eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
929 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.8هزار ویدیو
542 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(۵) 👇 🌷قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد كه عده‌ای از مسوولین و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی (ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود كه باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حركت كردند. 🌷شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به كمك یكی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حركت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه: «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّكِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد كه به آن مرحله عالی نایل گردد؟ 🌷هنوز كلام مجید به انتها نرسیده بود كه خمپاره دشمن به نزدیكی آنان اصابت كرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت...
(۱۱) سخنی از 👈ارزش این را دارد که هر روز این جمله استاد شهید مطهری را بخوانیم و برای خودمان در منزل یا محل کار تابلو کنیم تا یادمان نرود🤔 یک روز می‌فهمیم زندگی دنیا اصلا زندگی نبوده!👈 «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» (سوره فجر، آیه ۲۴) انسان می‌گوید: ای کاش برای زندگی‌ام چیزی پیش فرستاده بودم! انسان وقتی وارد صحرای و عالم می‌شود تازه می‌فهمد که زندگی‌اش آن است و این که در بوده اصلا نبوده بلکه جلسه‌ی بوده. درست مثل یک دانشجو که ساعتی در جلسه‌ی امتحان است و آن امتحان، سرنوشتش را در همه‌ی عمر و برای ده‌ها سال تعیین می‌کند. در این‌جا تعبیر قرآن تعبیر عجیبی است، کأنه می‌خواهد بگوید قبل از این‌جا اصلا زندگی نبود. «يَقُولُ يَا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَيَاتِي» ای کاش برای زندگی‌ام چیزی پیش فرستاده بودم. 👤 📚 | ج۲۸ 📖 ص ۵۴۴ #⃣
هدایت شده از جهاد تبیین
(۱)👇 ☀️امام خمینی و انس با قرآن 🌷انقلاب در پرتو قرآن 👈 «می دانید که نهضت و انقلاب، برای پیاده کردن احکام اسلام است. ما مقصد دیگری غیر از این نداشتیم. آخر شما که نمی خواستید قدرت کسب کنید، بلکه می خواستید قرآن را احیا کنید.»(۱) به اعتقاد امام راحل هرگاه قرآن مهجور شود، اسلام نیز مظلوم خواهد شد و دلیل مهجور بودن قرآن بی اعتنایی به احکام سیاسی اسلام است. ایشان بر حضور قرآن در تمام شئون زندگی انسان تأکید می ورزد و بر این باور است که عمل به احکام سیاسی اسلام - که در قرآن منعکس شده است- موجب سیادت مسلمانان خواهد شد و اگر دولت ها و ملت های مسلمان به جای تکیه بر قدرت های استعمارگر بر اسلام تکیه می کردند و تعالیم نورانی و رهایی بخش قرآنی را به کار می بستند، امروز اسیر تجاوزگران صهیونیستی و آمریکایی نبودند.(۲) 🌷استفاده از فرصت ها👈 امام برای کارهای روزانه خود جدولی تهیه کرده بودند که در آن، کارهایی که می بایست در همه ساعات شبانه روز انجام شود، درج شده بود.(۳) با توجه به برنامه ریزی ایشان در زندگی می توان گفت که در تمام شبانه روز حتی یک دقیقه وقت تلف شده و بدون برنامه نداشتند.(۴) هنگامی که در پاریس بود، وقتی خبرنگارها برای مصاحبه به محضرش می آمدند، معمولا حدود ده دقیقه، یا یک ربع برای آماده کردن دوربین هایشان معطل می شدند، امام در همین فرصت به تلاوت قرآن مشغول می شد. بعضی از حاضران می گفتند: خود را برای مصاحبه آماده کنید (یعنی فعلا قرآن نخوانید!) در پاسخ می فرمود: «آیا در این چند دقیقه، عمرم و وقتم ضایع شود؟»