم خسته است. چشم هایش از بی خوابی گود افتاده بود. درباره وضعیت جزیره، موقعیت نیروهای عراقی، و تصمیماتش سؤال کردم. در حالی که پتویی را پشت کمرش قرار می داد گفت: «گرجی، از بیرون که وارد جزیره شدی بوی شیمیایی را حس نکردی؟» گفتم: «چرا، اتفاقاً خیلی حس کردم.» لحظه ای چشمانش را بست و گفت: «عراق امروز، اول صبح، یک آتش تهیه سنگین روی سرمان ریخت. بعد هم جزیره را از زمین و هوا شیمیایی زد. بچه های همه یگان ها در جزیره شیمیایی شده اند. آن قدر مجروح شیمیایی داریم که امکان تخلیه آنها نیست. یگان های توپخانه ۶۴، الحدید و تیپ سوم شعبان که وظیفه اجرای آتش را داشتند، در همان ساعت اول حمله، شیمیایی شدند. بیشتر توپچی ها به شهادت رسیدند یا مجروح شدند. آن هایی که سالم مانده بودند قبضه های توپ را رها کردند. البته حق هم داشتند. چون اگر می ماندند، کاری از دستشان برنمی آمد.»
هیچ روزی مثل آن روز وضعیتمان به هم ریخته نبود. صدای بی سیم ها لحظه ای قطع نمی شد. صدای فرمانده یگان ها در خط مقدم به گوش می رسید که به نیروهایشان امر و نهی می کردند. برای لحظه ای صدای بهنام شهبازی (فرمانده تیپ ۸۵ موسی بن جعفر) را شنیدم که به نیروهایش می گفت: «امروز روز مقاومت است. جزیره یادگار شهدای ماست. کوتاه نیایید!»
علی به همه فرماندهان مستقر در جزیره گفت: «برادران، فقط و فقط مقاومت. مقاومت. این آخرین حرف و دستور من است.» دیگر خبری از کد و رمز نبود. همه آشکارا حرف می زدند. چهره علی لحظه به لحظه رنگ می باخت. نگران خط مقدم جزیره بود. زیر لب ذکر میگفت و سعی می کرد بر خودش مسلط باشد. عقربه های ساعتی که بالای سر علی نصب شده بود ۱۰ صبح را نشان می داد و به کندی جلو می رفت.
ادامه دارد
@defae_moghadas
🍂
#نهج_البلاغه
🔅 وَمَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَعَلاَنِيَتُهُ، وَفِعْلُهُ وَمَقَالَتُهُ، فَقَدْ أَدَّى الاَْمَانَةَ، وَأَخْلَصَ الْعِبَادَةَ
💠آن کس که پنهان و آشکارش، عمل و سخنش بر خلاف يکديگر نباشد امانت الهى را ادا کرده و بندگى خالصانه را انجام داده است.
📚 #نامه ۲۶
@nahjol_balagheh
▫️یادبود
#چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس_گرامیباد
روزهایمان برای دیدنتان کوتاه بود
خدا کند چنین روزی به شما برسیم
#یاد_شهدا_با_صلوات🌹
#پنجشنبه_ها
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
🔻 حقیقتی شبیه افسانهها
🌷 رهبر فرزانه انقلاب: اگر ماجرای #شهید_دوران را کسی در کتابها میخواند، احتمال میداد که افسانه باشد، اما ما با چشم او را دیدیم!
۳۰ تیر ۱۳۶۱
🔺سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان #عباس_دوران مسول عملیات پایگاه سوم شکاری شیراز
▫️محل #شهادت: بغداد سالن اجلاس سران غیر متعهدها
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
▫️روایت نور
#چهلمین_سالگرد_دفاع_مقدس_گرامیباد
▫️حق الناس
یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو میزند. علت را که جویا شدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشهها شکسته و خُرد شدهاند و کف خیابان ریختهاند.
من به آقامهدی گفتم: "ولش کن داداش! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز میکنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشهها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حقالناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون میره."
