eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.2هزار ویدیو
515 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ #خاطرات_شهید سه‌شنبه بود ،ساعت دو و بیست دقیقه. یک کوله داشت که هر وقت می‌خواست برود سفر از آن استفاده می‌کرد . آن سال از من خواسته بود که شال عزایی که دو ماه محرم و صفر روی شانه‌اش بود را نشویم .آن را همان‌طور همراه با چفیه در ساکش گذاشت‌. دو دست لباس هم بیشتر از من نخواست. برادر کوچکترش هم بود، موقع خداحافظی احساسی داشتم، می‌دانستم که دارد به جنگ می‌رود . سرش را انداخت پایین و از در خارج شد دیگر نتوانستم تحمل کنم یک‌باره به او گفتم : بایست تا با هم خداحافظی کنیم . دستش را گذاشت روی در و نگاهی عمیق به من کرد .دویدم به سمتش آینه قرآن را برداشتم و از زیر آن که ردش کردم به سمت ماشین رفت. وقتی رفت به سمت ماشین طاقت نیاوردم و با تشر گفتم : حسن برگرد من با تو روبوسی نکردم ، برگشت ، خواستم صورتش را ببوسم اجازه نداد، دست‌هایم را گذاشت روی صورتش و بعد روی سینه‌اش کشید و عقب رفت . اتفاقا هم‌رزمش بعد از شهادت به من گفت : که از حسن پرسیده : چطور با مادرت خداحافظی کردی؟ که جواب داده است : نگذاشتم صورتم را ببوسد، ترسیدم پاهایم برای رفتن سست شود. #شهید_حسن_قاسمی_دانا راوی #مادرشهید🌷 iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
🔻شاطری که اولین شهید مدافع حرم مشهد شد حسن سال 91  دانشگاه قبول شد. همان سال مغازه ی نانوایی ساخته و افتتاح شد در نهایت احترام و ادب، به حرف دل پدرش گوش کرد، دانشگاه نرفت و درنانوایی مشغول شد... اون سال ماه مبارک تو مرداد ماه و اوج گرما بود. اکثرا میگفتن نانوایی چون هوا گرم هست نمیشه روزه گرفت. اما ماه رمضان که شروع شد همه ی کارگرهای نانوایی حسن بودن و حسن که خودش شاطری میکرد هم روزه هاش رو کامل گرفت میگفت: اینجوری خدا داره مارو امتحان میکنه و اجرش بیشتره. هر روز هر چه بیشتر به زمان اذان مغرب نزدیک میشد دهانش از خشکی زیاد، باز نمیشد حسن آقا برای رفع این عطش از فرمول مخصوص خودش استفاده می کرد و اون هم این بود که همراه برادر هاشون هر روز ظهر طالبی و بستنی میگرفتن و میدادن به مادرشون که ظهر درست کنه و بزاره تو یخچال تا واسه افطار طالبی بستنی خنک آماده بشه هر شب لحظه افطار از شدت عطش، خوراک حسن فقط یه کاسه طالبی بستنی سرد بود این کار ادامه داشت تا شب های آخر ماه مبارک که حسن آقا دید یه لکه هایی روی پوستش نمایان شد. بعد از دوا و درمان کاشف به عمل اومد که دلیلش همون طالبی بستنی های هرشب بوده بهش گفتیم خب این چه کاریه که هر شب میکنی، معلومه ضرر داره! با خنده می گفت اشکال نداره برکت ماه مبارکه اینم خوراک خاص منه که پای تنورم...
🔻 💬 تو شهر حلب دو تاى سوار موتور میرفتیم. دیدم حسن سرش پایین داره میره مدح امیرالمومنین(على علیه السلام) رو میخوند من ترکش نشسته بودم. 🔹 ترسیدم فقط میتونست دو سه متر جلو رو ببینه گفتم داداش مواظب باش تصادف میکنیم. ولى توجه نکرد 🔅 همینطور که میخوند. با ناراحتى گفتم، سر تو بیار بالا خیلى خطرناکه. باز هم به حرفم توجه نکرد، داشتم عصبانى میشدم. که با جدیت گفت: 📍چه کارم دارى نمیخوام سرمو بیارم بالا. یک لحظه توجه کردم به دور و برمون. دیدم اطوافمون پر از زنهاى بى حجاب، میترسید چشمش بیوفته به نامحرم.  🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 🆔 @Rahianenoor_News