(۵) یکی از نزدیکان امام(س) می گوید: «امام در روز چند نوبت قرآن می خواند؛ بعد از نماز صبح، قبل از نماز ظهر و عصر، قبل از نماز مغرب و عشاء و یا در هر فرصت دیگر، به این عمل مستحب پای بند بود. ما بارها در طول روز که خدمت ایشان می رسیدیم، امام را مشغول خواندن قرآن می دیدیم.» (۶) 🌷سلامتی جسم برای خواندن قرآن 👈در زمانی که امام در نجف بود، از ناحیه چشم دچار ناراحتی شده بود. هنگامی که پزشک چشم، ایشان را معاینه کرد، توصیه نمود که چند روزی قرآن نخوانند و استراحت نمایند. امام لبخند زدند و فرمودند: «دکتر! من چشمم را برای خواندن قرآن می خواهم! چه فایده ای دارد اگر چشم داشته باشم و قرآن قرآن نخوانم؟ شما کاری بکنید که من بتوانم قرآن بخوانم.»(۷) 🌷سفارش به تلاوت قرآن👈 امام راحل در نامه ای خطاب فرزندش، حاج سیداحمد نوشته است: «فرزندم! با قرآن، این کتاب معرفت آشنا شو، اگرچه با قرائت آن، و راهی از آن به سوی محبوب بازکن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است. آخر، این کتاب از طرف محبوب است برای تو و برای همه کس، و نامه محبوب، محبوب است اگر چه عاشق و محب، مفاد آن را نداند و با این انگیزه، حب محبوب، که کمال مطلوب است، به سراغت آید و شاید دست گیرد.»(۸) 🌷احترام به قرآن👈 قرآن کتاب بزرگی است که عظمت آن از عظمت خداوند نشأت گرفته است؛ زیرا قرآن تجلی آشکار پروردگار است. امام علی(ع) می فرماید: «فتجلی سبحانه لهم فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه؛(۹) خدای سبحان در کتابش خود را آشکار کرد، بی آنکه او را ببینند.» قرآن کریم به مقتضای آسمانی و الهی بودن، شایسته احترام و تکریم است. امام(س) ضمن بزرگ شمردن قرآن همواره آن را در ظاهر و باطن حفظ می کرد؛ «گاهی به دلایلی قرآن هایی را در کیف دستی به محضر امام می بردیم. در دفعات اولیه اتفاق افتاد که بدون توجه، قرآن را نیز همراه با چیزهای دیگر از کیف بیرون آورده، روی زمین می گذاشتیم. امام که مراقب بودند، فرمودند: «قرآن را روی زمین نگذارید! » و بلافاصله دست شان را جلو آوردند، آن راگرفتند و روی میز گذاشتند.»(۱۰) 🌷مصداق کامل آیه قرآن👈 مقام معظم رهبری می فرماید: «فردای آن شبی که امام عزیز به جوار رحمت الهی پیوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حیرت، تفألی به قرآن زدم؛ آیه 88 سوره کهف آمد: «و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسراً» دیدم واقعاً مصداق کامل این آیه، همین بزرگوار است. ایمان و عمل صالح و پاداش نیکو، بهترین پاداش برای او است.»(۱۱) نمایش پی نوشت ها: 1) صحیفه نور، ج16، ص.27 2) ر.ک: صحیفه نور، ج 16، ص 39و ج 1، .186 3) حجه الاسلام انصاری کرمانی، روزنامه رسالت،97.2.3. 4) فرشته اعرابی، سیره 1، ص .19 5) مجله حوزه، شماره 96، ص .208 6) مصطفی وجدانی، سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی، ج2، ص.52 7) مجله حضور، شماره 3، فاطمه طباطبایی. 8) مجله حوزه، شماره 96، ص .225 9) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه .147 10) سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی، ج 5 ص .69 11) حدیث ولایت، ج1، ص 6؛ قرآن کتاب زندگی درآینه نگاه رهبر انقلاب، ص .191
(۲) 👇 🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا... 🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد... 🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند... 🌷نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... 🌷عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای...
