💠امام خمینی : ما این بزرگان را برای شکست آمریکا در منطقه دست می دهیم...
💠مقام معظم رهبری: این چهره پارسا و پرهیزكار [آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب] در بهترین بخش از عمر پربركتش بیاعتنا به زخارف دنیوی همت و نیروی خود را در راه استقرار حاكمیت الله صرف كرد و به یاد خدا دلخوش بود كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب». چهره معظّم و دوست داشتنی این مرد خدا محبوبترین چهره در میان مردم فارس و مورد احترام عمیق مردم در سراسر ایران بود.۱۳۶۰/۰۹/۲۰
💠 شهید آیت اللّه دستغیب: «مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند٬ شما را گروه گروه نکنند، شما را طعمه خودشان قرار ندهند.»
💥 نواری از شهید آیت الله دستغیب، شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان
فرموده: آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم. من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای کنم که در این معامله سرت کلاه برود!... من دستغیب حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تو، و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم... آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟!..ِ.
💗 خواب قبل از شهادت آیتالله دستغیب
💥نیمههای شب بود که پیش از موعد که برای تهجد از خواب بر میخواست، ناگهان سراسیمه از بستر بلند شد و زانوها را بلند کرده و نشست... دستهایش را بر پیشانی نهاد و مرتبا "لاحول و لا قوة الا بالله" میگفت..ِ حالتش از یک خواب هولناک خبر میداد، اما سخن مرا که شما را چه میشود آیا آب میخواهید؟ چیزی دیگر میخواهید؟ پاسخ نمیداد... اصرارم زیاد شد، فرمود: امروز دیگر جز با اشاره با شما سخن نمیگویم... آنگاه کمی دراز کشید و برای تهجد طبق معمول برخاست. آخرین دقایق، هنگامی که از پلکان منزل جهت بیرون رفتن پائین آمد، دست چپ را به سینه اشاره کرد و سپس رو به آسمان بلند نمود، بدین ترتیب خداحافظی کرد... آن وقت من (سید محمدهاشم دستغیب فرزند شهید دستغیب) نفهمیدم با اشاره چه گفت، اما لحظاتی بعد صدای انفجار از معنی این اشاره پرده برداشت، یعنی من هم پرواز نمودم و به ملکوت اعلا رفتم... از این شگفتتر نواری است که روز پنچشنبه 19 آذر ماه 1360 یعنی درست یک روز پیش از شهادت ایشان در جلسه درس اخلاق جهت طلاب علوم دینی از او باقیمانده که دو مرتبه با تاکید تکرار میکند من روزهای آخر عمرم را میگذرانم...
💥هنگامی که خلعتی (کفن) ایشان را بیرون آوردم، در میان پارچههای کفن، کیسهای دوخته شده از پارچه سفید یافتم، متحیر شدم این دیگر برای چیست؟... آن را کنار گذاشتم و بقیه تکهها و پارچهها را دادم.... یک هفته گذشت، اربعین حسینی (هفتم شهدای جمعه خونین شیراز) بود، قضیه خوابهایی که شب پیش از روز هفتم شهادت شان دیده شده بود که پارههای بدن آقا هنوز لای دیوارها و پشت بامها و بر سر درختهای خانههای مجاور باقیمانده است... وقتی معلوم شد این خوابها درست است هیاهویی در شهر افتاد. گوشتها را جمع آوری نمودند و از من کیسهای جهت جا دادن آن خواستند... فورا به یاد آن کیسه همراه خلعتی افتادم، رفتم و آن را آوردم و به بعضی از بستگان دادم و جریان را گفتم؛ که آقا از پیش این کیسه را جز کفنی خود به حساب آورده و از قبل تهیه کرده است. گویا به ایشان الهام شده بود که برای تکه پارههای باقیمانده بدنشان کیسه مخصوص لازم است...
راوی: همسر و فرزند شهید دستغیب
#کتاب_خاطرات_دردناک #ناصر_کاوه
#شهید_دستغیب, جلوه بارز یقین
مقام معظم رهبری:
📌 این چهره پارسا و پرهیزكار [آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب] در بهترین بخش از عمر پربركتش بیاعتنا به زخارف دنیوی همت و نیروی خود را در راه استقرار حاكمیت الله صرف كرد و به یاد خدا دلخوش بود كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب». چهره معظّم و دوست داشتنی این مرد خدا محبوبترین چهره در میان مردم فارس و مورد احترام عمیق مردم در سراسر ایران بود.۱۳۶۰/۰۹/۲۰.
#شهید_دستغیب, جلوه بارز یقین
برای شهید دستغیب اینکه نان جو و روغن زیتون بخورد و هفتهای یکبار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد. دائما مواظب نفس خود بود که با مومنان سرکشی نکند... در اثر تبعیت و قوی شدن روح تقوا، دو چیز در این شهید فوقالعاده شد؛ یکی یقین و دیگری توکل. یقین به خداوند تبارک و تعالی که دائما حاضر و بیناست و در این مسئله ایشان بر معاصرین خودشان بسیار امتیاز داشتند. یعنی برای یقین هر قدر درجه قائل بشویم، خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود که این یقین رو به تزاید برود، لذا در بیشتر مجالس ایشان سخن از خدا و ائمه اطهار بوده است... شاید بنده بتوانم ادعا کنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آنکه راجع به یقین و خدا و معارف اهل بیت(ع) در آن سخن به میان آید، و گاهی در یک روز دو مرتبه با ایشان تلاقی داشتیم، در هر دو مرتبه آیه و یا کلمه و روایتی راجع به یقین برای سخن گفتن و شدت تذکر پیش میآوردند...
