eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
797 دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
13.7هزار ویدیو
473 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️تتلو: بابت همه اشتباهاتم عذرخواهی می‌کنم/ به تحریک یک بازیگر زن برای اغتشاشات خواندم «امیرحسین مقصودلو» در دومین جلسه رسیدگی به اتهاماتش گفت: 🔹صاحب سایت شرط‌بندی نبودم. صاحبان سایت شرط‌بندی مشخص هستند. من فقط تبلیغش می‌کردم. 🔹در آن زمان برای بنده اعلان پلیس اینترپل صادر شده بود و دستگیرم کردند. پس از دستگیری در ترکیه با کمک گردانندگان اصلی سایت شرط‌بندی و قمار آزاد شدم و برایم ویلایی خریداری کردند. 🔹در اغتشاشات سال ۱۴۰۱ در آن بازه یکی از بازیگران زن کشور که اکنون ساکن ترکیه است. من را تحریک کرد تا آهنگی درست کنم. البته بعد‌ها متوجه اشتباهم شده و این اهنگ را پاک کردم. 🔹بابت همه اشتباهاتم عذرخواهی می‌کنم. @Tabnak
خاطره دکتر مرندی از همسر حضرت آقا 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه‌ای ماندگار از رضا شاه!!! فرق داره چه کسی مملکت رو اداره کنه!
38.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 انقلاب موعود 🔴 طوفانی در راه است 📣انقلاب ایران از مقدمات ظهور 📢زبیدی گوید: رسول خدا‌(ص) فرمودند: مردمی از مشرق زمین، قیام کنند و زمینه را برای مهدی‌(عج) فراهم کنند؛ 📣 قومی در مشرق، زمینه ساز حکومت حضرت مهدی‌(عج) هستند 📣 رسول اکرم‌(ص) در یک پیشگویی از خیزش حق‌طلبانه ملت مسلمان ایران و به دنبال آن با الگو گرفتن دیگر ملت‌ها از انقلاب ایران، زمینه‌سازی حکومت جهانی حضرت مهدی‌(عج) را نوید می‌دهند. 5⃣ پنج کلیپ رمز گشایی شده👆 📣 پیشگوییهای بسیار بسیار شنیدنی از انقلاب ایران 📣 حتما این پنج کلیپ در مورد انقلاب ایران رو ببینید 📣🔴 📣 امام خمینی ره شما فکر نمیکنید که نابودی ۱۴ کنگره از کسرا سپری شدن ۱۴ قرن ونابودی طاقوت وو.... حتما ببینید👆 ((( پایگاه شهید خورشیدی ))) تولید محتوا وانتشار کلیپهای ارزشی وپر مغز
‍ ┄┄┅┅┅❅❁🔘❁❅┅┅┅┄┄ تهران‌اگرچه‌مثلِ‌مشهد،مثلِ‌قم‌نیست ماهم‌کنارِسفره‌ی‌شاهِ‌کریمیم ماراازین‌پس‌کربلارفته‌بدانید! مازائرانِ‌حضرتِ‌عبدُالعظیمیم 🏴◗۱۵ شوال سالروز وفات حضرت عبدالعظیم حسنی "ع" تعزیت باد◖🏴 السلام علیک ایها المحدث العلیم السلام علیک ایها السید الکریم السلام علیک ایها الشخص الشریف ☜ ای عبدالعظیم سلام مرا به دوستانم برسان... ◆ رُوِيَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ الْحَسَنِيِّ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (علیه السلام) قَالَ: يَا عَبْدَ الْعَظِيمِ أَبْلِغْ عَنِّي أَوْلِيَائِيَ السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُمْ أَنْ لَا تَجْعَلُوا لِلشَّيْطَانِ عَلَى أَنْفُسِهِمْ سَبِيلًا وَ مُرْهُمْ بِالصِّدْقِ فِي الْحَدِيثِ وَ أَدَاءِ الْأَمَانَةِ وَ مُرْهُمْ بِالسُّكُوتِ وَ تَرْكِ الْجِدَالِ فِيمَا لَا يَعْنِيهِمْ وَ إِقْبَالِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ الْمُزَاوَرَةِ فَإِنَّ ذَلِكَ قُرْبَةٌ إِلَيَّ وَ لَا يَشْغَلُوا أَنْفُسَهُمْ بِتَمْزِيقِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً فَإِنِّي آلَيْتُ عَلَى نَفْسِي أَنَّهُ مَنْ فَعَلَ ذَلِكَ وَ أَسْخَطَ وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي دَعَوْتُ اللَّهَ لِيُعَذِّبَهُ فِي الدُّنْيَا أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ كَانَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ وَ عَرِّفْهُمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِمُحْسِنِهِمْ وَ تَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ إِلَّا مَنْ أَشْرَكَ بِي أَوْ آذَى وَلِيّاً مِنْ أَوْلِيَائِي أَوْ أَضْمَرَ لَهُ سُوءاً فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ لَهُ حَتَّى يَرْجِعَ عَنْهُ فَإِنْ رَجَعَ عَنْهُ وَ إِلَّا نُزِعَ رُوحُ الْإِيمَانِ عَنْ قَلْبِهِ وَ خَرَجَ عَنْ وَلَايَتِي وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ نُصِيبٌ فِي وَلَايَتِنَا وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِكَ ◈ از عبدالعظیم ­الحسنی روایت شده: امام رضا (ع) فرمود: «ای عبدالعظیم، از جانب من سلام به دوستانم برسان و به آنان بگو که شیطان را بر خود راه ندهند؛ و فرمانشان بده به راستگویی در حدیث، و ادای امانت و آنها را امر کن به سکوت و ترک جدال از آنچه سودی برایشان ندارد؛ و به همدیگر رو آورند و با هم دیدار کنند، چون مایه نزدیکی به من است؛ و خودشان را مشغول به تکه پاره کردن همدیگر نکنند، زیرا من سوگند خورده ام و بر خود لازم می‌دانم هر کس چنین کند، و یک دوست از دوستانم را به خشم آورد، دعا کنم که خدا او را در دنیا به سخت ترین عذاب معذب کند، و در آخرت از زیانکاران باشد؛ و به آنها بفهمان که خدا نیکان آنان را می‌آمرزد و از بدکارانشان در می‌گذرد، جز آن کسی که برای من شریکی بیاورد؛ (یعنی در امامت) یا یک دوست از دوستان من را بیازارد؛ یا بدی از او در دل بگیرد، زیرا خدا او را نمی‌آمرزد، تا وقتی که برگردد، و اگر برگشت که خب، وگرنه روح ایمان را از دلش کنده می‌شود، و از ولایت من به در می‌شود، و بهره ای از ولایت ما ندارد، و پناه بر خدا از آن وضع.» 📓 الإختصاص / ص ۲۴۷ بحارالأنوار(ط-بيروت)/ج‏۷۱/ص۲۳۰ انوارالبهیة( شیخ عباس قمی)/ص۲۲۲ افلاک‌زده‌بوسه‌به‌خاکِ‌کف‌پایت شدشعبه‌ای‌ازکرب‌وبلاصحن‌وسرایت یک‌عمرنوشتم:حرمت‌معدن‌نوراست ذکرلب‌زوّارتوتعجیل‌ظهوراست ⎘▣⎘ جناب عبدالعظيم حسنى نقل می‌کند: خدمت مولایم امام جواد (ع) رسیدم. مى‌‏خواستم از ايشان بپرسم كه: آيا قائم همان مهدى است يا غير اوست؟ قبل از اینکه من چيزى بگويم، امام جواد (ع) به من فرمود: «قیام کننده ما، همان مهدی است كه بايد در غيبتش، انتظارش را بكشند و در دوران ظهورش، مطیعش باشند، و او سومين نفر از نسل من است. قسم به خدايى كه محمّد (ص) را به نبوّت برانگيخت و ما را به امامت ويژه ساخت، اگر فقط يک روز از دنيا باقى مانده باشد، خداوند، آن روز را آن قدر طولانی مى‌گرداند كه مهدی (ع) ظهور كند و زمين را از عدل و داد لبریز سازد، همان گونه كه از ظلم و ستم پر شده است...» 📓 کمال الدین باب۳۶، حدیث۱ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چندین بار بر عمویشان حمزه خواند. 🕊 😔 رسول خدا خیلی سختی و ناراحتی کشیدند برای دفن حمزه سید الشهداء 👌 که طبق بعضی روایات ائمه معصومین علیهم السلام در مقام خلق هستند . در شیعه و سنی نقل کرده اند که پیامبر یا حتی بیشتر بر حمزه نماز خواندند! 🕊🌹 التماس دعا 🤲🏻 اللهم عجل لولیک الفرج
سلام سال دوم مدرسه فوتبال شهید تهرانی مقدم که در سال گذشته 3نفر معرفی به باشگاه‌های سایپا و مقاومت شدند. افراد مستعد نیز امسال به باشگاه‌های بزرگ کشور معرفی خواهند شد. البسه رایگان با کادری مجرب و متعهد وشهریه بسیار کم نسبت به جاهای دیگر و در بهترین زمان با بهترین امکانات و زیرساخت
🗨️ پرداخت نکردن حقابه ایران از رودخانه هیرمند توسط افغانستان در حالی است که انتشار تصاویر ماهواره ای از انحراف بخش عمده ای از آب رودخانه مرزی مشترک به سمت شوره زار گودزره در این کشور بار دیگر حاشیه ساز شده است. افغانستان سال‌هاست از آزادسازی حقابه رودخانه مرزی هیرمند سر باز می‌زند. با اینکه مقامات افغانستان، آزادسازی حقابه رودخانه هیرمند را به بارندگی های مناسب در این کشور مشروط کرده اند اما با وجود بارش‌های فرا نرمال در این کشور، نه تنها حقابه ایران از رودخانه هیرمند آزاد نشده، بلکه این کشور با استفاده از بندهای کوچک و متعدد انتقال و انحراف آب، مانع از جاری شدن رودخانه به پایین دست حوضه آبریز هیرمند در ایران می شود. با اینکه انتشار برخی تصاویر جاری شدن آب در پایین دست حوضه آبریز رودخانه هیرمند در سیستان و بلوچستان هراز گاهی در فضای مجازی دست به دست می شود و موجی از شادمانی را در بین مردم محلی سبب می شود اما پرداخت حقابه براساس معاهده سال ۱۳۵۱ تعریف مشخصی دارد و آزادسازی سیلاب سرشکن از سدهای بالادست که محدود به یکی دو نوبت در سال است، به معنای عمل افغانستان به تعهدات قانونی اش در زمینه پرداخت حقابه هیرمند نیست...