(۳) 👇 🌷این شهید بزرگوار از همان کودکی به قرآن علاقه‌ خود را نشان می‌دهد و مذهب در بنیان‌های فکری او ریشه‌هایی ناگسستنی داشت. به‌طوری که وقتی در سال ۱۳۶۰ وارد بسیج می‌شود👈 در جواب سؤالی که از او پرسیده بودند چرا می‌خواهید وارد بسیج شوید؟ نوشته است «فقط به خاطر خدمت به اسلام و جمهوری اسلامی و انقلاب و مردم.» این سه واژه کافی است تا نهاد فکری این شهید بزرگوار را رمزگشایی کنیم و پیوند مستحکم او را با آرمان‌های انقلاب و اسلام و مردم درک کنیم... صفات حسنه‌ی زیادی در قرآن آمده است و کسی که از مکتب اسلام و قرآن جرعه‌ای بنوشد، این صفات حسنه در او تبلور پیدا می کند و بی گمان شهید احمد اربابی هم این خلق و خوهای حسنه را از قرآن آموخته بود... 🌷مادر شهید بزرگوار چنین نقل می‌کنند: امیر هر وقت در خانه راه می‌رفت، آیه‌های قرآن را زمزمه می‌کرد و علاقه‌‌ی خود به قرآن را به‌ آن شکل نشان می‌داد. یک روز من غذا را آماده کرده بودم و داشتم سفره را پهن می‌کردم. در این حین امیر به پدرش گفت: می‌خواهم چند دقیقه‌ای برای آموختن قرآن به من وقت بدهی. پدرش گفت: بعد از غذا با هم کار می‌کنیم. ولی امیر اصرار و خواهش کرد که فقط چند دقیقه طول می‌کشد. بعد از تمنّاهای امیر، این‌ها مشغول قرائت قرآن شدند و سرشان گرم شد که غذاخوردن یادشان رفت و غذا کاملاً سرد شد... 🌷احمد صبح های جمعه به همراه دوستان خود در جلسات قرآنی استاد محسن موسوی شرکت می جست و چهارشنبه ها هم در جلسات استاد علی اربابی یعنی پدر بزرگوارش شرکت می کرد. استاد موسوی در جایی تعریف می کند که شهید اربابی بعد از شرکت در جلسه قرآن در روزهای جمعه که تا ساعت ۱۰ طول می کشید، با هم به نماز جمعه می رفتند. شهید علاوه بر این دو جلسه در جلسات قرآنی استاد خدام حسینی هم فعالیت داشت... 🌷وصیت‌نامه‌ی منسوب به شهید امیر اربابی «قرآن را، فراموش نکنید و بدانید که بهترین وسیله برای نظارت بر اعمال‌تان قرآن است. خود را ملزم به انجام واجبات و ترک محرمات بدانید و سعی بر انجام مستحباب و مکروهات داشته باشید.» 🌷پروردگارا در آن زمان که تو را می‌خوانم ؛ دعایم را اجابت فرما و هرگاه که تو را صدا می‌زنم ؛ ندایم را بشنو و چون با تو به مناجات می‌پردازم به حال زارم توجّه کن که من به سوی تو گریخته‌ام و تنها به آنچه در نزد توست چشم امید دارم و تو از دلم آگاهی و حاجاتم را می‌دانی و هیچ امری از امور دنیا و آخرت من بر تو پنهان نیست . 🌷خدایا اینک که به سوی تو روی آورده‌ام، اگر مرا از خود روگردانی چه کنم و به کجا روی آورم ؛ ای خدا اگر من لایق رحمتت نیستم، تو لایقی که بر من از فضل و کرم بی پایانت جود و بخشش کنی (الهی عاملنا بفضلک ) . پروردگارا در این لحظات حساس که با تو سخن می‌گویم ؛ آن‌چنان احساسی دارم که تو گویی لطف و رحمتت برسرم سایه انداخته و آنچه از کرم و احسان ترا شایسته است ؛ با من بجا آورده‌ای و عفو آمرزشت مرا فرا گرفته است. خدایا همچنان که لطف و احسانت در تمام مدّت زندگی شامل حالم بوده و پس در مرگ نیز مرا از احسانت محروم مساز . تو در دار دنیا گناهانم را از خلق پنهان داشتی و من در آخرت به ستاریت از دنیا محتاجترم و چون لطف کردی و گناهانم را بر هیچ بنده‌ی صالحی آشکارنکردی ؛ پس در روز قیامت هم مرا در حضور جمیع خلایق رسوا مگردان. خدایا اگر مرا به گناهانم بازخواست کنی ؛ تو را به معرفتت بازخواست می‌کنم و اگر مرا به آتش دوزخ ببری ؛ اهل آتش را آگاه خواهم کرد که من تو را دوست می‌داشتم و به وجود خدایی بمانند تو عشق می‌ورزیدم . ای خدا من آن بنده‌ای هستم که به عذر خواهی از درگاهت آمده‌ام ؛ از اعمال زشتی که به حضورت و در نظرت به جا آورده‌ام از تو عفو و بخشش می‌طلبم که «عفو وصف کرم توست « (اِلهی فاقبل ْ عذری) ای خدا ؛ من قدرتی که از معصیت بازگردم ندارم ؛ مگر آنکه تو به عشق و محبّت مرا بیدار گردانی (آن لنَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی) ای