🍁در #عملیات_رمضان
صحنه های سخت و تلخ زیاد بود.
عده ای رفتند مجروح های شب قبل را بیاورند.
وقتی برگشتند گریه می کردند.
می گفتند همه #شهید شده اند.
پرسیدیم #تیر_خلاص بهشان زده بودند؟
گفتند: نه، از #تشنگی شهید شده بودند.
طبق دستور بر می گشتیم #عقب.
بعضی از بچه هایی را که روی زمین #افتاده بودند می شناختم.
رفتم بالای سرشان.
زخمی نبودند.
تکان هم نمی خوردند.
#سرم را روی سینه شان که گذاشتم می شنیدم که قلب شان آرام می زند.
لب هایشان هم #خشک خشک بود.
در گرمای بالای 50 درجه که می جنگی، تیر و #ترکش لازم نیست.
چند #ساعت به تو آب نرسد کارت تمام است."
💥... گلوله بدجوری شکمش را سوراخ کرده بود روده هایش زده بود بیرون روده هایی که بیرون آمده بود را فشار میدهد داخل و با باند میبندد...
به خاطر خونریزی، #عطش شدیدی دارد قمقمه آبش هم تمام شده...
ناگهان از پشت سر یک #ترکش میخورد کنار نخاعش بچه ها خط را شکسته بودند بعثیها داشتند فرار می کردند یک دفعه یک خمپاره آمد و افتاد نزدیکش...
در حال #شهادتین خواندن، خمپاره منفجر شد بوی خاک و مواد منفجره قاطی شده بود چشمانش را که باز میکند، میبیند پایین شکمش پاره شده و روده هایش بیرون ریخته... رودهها را جمع میکند و داخل شکم میگذارد و با عمامه دورش را میپیچید #حاج_آقا_محمد_صادقی_سرایانی ۲۵ روز در کما بوده و حتی قبل آن فکر میکردند #شهید شده و کفنش کردند...
پ.ن: رهبری یه وقتی میفرمودند: این #عمامه سبک است چند سیر بیشتر وزن ندارد ولی مسئولیتش خیلی سنگین است...
حاج محمد صادقی بعد از پاره شدن شکمش داد و فریادی نزد خب او روحانی گردان بود مسئولیت عمامه، شنیدن درد مردم و داد نزدن درد خود 🌹🌹🌹
💥بزودی خاطرات این عزیز را برایتان ارسال میکِنم.... ارادتمند ناصر کاوه
#کشکول(143)👇
#ولدت_اموت
انسان در طول مسير دورو است، يكى اوّل راه و يكى هم آخر راه يكروست. والّا در بين مسير دوروست، اين دورويى خوب هم نيست، انسان خوب است يكرو باشد، ساده باشد، تا مىگويند بگو: اَشْهَدُاَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ، اَشْهَدُاَنَّ عَلِيّاً وَلِىُّ اللهِ ...
بگويد. آدم يك رو زود به خدا جواب مىدهد. امّا آدم دورو، هم مىخواهد اهل دنيا را جواب بدهد، هم اهل آخرت را. هم مىخواهد با اهل آخرت رفيق باشد و رو به آخرت برود، هم مىخواهد دنبال سور و سات دنيا و مال و تجارت باشد. دو كار دارد... به آن جَلدى همعارف نيست كه بيايد بدنش را دست شما بياندازد و روحش برود با انبياء و اولياء بنشيند، به آن بزرگى نيست. هنوز كوچك هستيم. وقتى رو به دنيا مىرويم سرگرم دنياييم و رو به آخرت كه مىرويم سرگرم آخرتيم. دنيا و آخرت با هم جمع نمىشوند.
💥 هُما بِمَنْزِلَةِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ *
مثل مشرق و مغرب مىمانند، مغرب با مشرق به هيچ وجه جمع نمىشود، يعنى اين دو هوو هستند. مانند اينكه دو دكان باشد و هر دو چينى بفروشند، مشترى كه مىآيد، يكى از اين طرف مىگويدبفرماييد. آن ديگرى از آن طرف مىگويدبفرماييد. مشترى به سمت هر كدام كه برود آن ديگرى ناراحت مىشود.
يكى گفت اين هفت سيب را بين ما قسمت كن، سه سيب اين طرف گذاشت، سه سيب هم آن طرف. سيب هفتم را گفت اگر من بردارم تو پكر مىشوى، اگر تو بردارى من پكر مىشوم، پس هر هفت سيب مال من و هر هفت تا را برداشت. اين قسمت كردن اهل دنياست. ولى آخرت اينطور نيست. آنجا همه قاطىاند و در قرب خدا... نهج البلاغه،حكمت ١٠٣
#طوباى_محبت
مجالس حاج محمّد اسماعيل دولابی:👇
🔸هرگاه احساس کردید کمی سنگین شدهاید ، به خانهٔ پدربزرگ و مادربزرگ بروید و به آنها سر بزنید و برایشان میوه و شیرینی بگیرید ؛ راه باز می شود . شاد کردنِ دیگران ، سریع به خودِ آدم برمیگردد ...
✳️اولین هدیه ی #شهید_چمران به همسرش ؛هدیه ای فراموش نشدنی برای یک دختر مرفه
📌من در آن هنگام #حجاب مناسبی نداشتم و این باعث شده بود تا برخی از بچهها نسبت به من احساس دوری و بیگانگی داشته باشند ولی دکتر چمران همواره کوشش میکرد تا ارتباط مرا به بچهها نزدیک نماید. من در #سرکشی به روستاهای جنوب لبنان، با دکتر چمران همراه میشدم، البته در آن هنگام هنوز #ازدواج نکرده بودیم.
📌 یادم هست روزی در حالی که در یک #روستا درون خودرویی نشسته بودیم، دکتر چمران هدیهای به من داد و آن هدیه یک #روسری گلدار بود. چمران لبخند زیبایی زد و به من گفت: بچهها دوست دارند شما را با روسری ببینند. من از همان جا روسری را روی سرم گذاشتم.
#کتاب-زندگی-به-سبک-شهدا#ناصر-کاوه
#ترکش سرکاری
توی سنگر هر کس مسئول کاری بود... یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار سنگربه خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با چفیه بسته است... نمی توانست درست راه برود از آن به بعد تمام کارهای رسول را بقیه بچه ها انجام دادند ....کم کم بچه ها به رسول شک کردند، یک شب چفیه را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش... 😜 صبح که بلند شد، راه افتاد ، پای چپش لنگید!...😇 سنگر ازخنده بچه ها رفت روی هوا... 😁
تا می خورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته تمام کارهای سنگر رو انجام بده... 💗
خیلی شوخ بود، همیشه به بچه ها روحیه می داد، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت...
#گلخندهای-آسمانی#ناصر-کاوه
"برشی اززندگی شهید رسول خالقی...."
دعوتید به کانال کتاب
https://t.me/nasserkaveh44
Www.naserkaveh.com