46.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝پاورقی تاریخ ۱۴۰۳/۲/۴ 📎قسمت ۳۲۲ 📺 شبکه دو سیما
❇️ معرفی کتاب آشنایی با قرآن 🔹 مجموعه ۱۴ جلدى آشنایى با قرآن سلسله مباحث تفسیرى استاد شهید مطهرى در سال‌هاى قبل از پیروزى انقلاب اسلامى است که عمدتاً در بین سال‌هاى ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ شمسى انجام شده است. 🔸جلد اول این مجموعه مقدمه و پیش‌درآمدى بر این سلسله مباحث محسوب مى‌شود که در آن به مسائلى همچون زبان قرآن، مخاطب‌هاى قرآن، عقل از دیدگاه قرآن و…پرداخته شده است. 🔹در مجلدات بعدى تفسیر آیاتى از برخى سور قرآن ازجمله حمد، بقره، انفال، توبه، نور و تقریباً جزء سى‌ام قرآن انجام شده است. 🔸 ویژگى ممتاز این مباحث، توجه به مسائل و موضوعات فکرى و اجتماعى روز در حین تفسیر آیات قرآنى است که موجب تازگى و زنده بودن این مباحث گردیده است. ❇️ برای دانلود رایگان این مجموعه کتاب می توانید از لینک های زیر استفاده کنید: ۱. جلد اول (شناخت قرآن) 👈 دانلود ۲. جلد دوم (سوره حمد و بقره) 👈 دانلود ۳. جلد سوم (انفال و توبه )👈 دانلود ۴. جلد چهارم (سوره نور) 👈 دانلود ۵. جلد پنجم (زخرف تا قمر) 👈 دانلود ۶. جلد ششم (الرحمن تا ممتحنه)👈دانلود ۷‌. جلد هفتم (صف تا تغابن) 👈 دانلود ۸. جلد هشتم (طلاق تا قلم) 👈 دانلود ۹. جلد نهم (حاقة تا جن) 👈 دانلود ۱۰. جلد دهم (مزمل تا قیامة) 👈 دانلود ۱۱. جلد یازدهم (مرسلات تا نازعات) 👈 دانلود ۱۲. جلد دوازدهم (عبس تا طارق) 👈 دانلود ۱۳. جلد سیزدهم (اعلی تا تین) 👈 دانلود ۱۴. جلد چهاردهم (علی تا توحید) 👈 دانلود 📲 شما هم در نشر معارف اهل بیت سهیم باشید ا•┈┈••••✾•▪️•✾•••┈┈•ا تسنیم، بزرگترین کتابخانه علوم اسلامی در بستر ایتا 👈 عضو شوید 🆔 @tasnim_pdf
🔆خبر داشتن امام از آینده ی قیام خود آیت الله نصرالله شاه آبادی(ره): زمانی که مرحوم امام ـ رضوان الله علیه ـ در ترکیه (شهر بورسا) تبعید بودند، من در نجف خوابی دیدم. خواب دیدم که آمدم ایران و در خوزستان هستم. جنگی بین ایران و دشمنانی واقع شده. معیّن هم نبود که چه کسانی هستند. حضرت سید الشهداء علیه السلام هم در همان میدان جنگ، منزل داشتند و این جنگ، زیر نظر ایشان بود. جنگ خیلی طولانی شد، خیلی ها کشته شدند، حتی یکی از دایی زاده های من به اسم حبیب الله هم شهید شد. همه ی  درخت ها سوخت، نخل ها هم شکست و سوخت، تا بالأخره ما پیروز شدیم. ما که پیروز شدیم، من زود دویدم بروم به حضرت سید الشهداء علیه السلام تبریک بگویم. در عالم رؤیا دیدم که حضرت، منزلی چوبی داشتند، مانند منزل ما در مازندران، و من می دانستم اینجا دو تا اتاق دارد و اتاق دست راست برای حضرت سید الشهداء علیه السلام است. من فوراً دویدم و از پله ها بالا رفتم و رفتم خدمت حضرت. دیدم حضرت چهار زانو نشسته اند،  یک متّکایی هم روی دامنشان هست که به آن تکیه داده اند. حضرت، قیافه ای نورانی داشتند، اما عمامه سرشان ندیدم؛ ولی خیلی زیبا و خوشگل بودند. به ایشان تبریک گفتم: که الحمدلله ما غالب شدیم. ایشان تبسم و خنده ی مختصری کردند که برخلاف توقع من بود. من توقعم این بود که آقا خیلی خوشحال و شادمان می شوند. عرض کردم: آقا! آن طوری که انتظار داشتم شاد نشدید. ناراحتی تان چیست؟ حضرت فرمود: از دست این دو. گفتم: آن ها کجایند؟ فرمودند: در آن اتاق. من رفتم آن اتاق، بنا کردم به آن ها تشر زدن و فحاشی کردن، و در این دعواها از خواب پریدم. این خواب گذشت. یادم رفت تا امام رحمه الله مشرّف شدند نجف. مدتی طول کشید. بعد از دید و بازدیدها که ظاهراً یک سال از تشریف فرمایی ایشان گذشته بود، روزی همین آقا عبد العلی (اشاره به حجه الاسلام و المسلمین آقا عبد العلی قرهی که در بیت حضرت امام فعالیت می‌کرد و در جلسۀ آن شب هم حضور داشت) آمد منزل ما و گفت: آقا شما را کار دارند. رفتم خدمت ایشان. در دیدارها رویه ی اولیه ی ایشان سکوت بود. حرفی نمی زدند تا دیگری شروع کند. من سلام علیک و احوال پرسی کردم و گفتم: امری داشتید؟ ایشان مطالبی گفتند و من هم جواب دادم. نمی دانم چه مناسبتی داشت که دفعتاً این خواب به ذهنم آمد. به ایشان عرض کردم: آقا شما که در بورسا بودید، من خوابی دیدم، و خواب را عیناً نقل کردم. وقتی نقل کردم، ایشان دست هایشان را به هم مالید و گفت: «لا حول ولا قوّه الا بالله»، بعد هم گفت: جنگ می شود. برای من خیلی اعجاب آور بود. آن موقع اصلاً صحبت این چیزها نبود، اصلاً  احتمال این که ایشان به ایران برگردد نبود، چه برسد… . من اصرار کردم که: آقا به چه مناسبتی در این موقعیت و با این وضعیت، چنین مطلبی می فرمایید؟ من خیلی کنجکاوی کردم و فشار آوردم؛ ولی ایشان از گفتن استنکاف کردند. وقتی اصرارم زیاد شد، ایشان تصمیم گرفت که بلند شود و از اتاق برود و با من صحبت نکند. بالأخره به اصرار من فرمودند: یک شرط دارد: به شرط این که تا وقتی من زنده هستم، این را به کسی نگویی! من گفتم: خدا می داند این خواب دفعتاً یادم افتاد. فرمودند: : این، تخطیطی (نقشه؛ نقشه‌کشی؛ تعیین حد و مرز) است که پدرت(عارف بالله شاه آبادی استاد امام) برای ما کشیده و این برنامه، می شود و ما هم باید برویم و جنگ هم می شود و ما هم پیروز خواهیم شد. این را فرمودند. ما هم گفتیم: چشم! و دیگر دنبال نکردیم. این مسئله را فراموش کردم، تا این که در سال ۱۳۴۹ که به تهران آمده بودم، ممنوع الخروج شدم. بالأخره انقلاب پیروز شد و آخر شهریور جنگ شروع شد. آبادان محاصره شد. اعلام شد که به آبادان کمک کنید. ما یک کامیون ارتشی جنس بار کردیم برای آبادان و بردیم اهواز. روز آخر مهرماه ۱۳۵۹ رسیدیم آنجا. رفتیم استانداری، آقای مهندس غرضی استاندار بود… ما هم راه اتفادیم به سمت بندر امام، اسکله ی سی و پنج یا سی و شش. وقتی می رفتیم بندر، از نخلستان ها که رد می شدیم، همین که نگاهم به نخل های شکسته افتاد، یاد آن خواب و تعبیری که امام فرمودند، افتادم… .» 📚خاطره های آموزنده، محمّد محمّدی ری شهری، قم، دارالحدیث، چاپ اول، ۱۳۹۱ ش، ص ۱۰۹ ـ ۱۱۲
ره آیت الله شاه آبادی پسر آیت الله العظمی شاه آبادی ره: 🔻 از دورانی که در نجف در خدمت حضرت امام قدس سره بودم، خاطرهٔ جالبی را به یاد دارم. قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران، آشوب و جنگ است، مخصوصا در خوزستان. سر تمام نخلهای خرما یا قطع شده بود و یا سوخته بود، و در این جنگ یکی از نزدیکان من شهید شده بود -و التبه بعدها برادرم حاج آقا مهدی در جنگ شهید شد- جنگ که خیلی طولانی شده بود، با پیروزی ایران تمام شد. در تمام مدت خواب، من چنین تصور می‌کردم که جنگ میان حضرت و دشمنانش است. وقتی که جنگ تمام شد، پرسیدم « آقا علیه السلام کجایند؟» طبقهٔ بالای ساختمانی را نشان دادند که دو اتاق داشت. یکی درسمت راست و دیگری در سمت چپ، من به آنجا رفتم و خدمت حضرت مشرّف شدم و عرض ادب کردم. 🔻 در همین حین از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، این خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان تبسمی کردند و فرمودند: «این جریانها واقع خواهد شد.» عرض کردم: «چطور آقا؟» فرمودند: «بالاخره معلوم می‌شود این بساط.» من دوباره اصرار کردم و سرانجام ایشان فرمودند: «من یک نکته به تو می‌گویم ولی باید تا زمانی که من زنده هستم، جایی بیان نشود. زمانی که در قم در خدمت مرحوم والدت بودم، بسیار به ایشان علاقه داشتم، به طوری که تقریبا نزدیکترین فرد به ایشان بودم و ایشان هم مرا نامحرم نسبت به اسرار نمی‌دانستند. روزی برای من مسیر حرکت و کار را بیان کردند. حالا البته زود است و تا آن زمان که این مسیر شروع شد، زود است، اما می‌رسد. 🔻 این حرف امام تا وقوع انقلاب و پس از آن و نیز جنگ ایران و عراق به یاد من نماند، یعنی اصلا آن را فراموش کرده بودم. تا اینکه زمان جنگ فرا رسید. در طول جنگ من بارها به جبهه رفتم. در یکی از این سفرها بود که ناگهان چشمم به نخلستانهایی افتاد که سرهای نخلها یا قطع شده و یا سوخته بودند. در آن زمان به یاد همان خواب افتادم و صحبتهایی که امام در خصوص آن فرموده بودند. 🔻 اوضاع تقریبا همانطور که دیده بودم، پیش رفت تا اینکه در اردیبهشت ۱۳۶۳ برادرم حاج آقا مهدی به شهادت رسید و دوباره به یادم آمد که حضرت امام فرموده بودند که تمام جریانهای خواب من اتفاق خواهند افتاد. منبع: به نقل از پا به پای آفتاب، ج۳، ص۲۶۰. دعوتید به کانال سپاه
🌹تواضع:👇 ❣️برای سخنرانی به یکی از نهادها اومده بود. وقتِ نماز برا تجدیدِ وضو رفتم دستشویی. درِتوالتِ اول رو باز کردم دیدم کثیفه ، برا همین رفتم توالت دوم و.... 🍁همزمان با من حاج آقا شاه آبادی هم وارد دستشویی شد، در ِتوالت اول که کثیف بود رو باز کرد ، اما به جای اینکه بره سراغ توالتِ بعدی، عبا و قبایش رو بیرون آورد، آستینِ لباسش رو بالا زد و توالت رو حسابی‌تمیز‌ کرد. حاج آقا شاه آبادی اون موقع نمایندۀ مجلس بود...😇👌 خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی منبع: سالنامه یاران ناب 1389 دعوتید به کانال شهدا 🔴 هر چه شما نفرمایید!* 🌹 زمانی که ایشان(شهید حجه الاسلام مهدی شاه آبادی ) را گرفته بودند، با مأموران ساواک خوب مبارزه می‌کرد. به برادرم گفته بودند: «آقا عمامه‌تان را بردارید.» پاسخ داده بود: «عمامه را برنمی‌دارم.» هر چه اصرار می‌کنند که عمامه را بردارید، می‌گوید: «نه، خودتان بیایید و بردارید.» افرادی که در آنجا بودند، جرأت این کار را پیدا نمی‌کنند. ♦️ زمانِ سرلشکر علوی‌مقدم بود. رئیس کمیته آن موقع کشیک بوده و با سرلشکر تماس می‌گیرد. می‌گوید: «فلانی را گرفته‌ایم و می‌خواهیم او را به زندان ببریم، اما عمامه‌شان را بر نمی‌دارند. تکلیف ما چیست؟» علوی مقدم می‌گوید: «مشکلی ندارد، با عمامه داخل زندان بروند.» بلافاصله شهید شاه‌آبادی عمامه را برمی‌دارد و روی زمین می‌گذارد. یعنی برای مبارزه، اگر او اجازه داد من با عمامه بروم، بر خلاف دستورش، عمامه را خودم برمی‌دارم. خاطره ای از روحانی شهید مهدی شاه آبادی راوی: برادر شهید – حسن شاه‌آبادی 🌹بمناسبت سالروز شهادت 🕊شادی روحشان صلوات شهید حجت الاسلام مهدی شاه ‏آبادی، روحانی مبارز و نماینده مردم تهران در دوره دوم مجلس شورای اسلامی که سرانجام در تاریخ ششم اردیبهشت ۱۳۶۳ هنگام بازدید از جبهه‏‌های جنگ تحمیلی در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ متجاوزان بعثی به شهادت رسید...