خدا به من دلی عطا کن که مشتاق قرب تو باشد و زبانی که سخن صدقش به سوی تو بالا رود ؛ چون آن کس که به تو معروف و مشهور شد هرگز مجهول و بی نام نشود و هر که به تو پناه آورد ؛ هرگز خوار نگردید و هر که تو ، به او توجّه کنی ، بنده‌ی دیگری نشود. ای خدا هر که به تو راه یافت روشن شد، هر که به تو پناه برد ، پناه یافت ، و اینک من به تو پناه آورده ام. خدایا اگر غفلت ، مرا از مهیای لقای تو شدن ، به خواب غرور افکنده ، معرفتم مرا به نعمت‌های بزرگوارت بیدار گردانیده. ای خدا، اگر عقاب و انتقام تو مرا به آتش دوزخ خوانَد ، ثواب و عنایتت مرا به سوی بهشت ابدی دعوت کرده و... منبع: ، قرآن حفظ
(۵) 👇 🌷قبل از عملیات والفجر مقدماتی قرار شد كه عده‌ای از مسوولین و فرماندهان نظامی جنگ، دیداری با حضرت امام خمینی (ره) داشته باشند، اما شهید بقایی گفته بود كه باید برای شناسایی این عملیات در منطقه بمانیم، به همین دلیل او به همراه عده‌ای دیگر از جمله شهید حسن باقری در منطقه عملیاتی ماندند و صبح روز بعد به اتفاق ایشان و چند تن از فرماندهان دیگر با دو دستگاه جیپ جهت شناسایی منطقه به طرف محل مورد نظر حركت كردند. 🌷شهید بقایی در طی مسیر مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به كمك یكی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حركت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه: «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّكِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد كه به آن مرحله عالی نایل گردد؟ 🌷هنوز كلام مجید به انتها نرسیده بود كه خمپاره دشمن به نزدیكی آنان اصابت كرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز كرد و به درجه قرب و رضوان الهی دست یافت... کتاب زندگی به سبک شهدا، ناصر کاوه
(۶) 🌷حمید عادت داشت که هر روز دو صفحه از قرآن را در ابتدای روز و پایان روز با معنی بخواند و اگر مفهوم و معنای آیه‌ای را به درستی متوجه نمی‌شد، در تماس با دوستان طلبه‌اش می‌خواست که معنا و مفهوم آیه را برایش توضیح دهند و بی‌تفاوت و بدون درک معنی از آیات عبور نمی‌کرد. ایشان هر وقت که در منزل فرصتی پیدا می‌کرد، شروع به حفظ قرآن می‌کرد و موفق شده بود که ۵ جزء از قرآن را حفظ کند. ایشان همواره توصیه می‌کرد که خواندن قرآن به‌ همراه تامل و تدبر باشد و پیشقدم در برگزاری برنامه‌ها و دوره‌های انس و ختم قرآن بود، به‌ طوری که در محل کار با اجرای طرح ختم قرآن، دائماً سایر همکارانش را تشویق می‌کرد تا روزی ۲ صفحه قرآن بخوانند و با مشخص کردن صفحات موردنظر برای هر نفر، در طول یک هفته، یک بار کل قرآن را به این شکل ختم می‌کردند. 🌷شهید در ایام خاص مثل ایام عید نوروز یا ماه مبارک رمضان که فرصت بیشتری داشت، بیشتر وقتش را صرف خواندن کتاب می‌کرد و از من می‌خواست کتاب‌هایی را که خوانده، بنده هم بخوانم و مطالب مهم و دشوار کتاب را برای هم توضیح می‌دادیم. شهید معمولاً کتاب‌ هم در اختیار دیگران می‌گذاشت و یا کتاب اهدا می‌کرد و در یکی از به‌یادماندنی‌ترین خاطراتی که در این رابطه از شهید دارم، این است که ایشان قصد داشت به مسلمان اهل تسننی که به تازگی به مذهب شیعه گرایش پیدا کرده بود، دو جلد کتاب نهج‌البلاغه و الغدیر اهدا کند که به‌علت اعزام به سوریه این امر مقدور نشد و پس از شهادت‌شان بنده این دو کتاب را از طرف شهید اهدا کردم... شهید به هر ماموریتی که اعزام می‌شد، همیشه یک قرآن کوچک هم به همراه خود می‌برد و در جیب لباس نظامی خود می‌گذاشت؛ قبل از اعزام به سوریه که وسایلش را آماده می‌کردم، گفت وسایل اضافی نگذار و اصلاً همه وسایل را بردار و فقط قرآن را بگذار و در ایامی که در سوریه بود، به گفته همکارانش در آن روزها و حتی تا لحظات قبل از شهادت، انس دائم با قرآن داشت و در لحظه شهادت هم، قرآن همراه شهید که آغشته به خونش شده بود را یکی از دوستانش به یادگار برداشت...