#شهید_مهدی_قاضی_خانی
🎙راوی: خواهر شهید
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
#آقا
#حسیـــن_جان🌷
محبتی از تو در دل ماست
که خاموش شدنی نیست.
گواهش همین شب های جمعه
که دلمان کربلاست...
#سلام_دردانۀ_خدا 🌹
#بگذار_دور_سرت_بگردم❤️
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 بدعت در عزاداری.....
🔴 شور هم خیلی خوبه ها اما شور اگه فلش فهم و شعور بهش نخوره، میشه تفاوت ما با نسل قبلی، نسل قبلی حسین چی بودن یعنی با امام حسین(علیه السلام) زندگی کردن ما حسین باز شدیم، با امام حسین(علیه السلام) داریم بازی میکنیم فعلا که عُرضه داری پیدا نشده که گاهگداری اگه لازم شد یه میکروفن از دست يدونه مداح بگیره بگن آقا خوندن بلد نیستی نخوندن که بلدی!!!
🔵 دیگه حالا با هر اتل متلی برای امام حسین(علیه السلام) میخونن و با هر آهنگ مزخرفی برای ارباب میخونن، وقتی که از قال الصادق(علیه السلام ) گفتن ها به بهانه جذب مخاطب جوان عدول میکنیم می رسیم به سینه زنی مانند رقص و شعر های کوچه بازاری که دل این تنگ شده، من عاشق چشمات هستم....
نفهمی اول برای بعضی مداح ها است که ارباب رو به ثمن بخسی فروختن و بدبختی دوم برای ما است که ارباب بی کفن رو با اون ثمن بخس خریدیم و شدیم #روضه_فروش!!!
📝 #علی_جمشیدی
🇮🇷 @paartizan 🇮🇷
#پوستر | سردار شهید سلیمانی: خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
✍🏻 یادداشت حاج قاسم، ساعتی پیش از شهادت
🆔 @sardar_shahid_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطرات یک شاهد عینی از بلایی که داعشیها بر سر زنان شیعه ترکمن آوردند
🔹شهر "تلعفر" واقع در استان نینوای عراق، اواسط سال 2014 میلادی به اشغال داعش درآمد. جنایات این گروه تروریستی در حق اهالی که اغلب شیعیان ترکمن بودند، بهقدری دردناک بود که حتی پس از سالها روایت گوشههایی از آن، هر شنوندهای را متأثر میکند.
🆔 @sardar_shahid_soleimani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸لحظهی گلباران پیکر شهید جواد الله کرم در آغوش مادر بزرگوارشون در آخرین لحظات قبل از تدفین
🆔 @sardar_shahid_soleimani
Hich.mp3
5.84M
🎙من #سوریه نبودهام!!!
هیچ کاسهی #آبی
پشت سرم ریخته نشده!
هیچکس مرا
به #حضرتزینب نسپرده...!
متن: سید مصطفی موسوی
گوینده: محمداحسان سلطانی
تدوین: سید امیرحسین گتمیری
🆔 @sardar_shahid_soleimani
#شهید_که_خرج_مزارش
#را_امام_زمان_عج_دادند
●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند:
از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل شهدای بقیع بسازید!
●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند.
در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده.
●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند.
📎پ ن: برای شادی روح مطهر این شهید والامقام،
بر محمد و آل محمد صلوات...
#شهید_حمید_عارف 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#کرامات_شهدا
💠شهیدی که خرج مزارش را آقا امام زمان (عج) داده اند ، از اهالی داراب بود و از
همسایه های خانواده شهید حمید عارف
📎پ ن: متولد داراب ، استان فارس، تاریخ تولد: ۱۳۳۶ مصادف با تولد حضرت امیر المومین
علی (ع) .
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
📚کتاب «خدا و دیگر هیچ»
• زندگینامه و یادداشتهای
شهید دکتر مصطفی چمران
در زمان تحصیل در آمریکا...
