#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی
#فرمانده_گردان_میثم👇
🌷 برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم . علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم . پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنم . وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد . بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو!؟ بعد ادامه داد: دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه . صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده .از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترامی عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت. 👈 ادب بالاترین شاخصه او بود. این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها عاشق او بودند. فراموش نمی کنم پیک گردان لباسهای کثیف خودش را برای شستن آماده کرد.بعد جایی رفت و برگشت. وقتی آمد لباسهایش شسته شده روی بند بود! خیلی پرس و جو کرد . بعدها فهمید این کار توسط فرمانده او علی اصغر ارسنجانی انجام شده.
☀️در مجالس اهل بیت سنگ تمام می گذاشت. با بدن مجروح خودش ساعتها بر سر و سینه می زد.از مطرح شدن فراری بود. تلاش می کرد کسی او را نشناسد...
☀️ساعتی بعد پاتک سنگین عراق شروع شد. تا آنجا که می شد مقاومت کردیم. من رفتم و تعدادی از نیروهای گردان کمیل را به خط آوردم. وقتی رسیدم بچه ها یک خط عقب آمده بودند. خیلی ناراحت اصغر بودم. یاد آخرین صحبت های او با مادرش افتادم. می گفت: مادر من دوست دارم به عشق حضرت زهرا(س) فانی فی الله شوم اصغر با یک تیربار عراقی ها را معطل کرده بودتا نیروهای گردانش به عقب بروند. بعد هم تنها و غریب به وسی خدا رفت. جسم خاکی او بر خاک شلمچه افتاد. دیگر از اصغر خبری نشد. تا بعد از شهادت اصغر هیچکس در محله آنها حتی خانواده اش نمی دانستند او سالها فرمانده بوده.
🌷 وقتی مقام معظم رهبری به منزل شهیدان ارسنجانی تشریف فرما شدند. به مادر اشاره کردند و فرموند : این خانه نور است و این مادر نور علی نور.
🌹 (پارهکردن آخرین بند شهوت!)
✍️ داشتم آسمان را نگاه میکردم
که اصغر یکدفعه دستبرد توی یقهاش،
پلاکش را کند
و در دستش گرفت.
تعجب کردم.
گفتم: «اِ.. چی کار میکنی اصغر؟»
با حالت عجیبی که هرگز تا آنموقع ندیده بودم، گفت:
«شهادت هم یهجور شهوته.
میخوام گمنام بمیرم
تا اسیر این شهوات نباشم.»
اول فکر کردم جدی نمیگوید.
همینطور که نگاهش میکردم،
پلاکش را انداخت توی کانال ماهی.
با ناراحتی گفتم:
«بابا! اصغر! چی کار کردی؟
اگه طوریت بشه،
با همین پلاک پیدات میکنن.
چرا انداختیش؟»
گفت: «حتی به اون هم نمیخوام وابسته بشم.
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
🌹سردار شهید علی اصغر ارسنجانی
فرمانده گردان میثم - لشگر ۲۷
کتاب کشکول خاطرات دفاع مقدس، ناصر کاوه
راوی: مرحوم سید ابوالفضل کاظمی و دوستان شهید
#عملیات_کربلای_هشت بود و من فرمانده گردان شهادت_لشگر_27 بودم... گردان ما توی غرب_کانال_ماهی با دشمن درگیر شد... فاصله ما با دشمن خیلی کم بود
آتش دشمن خیلی سنگین شده بود
داخل سنگر محور بودیم و🌹شهید سعید سلیمانی مسوول محور بود...
شعله فانوس رو کم کردیم تا نور از سنگر بیرون نره چون فاصله ما با دشمن چند متر بیشتر نبود.ِ.. مقابل در سنگر هم یه پتوی کهنه آویزون بود. با شهید سعید سلیمانی و چند نفر دیگه داشتیم بحث میکردیم که با این آتیش سنگین و نزدیک بودن دشمن و فشار روی بچه ها چه کنیم که یکدفعه دیدم یکی پتوی درب سنگر رو کنار زد و خودش رو توی سنگر انداخت و با صدای بلند و با لحجه داش مشتی گفت:داش اکبر ما اومدیم کمک بگو چی کار کنیم....💪
🍁تعجب کردم... گفتم حاج اصغر کی بهت گفت بیایی اینجا .. اصلا چرا اومدی.. دیدم یه مشت رزمنده مثل خودش هم همراهش هستند..ِ.
🌷۱۸ فروردین ۱۳۶۶، آغاز عملیات کربلایی ۸ در شلمچه، سالگرد شهدای عملیات کربلایی ۸ در شلمچه، گرامیباد.... به یاد شهیدان علی اصغر ارسنجانی ، عباس پوراحمد ، محسن امیدی، احمد پلارک و....
💓شهید عباس پوراحمد در قسمتی از وصیتنامه اش نوشته بود بر روی سنگ مزارم بنویسید:👇
"حبیبناحسین جان,سیدناحسین جان"
شادی روح ایشان وشهدای گردان میثم خصوصا فرمانده گردانش علی اصغر ارسنجانی که در عملیات کربلای 8 به فیض شهادت رسیدند فاتحه مع الصلوات.