👇. 🌷شهید بقایی در طی مسیر شناسایی با شهید حسن باقری، مشغول تلاوت قرآن و حفظ سوره والفجر بود. او به كمك یكی از دوستانش این سوره شریفه را از حفظ می‌خواند. پس از رسیدن به مقصد، همگی از ماشین پیاده شده و به طرف سنگر دیده‌بانی حركت نمودند. ایشان در بین راه به برادران همراه می‌گوید: آیا می‌شود انسان به این درجاتی كه خداوند در قرآن فرموده است، برسد كه: «یا اَیتهاالنَّفس المُطمَئنَّه ارِجِعی الی ربِّكِ راضیَهً مرضیهً فَادخُلی فی عِبادی وَادخُلی جَنَّتی» و آیا خدا توفیق این امر مهم را به انسان می‌دهد كه به آن مرحله عالی نایل گردد؟ 🌷هنوز كلام مجید به انتها نرسیده بود كه خمپاره دشمن به نزدیكی آنان اصابت كرد و او جواب سوال خود را با فوران خون مطهر و قطع پاهایش دریافت نمود و بدین سان عاشقانه و خالصانه به سوی پروردگار خویش پرواز كرد و همراه با شهید حسن باقری به شهادت رسیدند. 🌷حمید عادت داشت که هر روز دو صفحه از قرآن را در ابتدای روز و پایان روز با معنی بخواند و اگر مفهوم و معنای آیه‌ای را به درستی متوجه نمی‌شد، در تماس با دوستان طلبه‌اش می‌خواست که معنا و مفهوم آیه را برایش توضیح دهند و بی‌تفاوت و بدون درک معنی از آیات عبور نمی‌کرد. ایشان هر وقت که در منزل فرصتی پیدا می‌کرد، شروع به حفظ قرآن می‌کرد و موفق شده بود که ۵ جزء از قرآن را حفظ کند. ایشان همواره توصیه می‌کرد که خواندن قرآن به‌ همراه تامل و تدبر باشد و پیشقدم در برگزاری برنامه‌ها و دوره‌های انس و ختم قرآن بود، به‌ طوری که در محل کار با اجرای طرح ختم قرآن، دائماً سایر همکارانش را تشویق می‌کرد تا روزی ۲ صفحه قرآن بخوانند و با مشخص کردن صفحات موردنظر برای هر نفر، در طول یک هفته، یک بار کل قرآن را به این شکل ختم می‌کردند. 🌷شهید در ایام خاص مثل ایام عید نوروز یا ماه مبارک رمضان که فرصت بیشتری داشت، بیشتر وقتش را صرف خواندن کتاب می‌کرد و از من می‌خواست کتاب‌هایی را که خوانده، بنده هم بخوانم و مطالب مهم و دشوار کتاب را برای هم توضیح می‌دادیم. شهید معمولاً کتاب‌ هم در اختیار دیگران می‌گذاشت و یا کتاب اهدا می‌کرد و در یکی از به‌یادماندنی‌ترین خاطراتی که در این رابطه از شهید دارم، این است که ایشان قصد داشت به مسلمان اهل تسننی که به تازگی به مذهب شیعه گرایش پیدا کرده بود، دو جلد کتاب نهج‌البلاغه و الغدیر اهدا کند که به‌علت اعزام به سوریه این امر مقدور نشد و پس از شهادت‌شان بنده این دو کتاب را از طرف شهید اهدا کردم... شهید به هر ماموریتی که اعزام می‌شد، همیشه یک قرآن کوچک هم به همراه خود می‌برد و در جیب لباس نظامی خود می‌گذاشت؛ قبل از اعزام به سوریه که وسایلش را آماده می‌کردم، گفت وسایل اضافی نگذار و اصلاً همه وسایل را بردار و فقط قرآن را بگذار و در ایامی که در سوریه بود، به گفته همکارانش در آن روزها و حتی تا لحظات قبل از شهادت، انس دائم با قرآن داشت و در لحظه شهادت هم، قرآن همراه شهید که آغشته به خونش شده بود را یکی از دوستانش به یادگار برداشت... 🌷قاری و داور برجسته کشوری شهید حسن دانش از قاریان ممتاز یزدی که در فاجعه منا سال ۱۳۹۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد را از معدود قاریانی خواند که متخلق به اخلاق قرآنی بود و به تعالیم آن عمل می‌کرد...شهید «حسن دانش» قاری بین‌المللی قرآن کریم و از اعضای کاروان قرآنی جمهوری اسلامی ایران در حج 94 بود که در جریان فاجعه منا به شهادت رسید... به خاطر مسابقات و تلاوت‌های زیادی که حسن داشت، باید شرایط خوبی را برایش فراهم می‌کردم. یکی از دغدغه‌های همسرم حفظ صدا و تارهای صوتی‌اش بود که من باید در نوع غذا و نحوه پخت آن دقت می‌کردم و ... 15 آبان سال 1367 در شهر مقدس مشهد به دنیا آمد و با هدایت پدر و مادر از 3 سالگی به قرآن علاقه مند شد. او درسال 1381 برای اولین بار در مسابقات سازمان اوقاف و امور خیریه شرکت کرد و در مقطع سنی زیر 16 سال رتبه اول کشوری را کسب کرد. حاجی حسنی در سی و هفتمین دوره مسابقات بین المللی قرآن کریم جمهوری اسلامی ایران در سال 1393 مقام دوم را به دست آورد. 3 ماه بعد به عنوان نماینده ایران در پنجاه و هفتمین دوره از مسابقات قرآن کریم در کشور مالزی موفق به احراز رتبه نخست شد. این قاری قرآن افتخار داشت که چهارشنبه ها اذان صبح را در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) اجرا می کرد. محسن یکی از شهدای حادثه منا بود و مزارش در بهشت ثامن 3 اتاق 36 در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) قرار دارد...