#زندگینامه_شهید_چمران
💐 کشکول (99/107):👇
🌐 چند سال پیش، با پلمپ سانتریفوژ های نطنز، فردو و... برجام اجرایی شد.
مسئولین بودند که سینه چاک می کردند و همه جا عکس یادگاری می گرفتند و مسئولیت کامل آنرا قبول می کردند برای فتح الفتوح 👈 "برجام" سکه های بهار آزادی را به هم هدیه می دادند ... به همه تهمت ترسو و بز دل سیاسی میزد و... و🚩 الان کسی جنازه متعفن و بدبو برجام را حتی به دوش هم نمی گذارد و دارند با زرنگ بازی, یکی یکی از این ننگ تاریخی اعلام برائت می کنند و جا خالی میدهند. و گویا صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ شده اند... وچه زیبا فرمودند. امیرالمؤمنین (ع)👇
🌟کسی که به هنگام یاری ولیّ (رهبر) خود، بخوابد با لگد دشمن از خواب بیدار خواهد شد...👈 اگر بیدار شوند😎🎩
🔻فرمود : به مذاکره خوشبین نیستم .
گفتند: باید واقعبین بود. فرمود : کشور را معطل مذاکره نکنید... گفتند: درانزوا نمیتوان به توسعه رسید...فرمود: زیر دستکش مخملی دست چدنی دارند... گفتند: اوباما انسان مؤدبی است... فرمود: باید قوی شویم و این زبانی است که دنیا میفهمد... گفتند: ما خودمان زبان دنیا را بلدیم. فرمود: به ظرفیتهای داخلی توجه کنید... گفتند :خزانه خالی است فرمود: اقتصاد مقاومتی تنها راه نجات ماست... گفتند: توانمندی ما در حد آفتابه و آبگوشت بزپاش است! 😨
🔻فرمود: گامها را متوازن تعریف کنید و تا آنها اقدام جدیدنکردهاند، تعهدات را ادامه ندهید... گفتند: نمیشود!... فرمود: خرِشان که از پل بگذرد، به ریشِتان
می خندند... گفتند: امضای کری تضمین است.... فرمود: قدم زدن با شیطان کار اشتباهی بود... گفتند: برای تضمین منافع ملت با هر کسی مذاکره میکنیم... فرمود: خطوط قرمز را رعایت کنید... گفتند: مسئولیت مذاکره با ماست...😰
🔻فرمود : اگر برجام را پاره کنند ماآتش میزنیم...گفتند: مگر معاهدات بینالمللی جای منقلبازی است؟!... فرمود: به اروپا دل نبندید که سگ زرد برادر شغال است...
گفتند: بااروپا آمریکا را منزوی میکنیم!...
فرمود: اینستکس بهانه است و آبی از آن گرم نمیشود... گفتند: با fatf بهانه را از آنها میگیریم... 😇
🔺️گفتنیها را گفت و 👈 نشنیدند و سرشان که به سنگ خورد، گفتندبرجام تصمیم نظام بوده و بدون اذن او هیچ اقدامی انجام ندادهایم!😎🎩 امروز ما ماندهایم و قطعنامه هایی که در حال بازگشتند و چرخ اقتصاد و چرخ سانتریفیوژها که هر دو با هم هوا رفتهاند و اقتصاد شکست خورده و دلار 19 هزار تومان و سکه 8 میلیون تومان وپراید 60 میلیون تومانی و تورم,فقر,بیکاری و.... این است دستآوردهای لیبرال های وطنی که به تذکرات و نصایح ولی فقیه خویش گوش نکردند و ملتی را به سراشیبی سقوط رساندند و از زمین و زمان طلبکار هستند... 😇😨😰
🔴 من نمیگویم ولی فقیه معصوم است، اما ملتی که به امر خدا به امر ولی فقیه اعتماد می کنند، خدا اجازه اشتباه به آن رهبر را نمیدهد و به نوعی به او معصومیت می بخشد...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا #ناصر_کاوه
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
🔆زمستان عجیب!