تلفن محرمانه ی ریاست جمهوری آمریکا در کاخ سفید به صدا در آمد. منشی مخصوص رئیس ، گوشی را برداشت و با اضطراب به اتاقِ رئیس جمهور آمریکا وصل کرد. مکالمه ی فرد ناشناس 20 دقیقه طول کشید؛ پس از پایان مکالمه، رئیس جمهور آمریکا به سرعت از منشی خواست تا یادداشتی که در پاکت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد. پس از فرار آمریکایی ها از ایران، کاخ سفید اعلامیه ای به این شرح پخش کرد: { آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگان های اسیر در ایران با شکست روبه رو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است . } پس از اینکه مدت زمان کوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم بنی صدر، که در آن زمان سمتِ فرماندهی کل قوا را به عهده داشت، هلی کوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی ها در صحرای طبس ، بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم  {فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد} که در منطقه از هلی کوپترها محافظت می کرد، به شهادت رسید. محمد منتظر قائم در سال 1327 هجری شمسی در یک خانواده ی مذهبی و کم بضاعت در شهر فردوس به دنیا آمد. پس از پایان سوم دبستان به یزد نزد اقوام پدری خود رفت و در آنجا به ادامه ی تحصیل پرداخت. همزمان با قیام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثیر و پخش اعلامیه های امام خمینی پرداخت. او با خلوص خاصی، عکس امام را به شیفتگان می رساند و با همکلاسی هایش، بی پروا علیه رژیم شاه بحث می کرد. محمد بعد از پایان دبیرستان به خدمت سربازی رفت و پس از پایان خدمت در شرکت برق توانیر مشغول به کار شد و همزمان با هدف برانداختن نظام شاهنشاهی و استقرار حکومت اسلامی با تشکیل گروهی به مبارزه پرداخت. در سال 1351 هـ . ش، اعضای گروه شناسایی و محمد نیز دستگیر و زندانی شدند و محمد تحت شکنجه های وحشیانه ی مأموران ساواک قرار گرفت؛ اما جانانه در مقابل شکنجه ها مقاومت می کرد و شکنجه گران را به ستوه آورد. سرانجام پس از 15 ماه تحمل شکنجه و زندان، در حالی که هیچ اعترافی نکرده بود به ناچار او را آزاد نمودند. پس از آزادی از زندان همچنان به مبارزه ادامه می دهد و به همکاری با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) که آن زمان وجهه ی خوبی در میان مردم داشت، پرداخت؛ اما بعد از انحراف و تغییر ایدئولوژی سازمان، رابطه ی خود را با آن قطع کرد؛ ولی همچنان به مبارزه علیه رژیم شاه ادامه می داد. محمد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، خود را وقف انقلاب نمود و به عنوان نخستین فرمانده سپاه پاسداران استان یزد انتخاب شد و مسئول بنیانگذاری و تشکیل سپاه یزد و تصفیه ی کمیته گردید. او سپاه را گسترش داد و با قاطعیت با ضد انقلاب به مبارزه برخاست. مشکل بزرگ آقای رئیس جمهور  تلفن محرمانه ی ریاست جمهوری آمریکا در کاخ سفید به صدا در آمد. منشی مخصوص رئیس ، گوشی را برداشت و با اضطراب به اتاقِ رئیس جمهور آمریکا وصل کرد. مکالمه ی فرد ناشناس 20 دقیقه طول کشید؛ پس از پایان مکالمه، رئیس جمهور آمریکا به سرعت از منشی خواست تا یادداشتی که در پاکت قرار داده شده را به ستاد کل بفرستد. پس از فرار آمریکایی ها از ایران، کاخ سفید اعلامیه ای به این شرح پخش کرد: {آمریکا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگان های اسیر در ایران با شکست روبه رو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلی کوپترها به جای مانده است . } پس از اینکه مدت زمان کوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب کاخ سفید سپری شد، به دستور مستقیم بنی صدر، که در آن زمان سمتِ فرماندهی کل قوا را به عهده داشت، هلی کوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی ها در صحرای طبس ، بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم ـ فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ـ که در منطقه از هلی کوپترها محافظت می کرد، به شهادت رسید. شهادت محمد منتظر قائم به روایت همرزمان ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران ، با برادر شهید محمد منتظری قائم در یزد تماس می گیرند که خبر رسیده چند فروند هلیکوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله می بندد و یک آمریکایی زخمی شده هم ، در بیمارستان یزد است . بلافاصله در بیمارستانها تحقیق می شود و قسمت دوم خبر تکذیب می گردد ولی بعد از ساعتی از دفتر آیت الله صدوقی با سپاه تماس می گیرند که ، اینجا یک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکاییها در جاده طبس آتش زده اند . در پی این گزارشات ، محمد تصمیم می گیرد که هر چه سریعتر به منطقه بروند و از نزدیک با حادثه برخورد نمایند. آخرین دستخط شهید نشان می دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکاییهای مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی می دانسته است ، یکی از برادران پاسدار یزدی اینچنین گزارش می دهد :
«  وقتی قرار شد برویم محمد گفت : اول نمازمان را بخوانیم … ما که نماز خواندیم و برگشتیم ، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را همیشه خوب می خواند . اغلب ، در جمع ها ، او را به دلیل تقوایش ، پیشنماز می کردند . با اینهمه ، این بار نمازش حال دیگری داشت . بعد از آنکه تمام شد یکی از برادرها به شوخی گفت : " نماز جعفر طیار می خواندی ؟  " او با خوشحالی پاسخ داد : { به جنگ آمریکا می رویم . شاید هم نماز آخرمان باشد. } در بین راه مثل همیشه شروع کرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر کردن و توضیح دادن ، سوره اصحاب فیل را برایمان تشریح کرد و داستان ابرهه را… و گفت ، آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد و به توضیح بیشتر مسائل پرداخت ، از احادیث نیز استفاده می کرد … محمدشهید با آنکه یک فرمانده نظامی خوب بود ، یک معلم اخلاق و عقیده نیز بود . و با آنکه در مواقع لازم از قاطعیت و همچنین خشم و جسوری فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضعتر و معمولی تر بود ، از اینکه به او به چشم یک فرمانده نگاه کنیم ناراحت می شد و با اینکه او می بایست بیشتر نقش فرماندهی ، و تصمیم گیری و طرح و نقشه را داشته باشد ولی علاوه بر آن همواره خود پیشقدم بود و بویژه در مواقع خطرناک حتما خودش نخست اقدام می کرد ، از خودنمائی بشدت پرهیز داشت ، حتی زیر گزارشات یا اطلاعیه هائی که اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام یا ارسال می شود ، از نوشتن نامش خودداری می کرد. کسی که وارد سپاه می شد امکان نداشت تا مدتی بفهمد او فرمانده ما هست . بیشترین کارها را خودش انجام می داد . اغلب شب ها نیز به خانه نمی رفت و حتی بجای ما هم پست می داد ، غذا خیلی کم و ساده می خورد ، بیشتر روزه می گرفت ، روز قبل