🍀ما عاقلانه فکر می کنيم و عاشقانه عمل می کني👈 سالروز شهادت شهید "سید حسین علم الهدی" گرامی باد... 💥نهج البلاغه همراه اسلحه برا تهیه تدارکات و اسلحه ی نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات رو که تهیه کرد افتاد دنبال کتابفروشی. کتابفروشی ها تعطیل بود، اما با تلاش زیاد نهج البلاغه تهیه کرد و همراه اسلحه به تک تک بچه ها یک نهج البلاغه میداد. می گفت: همراه آموزش نظامی باید با نهج البلاغه آشنا بشین... 👇 🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا... 🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد... 🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند... 🌷نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... 🌷عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای...
🍀ما عاقلانه فکر می کنيم و عاشقانه عمل می کني👈 سالروز شهادت شهید "سید حسین علم الهدی" گرامی باد... 💥نهج البلاغه همراه اسلحه برا تهیه تدارکات و اسلحه ی نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات رو که تهیه کرد افتاد دنبال کتابفروشی. کتابفروشی ها تعطیل بود، اما با تلاش زیاد نهج البلاغه تهیه کرد و همراه اسلحه به تک تک بچه ها یک نهج البلاغه میداد. می گفت: همراه آموزش نظامی باید با نهج البلاغه آشنا بشین... 👇 🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا... 🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد... 🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند... 🌷نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... 🌷عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای... 💥سال 1359 (16 دی ماه) حماسه هویزه، شهادت سید حسین و یارانش در دشت هویزه:👇 🍀صدای تانك های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینكه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده كه رسیدیم، توانستیم تانك هایی را ببینیم. به جز چند تایی كه در حال سوختن بودند، بقیه غرش كنان به پیش می تاختند. 🍀چشمم به حسین (علم الهدی) كه افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاكریز دراز كشیده بود. در امتداد خاكریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یك جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود كه بچه ها با گلوله مستقیم تانك ها از پای در آمده بودند. 🍀تانك های سالم از كنار تانك های سوخته عبور می كردند و به طرف خاكریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عكس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» كه حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانك ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: كمی دیگر صبر كن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت. 🍀تانك ها به حدود پنجاه متری خاكریز رسیده بودند كه یكباره حسین از جا بلند شده و نزدیك ترین تانك را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانك خورد و آن را به آتش كشید. غیر از حسین دو نفر دیگر كه آر. پی. جی داشتند، دو تانك دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش كشیدند. بقیه تانك ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاكریز را به گلوله بستند. خاكریز یكپارچه دود شد و بعید بود كسی سالم مانده باشد.
