🍂
🔻 فاتح
شهيد خليل فاتحي، پاسداری رشيد و غيور از خطه آذربايجان شرقی بود. در اردوگاه موصل يك قديم، بعثیها پنجاه نفر را به اتهام خارج كردن سلاح از انبار به طبقه بالايی اردوگاه بردند و به شدت شكنجه كردند.
آنها قصد داشتند همه پنجاه نفر را اعدام كنند. خليل وقتی وضع را اينچنين ديد، به فرمانده بعثی گفت «به جز خودم بقيه نقشی در بيرون آوردن سلاحها از انبار نداشتند». همه نجات پيدا كردند ولی خليل در زير شكنجههای بعثیها مردانه به شهادت رسيد.
او از جوانان غیوری بود که در سوسنگرد و در مجروحیت دکتر چمران، او را از جلو دشمن بر دوش گرفت و از منطقه خارج کرد و دکتر چمران کلت خود را به رسم قدردانی به او اهدا کرد.
#خاطرات_کوتاه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 فاتح
شهيد خليل فاتحي، پاسداری رشيد و غيور از خطه آذربايجان شرقی بود. در اردوگاه موصل يك قديم، بعثیها پنجاه نفر را به اتهام خارج كردن سلاح از انبار به طبقه بالايی اردوگاه بردند و به شدت شكنجه كردند.
آنها قصد داشتند همه پنجاه نفر را اعدام كنند. خليل وقتی وضع را اينچنين ديد، به فرمانده بعثی گفت «به جز خودم بقيه نقشی در بيرون آوردن سلاحها از انبار نداشتند». همه نجات پيدا كردند ولی خليل در زير شكنجههای بعثیها مردانه به شهادت رسيد.
او از جوانان غیوری بود که در سوسنگرد و در مجروحیت دکتر چمران، او را از جلو دشمن بر دوش گرفت و از منطقه خارج کرد و دکتر چمران کلت خود را به رسم قدردانی به او اهدا کرد.
#خاطرات_کوتاه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 فقط بخاطر آوینی
•┈••✾💧✾••┈•
یک روز بهشت زهرا بودم که خانمی مسیحی از فرانسه آمده بود و میگفت: من فقط بهخاطر شهید آوینی آمدهام،
گفتم چرا حالا شهید آوینی؟
گفت: من خبرنگار جنگی هستم و مستندهای ایشان را دیدهام و جزء ارادتمندان این شهید شدهام.
من از این فرصت استفاده کردم و کل بهشت زهرا رو به این خبرنگار نشان دادم.
خیلی برایش جالب بود. این خانم فرانسوی میگفت: تنها هنرتان باید این باشد که این شکل منحصر به فرد را حفظ کنید. میگفت: من خیلی جاها را در دنیا دیدهام که اینجوری نیست و این تنوع را ندارد.
🔸 سید محمد جوزی؛
اولین مسئول خانه شهید بهشت زهرا
•┈••✾💧✾••┈•
#خاطرات_کوتاه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂🍂
🍂 این نان را نمی شود خورد؟!
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان، نزدیک چادر فرماندهی بود.
در چادر بودم که از بیرون چادر کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سر گونی را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای نان خورده ها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
ـ برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
ـ بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد.
ـ این را چطور؟ آیا این را هم می شود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقا مهدی ادامه داد.
ـ الله بنده سی! («بنده خدا»، تکیه کلام شهید باکری) پس چرا کفران نعمت می کنید؟... آیا هیچ می دانید که این نانها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟... هیچ می دانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا حداقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که به خدا بدهید؟
بدون آنکه چیز دیگری بگوید سرش را به زیر انداخت و از چادر تدارکات دور شد و مرا با وجدان بیدار شده ام تنها گذاشت.
منبع: کتاب «خداحافظ سردار»،
رحمان رحمان زاده
#خاطرات_کوتاه
🔸 کانال حماسه جنوب
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🍂 نه سخنرانی میخواهیم،
نه همایش!
•┈••✾💧✾••┈•
یکبار در همایشی که با حضور مهمانان خارجی از اقصی نقاط دنیا در تهران دنیا ترتیب داده شده بود بعد از اینکه انواع و اقسام سخنرانی برای مهمانان برگزار شده بود یک پزشک فلسطینی آمد پیشم و به تعبیر فارسی بنده گفت این حرفها در کتم نمی رود.