از شهادتش نیز که پنجشنبه بود ، روزه بود … راه طبس را با اینکه خاکی و خراب است با سرعت بسیار زیاد طی کردیم . در راه از سرنشینان اتومبیلی که از آنجا گذشته بودند ، سؤال کردیم ، گفتند آمریکائی ها یک تانکر را آتش زده و مسافرین یک اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته اند برده اند. «وقتی که به چند کیلومتری منطقه ی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیته ی طبس در آنجا بودند و عده ای از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آنها گفت: «منطقه، مین گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم. افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اینجا نگهبانی دهید»؛ ما که می رفتیم یک ستوان گفت : چون فانتومها اینجا پرواز کرده اند ، می روم بی سیم بزنم به نیروی هوائی که بدانند نیروی خودی در منطقه هست . عده ای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا 100 متری هلیکوپترها آمدند ولی جلوتر نیامدند ، ولی ما جلوتر رفتیم . در این موقع متوجه ی طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته ی طبس باقی ماندیم. طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا اینکه به منطقه ی فرود هلی کوپترها رسیدیم. دو فروند هلی کوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت، یکی از هلی کوپترها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم… محمد شهید بدقت مراقب مین گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود به موتورها و جیپ آمریکایی رسیدیم اول محمد موتورها را بررسی کرد وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آنها را روشن کردیم و با هم کنار جاده آوردیم ، همچنین جیپ را . شهید محمد خوشحال و خندان گفت : » خوب این هم 5 هلیکوپتری که در کردستان از دست دادیم ، خدا رسانده است «و خودش به سمت یکی از هلیکوپترها رفت . طوفانی که مدتی قبل آغاز شده بود کاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود. «… فرمانده ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلی کوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلی کوپتر شدم… یک کلاسور محتوی چند ورقه ی درجه بندی شده در آنجا پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آنها را مورد معاینه قرار دهند.» «.. در داخل یکی از هلی کوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی کوپترها آمدند و به وسیله ی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلی کوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی کوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی کوپتر منهدم شد.
من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم ها دور شدند ما هم می رویم» ؛ «به محض اینکه صدای فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلی کوپترها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم. برادر عباس سامعی که راننده ی ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تیر خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم تیر خوردم، او در جواب گفت: « من هم زخمی شده ام. » و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیه ی پا زخمی شده بود.» «برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان های بی حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است. برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. برادر منتظر قایم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم ها همچنان ادامه داشت و دو هلی کوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی کوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره ی بسیار آرامی داشت، مانند آدمی که در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم.. برادر زخمی دیگری که همراه محمد به داخل هلیکوپتر رفته است می گوید : « … در هلیکوپتر اشیاء مختلفی پیدا کردیم . از جمله یک کلاسور که چند ورقه درجه بندی شده و مقداری هم رمز در آن بود … وقتی فانتومها آمدند و رفتند ، برادر شهید و من از هلیکوپترها پائین آمدیم و به سرعت دور شدیم اما بلافاصله فانتومها برگشتند . ما روی زمین خوابیدیم و به حالت خیز درازکش پیش می رفتیم . برادر عباس گفت : من تیر خوردم . بعد بلند شد ولی تلوتلو خورد و بر زمین افتاد. فرمانده شهید منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتومها همچنان ادامه داشت . به طرف محمد برگشتم ، دیدم که دست چپش قطع شده و پشت سرش افتاده است . او را صدا زدم ولی جوابی نشنیدم . چهره بسیار آرامی داشت . چشمانش تقریبا باز بود و لبانش مثل همیشه لبخند داشت ، آنقدر آرام روی کتفش بر زمین افتاده بود که فکر کردم خواب رفته است ، اما زیر بغل او پر از خون بود ، فهمیدم محمد شهید شده و به آرزویش رسیده است . ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را ببریم. لذا محمد همچنان بر روی ریگهای کویر ، که با خونش رنگین شده بود ، تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند و صبح هم با اینکه از کانال های گوناگون قول هلیکوپتر و هواپیما برای آوردن جسد شهید را به یزد بما دادند و حتی یکبار مردم طبس جمع شدند و با شکوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه تشییع کردند و با اینکه برادرانمان حکم برای سوار کردن شهید و زخمیها گرفته بودند ، اما بی نتیجه ماند و سرانجام نزدیک غروب با آمبولانسی که از یزد آمده بود ، شهید و من را به یزد بردند و شهید را فردا صبح با عظمت بی نظیری تشییع کردند … » خون شهید موجب رسوایی دوستان آمریکا با توجه به اینکه بمباران هواپیماهای ایرانی به دستور بنی صدر خائن ، موجب شهادت شهید منتظر قائم شد ، سوالاتی در مورد علت صدور دستور بمباران غنائم باقیمانده از ارتش آمریکا مطرح شد. پاسخ این سوالات زمانی آشکار شد که بنی صدر از ایران فرار کرد در همان زمان آیت الله مهدوی کنی … درباره مسائلی که در کمیسیون ( شورای انقلاب ) مطرح شد اظهار داشت :  { یکی از مسائل ، مربوط به بمباران کردن هلیکوپترهای باقیمانده و شهادت فرمانده پاسداران یزد در جریان این بمباران و بعضی حوادث دیگر که در این باره واقع شده ، بوده است . شورای انقلاب 3 نفر را مأمور بررسی این حوادث کرد تا این حوادث را پی گیری کنند تا ببینند ماجرای بمباران چه بوده است و چرا توجه نکردند که فرمانده سپاه پاسداران یزد شهید و عده ای مجروح بشوند و پاره ای حوادث دیگر که ذکر آن مصلحت نیست . } همچنین دانشجویان مسلمان یزدی دانشگاه تهران ، خواستار محاکمه عاملین شهادت فرمانده سپاه پاسداران یزد شدند : { برادر مجاهد محمد منتظر قائم در رکاب بت شکن زمان امام خمینی و در رابطه با حمله نظامی احمقانه امریکای جنایتکار که به لطف خدای تبارک و تعالی در هم شکسته شد به شهادت رسید .
