eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
929 دنبال‌کننده
22هزار عکس
16.8هزار ویدیو
542 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹طنز جبهه!😜(15)👇 🌿... کنار کرخه مستقر بودیم وگرما🌞 بیداد می کرد... برای در امان ماندن از تابش سوزان خورشید به چادرها پناه می بردیم...😇 اما هوای دم کرده چادرها هم بیشتر کلافه مان می کرد... 😞از همه بدتر ، زمین کرخه بود که عقرب های زیادی داشت... همیشه زیر پتو و لباسهای مان چند عقرب پیدا می شد.😊عقرب ها اکثرا در تابستان از زمین بیرون می آیند. به خاطر همین هم تا دلتان می خواست دور و بر ما عقرب تاب می خورد...😎 🌿... یکی از راههایی که فریبرز با آن، عقرب ها را به دام می انداخت😁 این بود که کش گتر (کش دم پاچه شلوار نظامی) را در سوراخ عقرب فرو می کردِ.... 😄عقربها  از کش خوش شان می آمد، نیش های خود را در کش فرو می کردند و این طور به دام می افتادند.😊فریبرز آن کشها را از سوراخها در می آورد و عقربهای متصل به آن را می کشت و یا اسیر میکرد😇 🌿... کم کم شکار عقرب توسط فریبرز به بچه ها آموزش داده شد😍 و بین بچه ها عادی شد و ترس آن از بین رفت😁 یک روز فریبرز برای شکار 🎣  عقرب های بزرگتر به وسط بیابان رفت 😇 برای این کار یک بیل و یک آفتابه آب هم با خود برد... سرگرم کار خود بود که ناگهان فرمانده گردان از کنارش رد شد و او را در آن حال دید...😁😊 ظهر ، فرمانده گردان بین دو نماز  ظهر و عصر به ایراد سخنرانی  کرد.😜 🌿...بحث آن روز فرمانده درباره خودسازی بود... از شانس خوبمان 😔یکهو  وسط سخنرانی چشمش به فریبرز افتاد. 😎 نگاهی به او کرد و گفت : 👈"به جای اینکه تو بیابون راه بیفتید، عقرب بگیرید، دنبال گرفتن عقرب های 😈نفس خودتون باشید "👋 فریبرز سرش پائین بود وجیک نمی زد.😄منم رو به فرمانده کردم وگفتم:🎩 حبر نداری که آقا فریبرز برای صادرات عقزب می خواهد برود با فرمانده لشگر قرارداد امضاء کند😍 واینحا بود که همه ی بچه ها زدند زیر خنده😄☺️
(1) 🔴دیگه از و در منزل ماندن خسته شدم؟😢 آخه چند روز؟😳 بابا حوصله ام سررفته؟! 😍 دیگه تحمل ندارم؟!😇 آره, آره خسته شدم؟!😞 تا کی باید ماسک بزنم😣 مرگ یه بار, شیون ش بار😰 و... ✌خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سرلشگر شهید, خلبان حسین لشگری👇 🌹آنقدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی بهش گفته بود👈 تو که دیگه به ایران باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... 😳 همسر شهید لشگری می گفت: خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی شود برای همگان 😰...او اولین کسی بود که رفت (اولین اسیر بود) و آخرین نفری بود که از اسارت برگشت😇 اسیر که شد پسرمان علی۴ ماهه بود و هنگامی که آزادشد, علی پسرمان دانشجوی دندانپزشکی شده بود📍وقتی بازگشت ازش پرسیدم, این همه سال اسارت راچگونه گذراندی؟ 😳 حسین گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور میکردم. سالها در سلول انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشم، قرآن را کامل حفظ کردم، زبان انگلیسی ام را کامل کردم و برای ۲۶ سال نماز قضا خواندم👌من هم بهش گفتم👈 منم ۱۸ سال در بی خبری و مفقود بودن تو صبر کردم, منم ۱۸ سال صبر کردم🌹حسین میگفت: از ۱۸ سال اسارتم را دوازده سالش را توی انفرادی بودم و سالها با یک "مارمولک" صحبت بودم تا هوش و حواسم را از دست ندم😭 بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! 😇 عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد و می خواست باقی مانده آنرا دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم 😳 این را بگویم که من مدت شش سال از ۱۲ سال انفرادی را (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک فضای سبز🍀 یک منظره🌆 و حسرت ۵ دقیقه نور خورشید را داشتم... .. 📍حالا عزیز هموطن👈شاید صبر بر خانه نشینی و ماسک زدن برایتان قدری قابل تحمل تر شده باشد👌 التماس دعا
🌹طنز جبهه!😜(16)👇 🌿...داشتند تو خط مقدم مصاحبه می گرفتند و دوربین کنار ما آمده بود😄 فریبرز هم کنارم ایستاده بود که یه هو خمپاره امد و بوممم 🌟 نگاه کردم دیدم یه ترکش اندازه عدس😄 خورد به فریبرز و افتاده زمین😵خبرنگار خوشحال از این که سوژه اش جور شده😇 دوربین را برداشت ورفت سراغ فریبرز 😬 به فریبرز گفت 👈شما در این لحظات حساس و غرورآفرین و عرفانی👌 زندگیت چه حرفی و چه پیامی دارید!؟😍 بفرمائید تا در تاریخ ثبت شود😋هر چی می خواهی به امت حزب الله بفرمائید😇 امشب تلویزیون نشان میدهد😍 🌿...فریبرز در حالی که خیلی شلوغش😵کرده بود و داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه می کرد😁 گفت: من از امت شهید پرور ایران یک خواهش دارم!؟ 😄اونم اینه که وقتی کمپوت می فرستید جبهه خواهشا کاغذ روی کمپوت را نکنید!😇 به او گفتم :بابا این چه جمله ایه! 😵 قراره از تلویزیون پخش بشه😁یک جمله بهتر بگو برادر ... 🙏با همون لهجه شیرین و موذیانه اش گفت:👈اخوی آخه شما نمی دونی تا حالا به جای کمپوت گیلاس, سه دفعه به من رب گوجه فرنگی افتاده!...😥😜