این شهید بزرگوار در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست میداشتند، آثار یقین بود که ریشه حقیقی اسلام را پیدا کردند و از همان روز اول به حضرت آیتالله العظمی خمینی نهایت علاقه را پیدا کردند و از جان و دل مروج ایشان شدند... این شهید بزرگوار میفرمود که آقای خمینی سیرهای خودش را تمام کرده و فعلا از طرف حضرت احدیت و حضرت ولی عصر(عج) به اصلاح جامعه و مسلمین بالاخص اصلاح ایرانیان مامور است... شهید دستغیب، خالص و به تمام معنی مبلغ امام خمینی (ره) بود و این تبلیغ را موجب ترقی خودشان میدانست. گرایش ایشان نسبت به حضرت امام خمینی بیشتر بر مقدار مردم عادی بود، یعنی ایشان را علاوه بر اجتهاد و مرجع تقلید بودن، ولی کامل خداوند میدانستند... راوی: آیتالله نجابت از دوستان شهید دستغیب
🌷....مسافرين گرامی پرواز شماره ی ۳۹۵ به مقصد جده، هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. هواپيما آمده حرکت می باشد. برای آخرين بار هم اعلام کرد، اما مگه می تونست سوار بشه؟. ساعت حرکت هواپيما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود يا نماز اول وقت؟!... بالاخره تصميم گرفت. بی خيال بليط و تمام زحمت هایی که کشيده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: با عرض پوزش از تأخير در پرواز شماره ۳۹۵، نقص فنی پيش آمده برطرف شده است. مسافرين هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. لبخند زنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپيما شد. چند سال بعد توی محراب عبادتش، شهيدش کردن... شهید آیت اللّه دستغیب: مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند و شما را گروه گروه نکنند و شما را طعمه خودشان قرار ندهند...
🌷"گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسر جون بدنت پاک نیست و لباست هم که نجسه... گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد... گفتم نماز عصر را هم که خوندی. گفت بله. گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند و بعد لباست را عوض می کردی آن وقت نماز می خوندی. گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش هم, با خدا... بعدها شهید دستغیب گفته بود که حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به آن رزمنده.... و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که در میدان جنگ بدون وضو و پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده است را از او بگیرم..."
کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه
خاطراتی از شهید محراب, شهید سید عبدالحسین دستغیب
*📝 نماز ، نماز ، نماز*
*مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه میگفت:*
*مدت طولانی بعد شهادتش*
*اومد به خوابم*
- *بهش گفتم:چرا دیر کردی؟*
*منتظرت بودم!*
- *گفت: طول کشید تا از بازرسی ها*
*رد شدیم.*
- *گفتم :چه بازرسی؟!*
- *گفت:بیشتر از همه سر*
*بازرسی نماز وایستادیم...*
*بیشتر از هم*
*درباره نمازصبح میپرسیدن*‼️
⛔ *رفیق! نماز ، حتی با شهید هم شوخی ندارد
آیتالله عبدالحسین دستغیب(ره) / سالگرد عروج سومین شهید محراب - http://naserkaveh.com/آیتالله-عبدالحسین-دستغیبره-سالگرد/
شهيد محراب آيت الله #دستغيب:
هركس ميخواهد بداند که اگر امام زمان عج ظهور فرمايد, نسبت به ايشان چه موضعي خواهدداشت، ببيند الان با نائب برحقش چگونه است اگر توانست مطيع ايشان باشد,اطاعت ازامام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف هم ميتواند بكند
🌹سالگرد شهادت آیت الله دستغیب گرامےباد
#شهید_دستغیب
💠🌸🍃🌺🍃🌸💠
💠 آیت الله حاج سید عبدالحسین #دستغیب ...از #نخستین کسانی بود که پرچم #تبلیغ_انقلاب_اسلامی را در سختترین شرایط در #استان_فارس برافراشت و بر معابر و مجامع، نام #امام_امت را بر زبان جاری ساخت، با دستگاه ظلم و جور به #مبارزه برخاست. ۱۳۶۰/۰۹/۲۰
☀️ #امام_خامنهای(مدظلهالعالی)
—————————
🇮🇷
مقام معظم رهبری:
📌 این چهره پارسا و پرهیزكار [آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب] در بهترین بخش از عمر پربركتش بیاعتنا به زخارف دنیوی همت و نیروی خود را در راه استقرار حاكمیت الله صرف كرد و به یاد خدا دلخوش بود كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب». چهره معظّم و دوست داشتنی این مرد خدا محبوبترین چهره در میان مردم فارس و مورد احترام عمیق مردم در سراسر ایران بود.۱۳۶۰/۰۹/۲۰.