در همان میدانی که متجاوزان و دزدان آمریکایی در زیر تلی از خاکستر مدفون می شوند برادر شهید عزیز ما, محمد منتظر قائم خونش ریخته می شود و نمودی از شجاعت می شود. در آن لحظاتی که همه خیال می کنند در داخل هلی کوپترها آیا چه هست و آیا چه سیستمهای پیچیده ای و تله هایی احیانا وجود دارد, این با ایمانش یا عزمش یا یقین و تصمیم راسخش این گستاخی را به خود می دهد که پرده رعب و ترس را بدرد و به داخل هلی کوپتر می رود تا آنجا را ببیند و احیانا اگر چیزهایی هست که بیرون آورد که شاید اگر وسیله ای و موجبی هم برای انفجار هست, خنثی کند و این به بهای جانش تمام می شود و شهید می شود. ما به وجود چنین عناصر بزرگ و عزیز, چنین روحهای فداکار و گستاخ و دلهای آشنا با خدا افتخار می کنیم و این جمله ای است که امام فرمودند من افتخار می کنم به داشتن چنین جوانهایی و یقینا برای یک ملت و یک انقلاب و برای خانواده های شهیدپرور مایه افتخار است چنین عناصری و خوشبختانه یک چنین نسلی در این انقلاب پاگرفته است. کتاب زندگی به سبک شهدا ناصرکاوه منبع :سایت نوید شاهد به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی برگرفته از کتاب ققنوس عشق
ما این شهادت پر افتخار را به پیشگاه امام امت و ملت قهرمان ایران و همچنین خانواده محترم شهید تبریک می گوئیم ، ولی ما شهادت برادر مجاهدمان را در رابطه با یک توطئه علیه انقلاب اسلامی ایران می دانیم و از مقامات مسئول خصوصا شخص رئیس جمهوری (بنی صدر) می خواهیم که چگونگی طراحی این توطئه را که منجر به شهادت این برادر رزمنده شد برای ملت رشید ایران و خانواده آن شهید روشن نمایند …} نیم ساعت بیشتر از خبر رادیو آمریکا مبنی بر وجود اسناد در هلیکوپترها نگذشته بود که صحرای طبس به بهانه وجود مین و کماندوی خیالی بمباران میشود. این اقدام کاملا بر خلاف اصول نظامی و همه موازین منطقی بود. گذشته از اسناد ، هلیکوپترهایی از بین رفت که هر کدام چند میلیون دلار ارزش داشت. رئیس جمهور بنی صدر در مصاحبه تلویزیونی پنجشنبه 26/2/1359 خیلی عادی با این ” فاجعه ” برخورد کرد و با رد وجود هرگونه توطئه ، پس از بیست روز تنها به این جمله اکتفا کرد که “مسأله در حال پی گیری است”! پس از بمباران هلی کوپترهای آمریکایی ها {که اسناد و مدارک مهمی مربوط به ادامه ی طرح و برنامه های آنها پس از انجام دادن مرحله ی اول عملیات در آنها بود } بنی صدر علت این اقدام را از بین بردن فرصت دوباره ، برای استفاده ی آمریکایی ها از این هلی کوپترها اعلام کرد؛ در حالی که اگر چنین احتمالی وجود داشت، باز کردن وسایل و قطعات حساس پروازی کافی بود. که آنها را از کار بیندازد. علاوه بر این اضافه شدن پنج فروند از مدرن ترین هلی کوپترهای جهان به نیروی هوایی ایران می توانست غنیمت جنگی بسیار خوبی باشد که با این اقدام خائنانه ی بنی صدر تحقق نیافت. برخی سؤالهای کلی: 1-  نکته اساسی و مهمی که باید مورد توجه باشد اینست که ارتش در حالت زمان وقوع حمله آماده باش جنگی به سر می برده است !! 2- در اسفند ماه 1358 بدلیل عدم وجود پوشش هوائی در منطقه شرق کشور، استقرار دو دستگاه رادار به تصویب رسیده بود. این اقدام تا زمان وقوع حادثه انجام نشد . با وجود آماده باش نظامی ، رادارهایی که در آن منطقه وجود داشتهاند ، غیر علمیاتی اعلام شدند و خبر ورود هواپیماهای آمریکایی یا اصلا گزارش نشد و یا به این گزارشها ترتیب اثر ندادند 3 - طبق امریه شماره 256-16-1412 مورخ 3/2/59 (دو روز قبل از حمله آمریکا به طبس)معاونت عملیاتی پدافند هوایی مقرر شده بود آتشبارهای ضد هوایی23 میلیمتری مستقر در تهران ، مشهد ، شیراز ، بابلسر با کلیه تجهیزات لازم به مأموریت اعزام گردند . همچنین طبق گزارشات توپهای ضد هوائی مهرآباد و پادگان منظریه نیز برداشته شد و این توپها تا تاریخ 6/2/1359 پس از انتقال از محلهای خود در انتظار و بیهوده در نقطه ای می مانند و بعدا در کمیسیون مورخه 7/2/1359 و سپس طی نامه شماره 48-2/03-412 به تاریخ 10/2/1359 تعداد آتشبارهای اعزامی تقلیل می یابد و بعدا کلا دستور لغو و مسأله منتفی می شود . یعنی بدون هیچگونه استفاده یا عملکردی ، تنها در چند روز تجاوز و توطئه آمریکا ، توپهای ضد هوائی از نقاط حساس و مورد توجه دور می شوند! 4- هلیکوپترهای آمریکایی در سه نوبت عصر جمعه 5/2/59 ساعت 5/6 و 5/10 شب و صبح شنبه 6/2/59 ساعت 7 بمباران شده اند. این عمل پس از اعلام وجود اسناد در هلیکوپترها و در حالیکه در دو نوبت عصر و صبح هوا روشن