سلام آقای "تدبیر"
آقای "امید"
آقای هورا
آقای شعار
سی دی ات مبارک
چشمانمان روشن
تو امروز می خندی و من
این شاعر گریان
شعر سپیدم را
سیاه می سرایم
تا اعلام عزای "خصوصی" کنم!
و کامم را
به حلوای مرگ احمدی روشن
-که همین امروز کشته شد
تلخ کنم!
امروز همه خوشحالند
از اوباما و نتانیاهو گرفته
تا همین حاجی شهرمان
که سجده شکر کرد
"خدا را شکر امروز
بنز ارزان می شود"
و دلّالی که فریاد می زد:
"تا مرغ ارزان هست
زندگی باید کرد"
و شلیته ای خنده که
" ساپورت پوستی
با نخ بیست درصد چند؟"
بخند!
به آرزویت رسیدی
دیگر
سانتریفیوژها نمی چرخند
سانتریفیوژها
از پشت تیر خورده اند
و امروز آمانو
دهان معصومشان را پلمپ کرد
تا کیک زرد دهیم و
اوره(!) بسازیم هر دم!
خیالتان تخت
سانتریفیوژها
آرام
در تابوت مصلحت خفته اند!
تا شما هر روز
به رقص ثانیه ها بچرخید
و برایشان
فاتحه سعدآباد بخوانید!
خیالتان راحت
خِرخِرهء قُم
در دست "نیویورکی"هاست
با آن لبخند های شیرین و
ریش های پرفسوریشان!
نگران خزانه خالی نباش
قرار است بابا "کری"
یک مشت دلار کثیف
به قیمت تحفه "نطنز"
برایتان حواله کند قسطی
تا خزانه چشم های ما
لبریز شود از درد!
دیگر غم مخور
"هل من ناصر"ت را شنیدند
روزگار کشور سیاه نیست!
سیاه
حال پدرم بود
-هم او که هشت سال خردلِ ساختِ برلین را خورد -
هم او که امروز روی ویلچر
نوش داروی ساخت مرکل را تُف کرد
و اندکی بعد
با دیدن فُردوی خاموش
تشنج کرد و لحظه ای جان داد!
سیاه
روزگار مادر بود
که گوشه روسری در دهان می برد
تا دشمن
صدای دردش را نفهد آقا!
سیاه
حال مردم خان العسل است
که توله سگ های سعودی از این پس
بیشتر زهر خوردشان خواهند داد
سیاه
حال زنان الزهرا است
که قرار است
پشت دروازه های سوخته شهر
به دیوار تاریخ
میخکوبشان کنند!
سیاه
حال شعر سپید من است
که قصد انتحار
میان خفته ها کرده است!
چه زمستان عجیبی
دستها در جیب
به ترس خروج
دهان ها بسته
ز سوز سکوت
زبان ها مسلول
ز بیم یک فریاد
و چشم ها افتان
چو کور یک بی داد!
🖋 سلمان کدیور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*دلار اگه رسیده به ۱۹ هزارتومان علتش رو از کسی نپرسید*
*خود مسبب بدبختی براتون توضیح میده که چرا دلار گرون شده...*
*ببینید چقدر قشنگ توضیح میده ...*
*بفرمائید حسن آقا..👆*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رسول خادم باهزینه شخصی کمک به محرومین
💐 کشکول (99/107):👇
⚖ حقوق نجومی مقدمه کربلا... ایجاد طبقه ممتاز و قانونی کردن دست اندازی در بیت المال، مقدمه ذبح ارزش ها و به مسلخ رفتن حسین ابن علی (ع) است. این عین تعبیری است که رهبر عزیز انقلاب 20 سال قبل نسبت به آن هشدار دادند... بخوانید تا بدانید که آنها که منتقدان را به «سخیف گویی» متهم می کنند، پا در چه راهی گذاشته اند.
✅رهبر معظم انقلاب: کمتر از یک دهه پس از رحلت پیغمبر قضایا شروع شد.