به او گفتم بیا بریم یک جای خوب نشانتان بدهم، بعد هم خارج از برنامه چند تا از بچه های بوسنی و فلسطین را بردیم بهشت زهرا. اینها رفتند آنجا چرخیدند و شب با حال خراب، از همان حال خراب های حافظ، برگشتند. گفتند "ما دیگر نه سخنرانی می خواهیم و نه همایش، ما اصل مطلب را فهمیدیم."
ما تازه آنجا فهمیدم که دارالشفای آزادگان جهان یعنی چه. بهشت زهرا حال آن عده ای که از چنان مراسم هایی تاثیری نپذیرفته بودند خراب کرد؛ و اتفاقا حالشان را خوش کرد.
🔸 دکتر کوشکی
نقل در میزگرد جایگاه گلزار شهدا در تبیین هویت انقلاب اسلامی
•┈••✾💧✾••┈•
#خاطرات_کوتاه
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂🍂
🍂 آیت الله قاضی (امام جمعه دزفول) ناراحتی قلبی پیدا کرده بود. برای معالجه رفته بود تهران. وزیر بهداشت آمده بود عیادتش.
وزیر را که دید از وضع بهداشت و درمان شهر گفت. از کمبود ها و مشکلاتش.
▪︎
- حاج آقا شما حالتون مساعد نیست بعدا صحبت می کنیم.
- نه خیر! وضع مردم از حال من مهمتره. اول گرفتاری مردم باید حل بشه.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
🍂ناصرکاوه
🍂 از پرستارهای خانمی بود که آن شب کشیک بیمارستان بود. شهدا را که آوردند گذاشتنشان توی سردخانه.
▪︎
یکیش هم برادر خودش بود.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
.. وقتی با کتاب خـودم (کوچـه نقـاش ها) رفتیم خدمت حضرت آقا یه جمله قشنگی گفتن: «این قشر بچههای داش مشدی، تنها قشری هستن که از انقلاب طلب ندارن؛ بدهکارن همیشه.»
🔸 یادمه روز نهم جنگ آقاچمران منو صدا کرد و گفت: « یه گروه داریم شکارچی تانکن؛ وقتی تانک رو میزنن نمیتونن در برن. ما یه طرحی زدیم یه سری موتورسوار میخوایم.»
من اومدم تهرون سراغ رفیقم جلیل که عشق موتور داشت. با هم گشتیم ۵۰-۴۰ تا موتورسوار بردیم اهـواز.
توی نخستوزیری یه بابایی این بچهها رو دید و شاکی شد گفت: «اینا کیه آوردی؟»
گفتم: «ما پیش نماز که نمیخواستیم! موتورسوار میخواستیم که اینا رو آوردیم.» اما به مرتضی علی اینا رسیدن اهواز دونه دونه اینا رو دکتر بغـل کرد. خیلیا با کفش و پوتین نماز میخوندن. آقای ابوترابی خدابیامرز پیش نماز ما بود اونجا. همه خاطرخواه مرام دکتر شدن.
🔹 خـدا رحمت کنه عبـاس زاغــی رو.
یه بابایی بود اعتیاد داشت؛ یه کم مواد با خودش آورده بود جبهه بخوره. دکتر چمران که فهمید، مواد رو ازش گرفت. بعد صبح و ظهر به این جیره میداد تا ترک کرد. توی محاصره دهلاویه، عباس واسه ما مهمات آورد توی برگشتم یه خمـپاره خورد و تیـکه تیـکه شد.
🔸 یه عده فکر میکنن آسمون درش باز شده شهدا و اولیاالله اومدن پایین. نه بابا همین سینهسوختهها بودن "یاعـلی" گفتن.
قبول کردن خمـینی برای مردم لایی نمیکشه. دیدند خمـینی قبل و حالا و آینده؛ شکلش یه شکله. مردم دیدن روی صداقت "یاعـلی" میگه
بـرا همـین بهـش "یـا عـلی" گفـتن.
▪️ سید ابوالفضل کاظمی
گردان عمـار لشگر حضرت رسول (ص)
#کتاب
#خاطرات_کوتاه
🍂ناصرکاوه