بوده است و همچنین در حالیکه نخستین بمباران نیز به شهادت برادر محمد منتظر قائم منجر شده بود ، وقوع یافته است. این بمباران بدون تردید به نفع آمریکا تمام شد و تجهیزات نظامی پیشرفته و اسناد محرمانه را از دسترس انقلابیون خارج کرد . در برخی از این اسناد ، نام ایرانیانی که مورد اعتماد آمریکا بودند و کماندوهای آمریکایی در صورت نیاز میتوانستند از آنها کمک بخماهند ذکر شده بود و بنابراین این افراد تمام تلاش خود را به کار بستند تا هویتشان فاش نشود. اما شهادت محمد منتظر قائم مردم و مسئولین را نسبت به وجود توطئه حساس نمود و موجب رسوایی توطئه گران شد. منبع :سایت نوید شاهد به نقل از مرکز اسناد انقلاب اسلامی شهید محمد منتظر قائم در کلام مقام معظم رهبری ما به وجود چنین عناصر بزرگ و عزیز, چنین روحهای فداکار و گستاخ و دلهای آشنا با خدا افتخار می کنیم برای اینکه باز هم بیشتر نسبت به خون جوشیده این شهید عزیز «محمد منتظر قائم» عرض ارادتی به سهم خودم کرده باشم, این جمله و این نکته را عرض کنم که شهادت این برادر در آن کویر سوزنده ای که مدفن کفار نظامی دشمن ما شد یک معنای این مفهوم سمبلیک می تواند این باشد که ما جز به بهای خون و جز با سرمایه شهادت و جانبازی امکان ندارد که بتوانیم جهازات صنعتی مخوف که بیشتر تلاش و کوشش را متاسفانه برای ایجاد ابزار تخریب به کار برده تا ابزار سازنده, مقاومت کنیم
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (31):👇 🌿...عصر بود، خورشید چهره ‌ی زرد خود را در افق مغرب پوشاند و نارنجی شد، روز اول استقرار ما در پادگان به پایان رسیده بود که معاون فرمانده آمد و گفت:👈 بچه ‌ها شما آموزش دیده ‌اید؟ همه با صدای رسا گفتند: بله ....! اما فقط فریبرز بود که چند روزی در پادگان آموزش دیده بود. آن هم فقط کار با اسلحه و یک سری مطالب تئوری و....را بلد بود 🌿...جناب معاون کله‌ ی خود را خاراند و گفت: خوبه خوبه! به نوبت بروید و از اسلحه خانه، اسلحه خود را تحویل بگیرید. یادتان باشد که اسلحه ناموس ما نظامی ‌ها است مواظب باشید کسی به ناموس تان بد نگاه نکند! به ترتیب و مثل بچه مدرسه ‌ای ها در صف ایستادیم و هر کدام یک ژ-۳ با مقداری فشنگ تحویل گرفتیم. وارد آسایشگاه پادگان شدیم که تعدادی اتاق داشت... بسیاری از بچه ‌ها اسلحه ندیده بودند و با ترس و احتیاط با اسلحه‌ شان ور می‌ رفتند.😁 🌿...یکی از بچه ها گفت👈 فریبرز تو که آموزش دیدی باید به ما هم یاد بدهى، ما هیچی از این تفنگ ‌ها سر در نمی‌آورم. فریبرز سرش را خاراند و گفت: باشه بچه ‌ها از فردا آموزش نظامی شروع میشه البته پنهانی! زشته بقیه بفهمند ما هیچی بلد نیستیم! ما حال و حوصله آموزش نظامی نداشتیم. و فریبرز خیلی بی‌ خیال داشت با اسلحه ور می‌ رفت. این را می‌ دانست که باید سر اسلحه را بالا بگیر و تست کند. آنقدر ذوق زده بود که همان داخل سوله سر اسلحه را بالا گرفت و با یک ژستی جلوی بچه ‌ها ماشه را چکاند...که!؟ 🌿... ناگهان صدای مهیب شلیک در گوشم پیچید و لگد اسلحه فریبرز را به عقب پرتاب کرد و او به کناری افتاد. مهتابی مستطیلی بالای سرمان کنده شد و با گچ و خاک آمد پائین وخورد تو سرمان...😍 فریبرز تازه فهمید که فشنگ داخل اسلحه را بیرون نیاورده است... پیش خودمان گفتیم: به به چه کسی می خواهد به ما آموزش بدهد!؟😄 🌿... بچه ‌ها همه ترسیده بودند و می‌ گفتند: چه کار می‌ کنی؟ نکشی ما را؟! فریبرز با آرامش و خونسردی گفت: ای بابا یادم رفته فشنگ را در بیاورم. طوری نشده که حالا!! بعد از مدتی صدای دو، سه تا شلیک دیگه از داخل اتاق ‌ها شنیده شد. فرمانده با داد و بیداد و دلهره و ترس وارد آسایشگاه شدند و به بقیه نیروها گفتتند: بگیرید... جمع کنید این تفنگ ‌ها را از این ها! زود جمع کنید اسلحه ها را.😇 🌿... فردا فرمانده همه ما تازه وارد‌ها را جمع کرد و گفت: از امروز باید آموزش ببینید. خدا رحم کرد که کسی دیروز تیر نخورد، شما که کار با اسلحه را هنوز بلد نیستید چرا میگید آموزش دیدیم!؟ یک آموزشی بدهم بهتان که حظّ کنید! حدود ۱۰ روز دمار از روزگار ما درآوردند، انواع آموزش ‌هایی که بلد بودند روی ما امتحان کردند. در آسایشگاه با در و پنجره بسته گاز اشک آور می‌ زدند و تا ما خودمان را بیرون می‌ انداختیم تمام چشم‌ ها و گلوهایمان می‌ سوخت و جرأت اعتراض هم نداشتیم.همه مقصر را فریبرز می دانستند و شبهابرای تلافی برابش جنشن پتومیگرفتند ... تقصیر خودمان بود ناشی ‌گری اول، کار دستمان داده بود. دعوتید به کانال شهدا