#شهید_دستغیب, جلوه بارز یقین
برای شهید دستغیب اینکه نان جو و روغن زیتون بخورد و هفتهای یکبار هم بیشتر گوشت نخورد، خیلی زحمت دارد. دائما مواظب نفس خود بود که با مومنان سرکشی نکند... در اثر تبعیت و قوی شدن روح تقوا، دو چیز در این شهید فوقالعاده شد؛ یکی یقین و دیگری توکل. یقین به خداوند تبارک و تعالی که دائما حاضر و بیناست و در این مسئله ایشان بر معاصرین خودشان بسیار امتیاز داشتند. یعنی برای یقین هر قدر درجه قائل بشویم، خدا ایشان را موفق به آن درجه کرده بود که این یقین رو به تزاید برود، لذا در بیشتر مجالس ایشان سخن از خدا و ائمه اطهار بوده است... شاید بنده بتوانم ادعا کنم مجلسی با ایشان نداشتم الا آنکه راجع به یقین و خدا و معارف اهل بیت(ع) در آن سخن به میان آید، و گاهی در یک روز دو مرتبه با ایشان تلاقی داشتیم، در هر دو مرتبه آیه و یا کلمه و روایتی راجع به یقین برای سخن گفتن و شدت تذکر پیش میآوردند...
این شهید بزرگوار در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست میداشتند، آثار یقین بود که ریشه حقیقی اسلام را پیدا کردند و از همان روز اول به حضرت آیتالله العظمی خمینی نهایت علاقه را پیدا کردند و از جان و دل مروج ایشان شدند... این شهید بزرگوار میفرمود که آقای خمینی سیرهای خودش را تمام کرده و فعلا از طرف حضرت احدیت و حضرت ولی عصر(عج) به اصلاح جامعه و مسلمین بالاخص اصلاح ایرانیان مامور است... شهید دستغیب، خالص و به تمام معنی مبلغ امام خمینی (ره) بود و این تبلیغ را موجب ترقی خودشان میدانست. گرایش ایشان نسبت به حضرت امام خمینی بیشتر بر مقدار مردم عادی بود، یعنی ایشان را علاوه بر اجتهاد و مرجع تقلید بودن، ولی کامل خداوند میدانستند... راوی: آیتالله نجابت از دوستان شهید دستغیب
🌷....مسافرين گرامی پرواز شماره ی ۳۹۵ به مقصد جده، هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. هواپيما آمده حرکت می باشد. برای آخرين بار هم اعلام کرد، اما مگه می تونست سوار بشه؟. ساعت حرکت هواپيما با اذان ظهر مطابق شده بود. عمره مهم تر بود يا نماز اول وقت؟!... بالاخره تصميم گرفت. بی خيال بليط و تمام زحمت هایی که کشيده بود شد. رفت نمازخونه و نمازش رو خوند. بعد از نماز، به سالن فرودگاه اومد تا به شهرش برگرده. بلندگو اعلام کرد: با عرض پوزش از تأخير در پرواز شماره ۳۹۵، نقص فنی پيش آمده برطرف شده است. مسافرين هرچه سريع تر به هواپيما سوار شوند. لبخند زنان خدا رو شکر کرد و سوار هواپيما شد. چند سال بعد توی محراب عبادتش، شهيدش کردن... شهید آیت اللّه دستغیب: مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند و شما را گروه گروه نکنند و شما را طعمه خودشان قرار ندهند...
🌷"گفتم ما که رو به قبله نیستیم تازه پسر جون بدنت پاک نیست و لباست هم که نجسه... گفت حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد... گفتم نماز عصر را هم که خوندی. گفت بله. گفتم خب صبر می کردی زخمت را ببندند و بعد لباست را عوض می کردی آن وقت نماز می خوندی. گفت: معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش هم, با خدا... بعدها شهید دستغیب گفته بود که حاضرم یک جا ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه ها و تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به آن رزمنده.... و در عوض ثواب آن دو رکعت نمازی را که در میدان جنگ بدون وضو و پشت به قبله با لباس خونی و بدن نجس خوانده است را از او بگیرم..."
کتاب زندگی به سبک شهدا, ناصر کاوه
خاطراتی از شهید محراب, شهید سید عبدالحسین دستغیب
*📝 نماز ، نماز ، نماز*
*مادر بزرگ شهید جهاد مغنیه میگفت:*
*مدت طولانی بعد شهادتش*
*اومد به خوابم*
- *بهش گفتم:چرا دیر کردی؟*
*منتظرت بودم!*
- *گفت: طول کشید تا از بازرسی ها*
*رد شدیم.*
- *گفتم :چه بازرسی؟!*
- *گفت:بیشتر از همه سر*
*بازرسی نماز وایستادیم...*
*بیشتر از هم*
*درباره نمازصبح میپرسیدن*‼️
⛔ *رفیق! نماز ، حتی با شهید هم شوخی ندارد
آیتالله عبدالحسین دستغیب(ره)
سالگرد عروج سومین شهید محراب