ابتدا سابقهداران اسلام - اعم از صحابه و یاران و کسانی که در جنگهای زمان پیغمبر شرکت کرده بودند - از امتیازات برخوردار شدند، که بهرهمندی مالی بیشتر از بیتالمال، یکی از آن امتیازات بود. چنین عنوان شده بود که تساوی آنها با سایرین درست نیست و نمیتوان آنها را با دیگران یکسان دانست! 👈 این، خشتِ اوّل بود. حرکت های منجربه انحراف، این گونه از نقطهی کمی آغاز میشود و سپس هر قدمی، قدم بعدی را سرعت بیشتری می بخشد. انحرافات، از همین نقطه شروع شد، تا به اواسط دوران عثمان رسید. در دوران خلیفهی سوم، وضعیت به گونهای شد که برجستگان صحابهی پیغمبر، جزو بزرگترین سرمایهداران زمان خود محسوب می شدند! توجّه می کنید!؟
📣یعنی همین صحابهی عالیمقام که اسم های شان معروف است - طلحه، زبیر، سعدبنابیوقّاص و غیره - این بزرگان، که هر کدام یک کتاب قطور سابقهی افتخارات در بدر و حُنین و اُحد داشتند، در ردیف اول سرمایهداران اسلام قرار گرفتند. یکی از آنها، وقتی مُرد و طلاهای مانده از او را خواستند بین ورثه تقسیم کنند، ابتدا به صورت شمش درآوردند و سپس با تبر، بنای شکست و خرد کردن آنها را گذاشتند... مثل هیزم، که با تبر به قطعات کوچک تقسیم کنند! طلا را قاعدتاً با سنگِ مثقال می کشند. ببینید چقدر طلا بوده، که آن را با تبر می شکستهاند. همین وضعیت، مسائل دوران امیرالمومنین (ع) را به وجود آورد. خواص دوران او - خواص طرفدار حق یعنی کسانی که حق را می شناختند - اکثرشان کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح میدادند!...
📚 بيانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) ۲۰خرداد۷۵
🔴 پوتین های بیت المال
بچه های گردان پشت میدون مین زمین گیر شدند،چند نفر رفتن معبر باز کنن،یکی از نیروها 14سالش بود.چند قدم دوید سمت میدان مین، یک دفعه ایستاد همه فکر کردن ترسیده. یکی گفت طفلک همش 14 سالشه!!!... دوباره برگشت وپوتین هاشو دادبه بچه ها وگفت: تازه از تدارکات گرفتم حیفه مال بیت الماله!!!
👌پابرهنه رفت توی میدان مین...
🔴اهمیت به بیت المال
📣خیلی کم پیش میآمد که بچههایش را همراه خود بیاورد. آن روز ظاهرا خانواده حاجی جایی رفته بودند و او مجبور شده بود محمّد مهدی را همراه خود بیاورد. از صبح که آمد خودش رفت جلسه و محمّد مهدی را پیش ما گذاشت... جلسه که تمام شد مقداری #موز اضافه آمده بود. یکی را به محمّد مهدی دادم تا لااقل از او نیز پذیرایی کرده باشم. نمیدانم چه کاری داشت که مرا احضار کرد. محمّد مهدی هم پشت سر من وارد دفتر شد. وقتی بچهاش را دید چهرهاش برافروخته شد، طوری که تا حالا اینقدر او را عصبانی ندیده بودم. با صدای بلند گفت: کی به شما گفت به او موز بدهید. گفتم: حاجی این بچه صبح تا حالا هیچ نخورده یه موز که به او بیشتر ندادهایم تازه از سهم خودم هم بوده. نگذاشت صحبتم نمام شود دست در جیبش کرد و از پول خودش به من داد و گفت: همین الان میروی و جای آن موز را میخری و میگذاری. البته به جای یک موز یک کیلو... #شهید_احمد_کاظمی
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصر_کاوه
منبع: کتاب احمد و سایت شهید کاظمی