📗 آرامش دادن به سایر زندانی‌ها با تلاوت آیاتی از قرآن ✏️ امام خامنه ای عزیز : از جمله‌ی خاطرات دردناک من در این زندان[مشهد]این بود که شاهد شکنجه‌ی برخی شاگردانم بودم.در این زندان بیش از ده نفر معمّم بودند که بیشترشان از شاگردان من بودند... 📗 از جمله‌ی این افراد ، سیّد عبّاس موسوی قوچانی بود . ( او بعداً در جنگ تحمیلی به شهادت رسید)... تنها تسلّای خاطر موسوی در این زندان این بود که وقتی از اتاق شکنجه بر‌می گشت ،صدای مرا می‌شنید که آیاتی از قرآن را تلاوت می کردم و من عمداً آیاتی را انتخاب می کردم که مرهمی بر زخمهایش ، و آرامشی برای قلبش باشد و عزمش را راسخ‌تر کند. 📗 گاهی هم با همان آهنگ تلاوت قرآن، به زبان عربی با او حرف می زدم و او را به حق و صبر سفارش می کردم. 📚خون دلی که لعل شد ص۲۲۲و۲۲۳ 🔹️ بخش فقه و معارف رسانه KHAMENEI.IR در بهار معنویت - ماه مبارک رمضان- مجموعه خاطرات زندگی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پیرامون آشنایی، انس با قرآن کریم و جلسات تفسیر ایشان را در قالب مجموعه مرور می کند. 📥 تهیه کتاب خون دلی که لعل شد 💻 Farsi.Khamenei.ir 📗 أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ دل آرام گیرد به یاد خدا ( سوره رعد _ آیه ۲۸ )
🍀ما عاقلانه فکر می کنيم و عاشقانه عمل می کني👈 سالروز شهادت شهید "سید حسین علم الهدی" گرامی باد... 💥نهج البلاغه همراه اسلحه برا تهیه تدارکات و اسلحه ی نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات رو که تهیه کرد افتاد دنبال کتابفروشی. کتابفروشی ها تعطیل بود، اما با تلاش زیاد نهج البلاغه تهیه کرد و همراه اسلحه به تک تک بچه ها یک نهج البلاغه میداد. می گفت: همراه آموزش نظامی باید با نهج البلاغه آشنا بشین... 👇 🌷نوجوان که بود، ساواک دستگیرش کرد. رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست. اتاق زندان بسیار کوچک و قدیمی و غیر بهداشتی بود... به سید حسین گفتن: چه چیزی لازم داری برات بیارم؟... گفت: فقط یک جلد قرآن برام بیارین.... حسین علم الهدی را به بند نوجوانان بزهکار انداختند. او صبوری به خرج داد...چند روز صدای نماز جماعت و تلاوت قرآن از بند بلند بود... ماموران حسین را گرفتند زیر مشت و لگد می زدندو می گفتند: تو به اینها چی کار داری؟... از آن به بعد، شکنجه ی حسین، کار هر روز ماموران شده بود... یک بار هم نشد که زیر شکنجه، اطلاعات را لو بدهد... این نوجوان شانزده ساله را می نشاندند روی صندلی الکتریکی، یا اینکه از سقف آویزانش می کردند و می چرخاندنش و یا... 🌷رشته مورد علاقه اش «تاریخ» بود. سال 1356 در دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد. هر روز نماز صبحش را در حرم می خواند. توی مسجد کرامت مشهد جلسات تفسیر قرآن آیت الله خامنه ای را پیدا کرده بود. بچه های دانشجو را به این جلسات می‌برد... 🌷روزهای ابتدای جنگ ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند . ارتش عراق در اطراف اهواز بود . حسین وصیت نامه ای نوشت و به من داد . این برگه تاچند روز درجیب من بود . روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه ی حسین را خواندم . حسین در وصیت نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش وتأکید می کنم که مطالعه نهج البلاغه را ادامه دهند... 🌷نیمه‏ هاى شب بود كه نهج البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و مب‏فرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست... 🌷عراقی‏ها با تانك از روی اجساد مطهر شهدای هویزه گذشتند، طوری كه هیچ اثری از شهدا نماند. بعدها جنازه‏ها به سختی شناسایی شدند. حسین را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی با امضای امام خمینی(ره) و آیت‏ الله خامنه‏ ای...