#کشکول_۱۴۰۳_۱۸
💐روایتی درباره
#شهید_علی_اصغر_ارسنجانی
#فرمانده_گردان_میثم:👇
🌹شهادت ۱۹ فروردین ۱۳۶۶
#عملیات_کربلای_هشت
#محل_شهادت_شلمچه
🌹...برف شدیدی باریده بود. وقتی قطار دو کوهه وارد ایستگاه تهران شد ساعت دو نیمه شب بود. با چند نفر از رفقا حرکت کردیم. علی اصغر را جلوی خانه شان در خیابان طیب پیاده کردیم. پای او هنوز مجروح بود. فردا رفتیم به علی اصغر سر بزنم. وقتی وارد خانه شدیم مادر اصغر جلو آمد. بی مقدمه گفت: آقا سید شما یه چیزی بگو!؟😇 بعد ادامه داد: دیشب دو ساعت با پای مجروح پشت در خانه تو برف نشسته اما راضی نشده در بزنه و ما رو صدا کنه. صبح که پدرش می خواسته بره مسجد اصغر رو دیده! 😳از علی اصغر این کارها بعید نبود. احترامی عجیبی به پدر و مادرش می گذاشت 👈 ادب بالاترین شاخصه شهید ارسنجانی بود.
🌹... این روحیه را در جبهه هم از او دیده بودم. بچه ها عاشق او بودند. فراموش نمی کنم پیک گردان لباس های کثیف خودش را برای شستن آماده کرد. بعد جایی رفت و برگشت. وقتی آمد لباس هایش شسته شده روی بند بود!😳خیلی پرس و جو کرد. بعدها فهمید این کار توسط فرمانده گردان او👈 علی اصغر ارسنجانی انجام شده!😊...در مجالس عزاداری اهل بیت سنگ تمام می گذاشت. با بدن مجروح خودش ساعتها بر سر و سینه می زد.
🌹.... روز دوم عملیات «کربلای ۸» حاج محمد اسماعیل کوثری به منطقه آمد؛ تمام فرمانده گردانها در سوله فرماندهی به خط شدند که آخرین تحرکات، برنامهها و نقشهها مرور شود؛ شهید «علیاصغر ارسنجانی» فرمانده گردان میثم تمار از لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) هم بین فرماندهان بود. موقع بیرون رفتن از سوله، دیدم شهید ارسنجانی روی دو تا جیب و پشت پیراهن و جیب شلوارش نوشته است 👈 «علی اصغر ارسنجانی، اعزامی از تهران». به او گفتم «حاجی، تابلو اعلانات درست کردی!» او هم خندید و گفت: «میدانم که برویم جلو، برگشتی نداریم و همانجا میمانیم😰
🌹...در کربلای ۸ در کنار کانال ماهی در شلمچه مستقر بودیم. منطقه نسبتاً آرام بود. چند نفری از دوستان صمیمی ما و از بچه های گردان شهید شده بودند. اصغر حال و روز عجیبی داشت. حرف های عجیبی می زد. انگار فهمیده بود زمان سفر رسیده. یکدفعه دیدم اصغر پلاک خودش را از گردنش خارج کرد و انداخت داخل آب!؟ با تعجب گفتم: داش اصغر چی کار کردی!؟ کمی مکث کرد و گفت: بگذار از ما چیزی نمونه!. دوست ندارم وقتی خبر ما تو محل پخش می شه همه بگن سردار ... فرمانده🌹دوست دارم اگر هم پیکرم پیدا شد کسی نشناسه! ساعتی بعد پاتک سنگین عراق شروع شد. تا آنجا که میشد مقاومت کردیم. من رفتم و تعدادی از نیروهای گردان کمیل را به خط آوردم. وقتی رسیدم بچه ها یک خط عقب آمده بودند. خیلی ناراحت اصغر بودم. یاد آخرین صحبت های او با مادرش افتادم. می گفت: مادر من دوست دارم به عشق حضرت زهرا (س) فانی فی الله شوم
🌹اصغر با یک تیربار عراقی ها را معطل کرده بودتا نیروهای گردانش به عقب بروند. بعد هم تنها و غریب به سوی خدا رفت. جسم خاکی او بر خاک شلمچه افتاد. دیگر از اصغر خبری نشد.تا بعد از شهادت اصغر هیچکس در محله آنها حتی خانواده اش نمی دانستند او سالها فرمانده بوده 👈 وقتی مقام معظم رهبری به منزل شهیدان ارسنجانی تشریف فرما شدند. به مادر اشاره کردند و فرموند: 👈این خانه نور است و این مادر نور علی نوراست...
#کتاب_زندگی_به_سبک_شهدا
#ناصرکاوه
راوی: دوستان شهید به نقل از خبرگزاری فارس
💓شهید عباس پوراحمد در قسمتی از وصیتنامه اش نوشته بود بر روی سنگ مزارم بنویسید:👇
"حبیبناحسین جان
سیدناحسین جان"
شادی روح ایشان وشهدای گردان میثم خصوصا فرمانده گردانش علی اصغر ارسنجانی که در عملیات کربلای ۸ به فیض شهادت رسیدند,
فاتحه مع الصلوات.