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 زیبای دستم خالیه دستامو بگیر ایهاالرئوف 🔻 با نوای: سید مهدی حسینی گوشی را افقی کنید و لذت تصاویر را ببرید http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
حضرت عشق.mp3
5.47M
حضرت عشق (ع) حسین طاهری ‌دفاع همچنان باقیست https://eitaa.com/defa_baghist
🌹طنز جبهه!😜(17)👇 🌿...در روزهای پیش از عملیات بودیم در عید غدیر به رسم استحباب، همه گردان دست در دست هم دادند و من صیغه اخوت و برادری را میان همه خواندم👋 فریبرزهم دوید و دستش در دست من گذاشت👥 و با👤من😭شد👇 دادش صیغه ائی...😁 دست ها را در هم گره کرده و قرار گذاشتیم تادر عملیات آینده درهر شرایطی یاور هم بوده و حامل جسم مجروح و یا شهید هم باشیم.😍 🌿...به شب عملیات رسیدیم .آتش شدید دشمن امان مان را بریده بود. در ابتدای ورودی شهر با ترکشی زخم عمیقی برداشتم و زمین گیرم شدم.😋 خبر به برادران صیغه ایم آقا فریبرز رسید و طبق پیمان برادری که داشتیم، در آنی بالای جسم نیمه جانم آمدند و هن هن کنان و در آن شیارهای پر پیچ و خم، عزم انتقال جسم سنگینم را به عقب کردند...😇 🌿 ... با حال زاری که داشتم صدای فریبرز را می شنیدم که غمگینانه زیر لب زمزمه می کرد و از ناراحتی می نالید.😇 از آن همه علاقه ای که در او نسبت به خودم می دیدم از برادری خود با او لذت😍 می بردم. برای تسلای او تمام انرژی خود را جمع کرده و گفتم: 👇 "نگران نباش، به خدا خوب خواهم شد و بین شما باز می گردم"😢 فریبرز هم با لهجه شیرین و عامیانه اش گفت:👇 "بابا کی نگران توهه😳 به خاطر تو داشتم به خودم بد می گفتم که این چه صیغه اشتباهی بود که با تو بستم. حواسم به هیکل سنگینت نبود."😰یادم باشه قبیل از صیغه برادری😵اول به هیکلش نگاه کنم😋😰و سالهاست جمله اش نقل هر مجلس مان شده و بهانه ای برای خندیدن مان.😊😂
(2) 🔴 تلویزیون, رادیو, ماهواره, فضای مجازی, تلگرام, واتساپ, فیس بوک, سروش, ایتا و ... هزار کوفت و مرض دیگه هم دارم و هنوز توی این گرفتاری کرونا ناراحت هستم و غر میزنم ای بابا دلم گرفت و حوصله ام سر رفت و بی تاب و بی حوصله و خسته و... هستم . ای کاش لحظه ای خودمان را جای آزادگان عزیز و سرافراز می گذاشتیم که این سالهای اسارت را با این همه سختی و مشقت چگونه 👈 ایام گذارندند... آزادگان سرافرازی چون وزیر نفت شهیدمان "مجمد جواد تندگویان" 👇 ⭐گفت: به خاطر آنكه قاب عكس 😈صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد پله از هم کف فاصله داشت، بردند😣 آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود😇 وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر (یک متر در دو متر) بود😭 شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود...با پا محكم به در سلول كوبیدم...😞 نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟... چرا داد می‌زنی؟... گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاوریدكه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم...😰 او در سلول را باز كرد و چندمتر جلوتر در یك محوطه بازتر مرا كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم... در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان و فرتوت شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد و بی‌مقدمه پرسید😣ایرانی هستی؟... جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا باید بشناسم؟😨 گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی... گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیرنفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟😰 گفتم: آری، شنیده‌ام... پرسید: كجاست؟... گفتم: احتمالاً شهید شده😪 سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد😭 گفت من تندگویان هستم و یازده سال است😳 که ازاین سیاه چال به اون سیاه چال در رفت و آمد هستم وفعلا در این سیاه چال، که 4طبقه زیر زمین در پادگان هوا نیروز عراق به نام الرشید است😇 محبوس هستم 😭 دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با👈 "اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود"😰گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو... گفت: پیـام من مرزداری از وطن است... صبوری من است... نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد... نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند... استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست... بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد...👌گفتم: به خدا قسم... پیامت رابه همه ایرانیان می‌رسانم خم شدم دستش را ببوسم, كه نگذاشت... ⭐ پسر شهید تندگویان نقل می کند👈 زماني پيكر پدر را براي مان آوردند كه بسياردلتنگ او بوديم😰 پس از 11سال انتظار👈 كه انتظار غريبي بود، پاهايي را كه بسيار دلتنگ آمدنش بودم، بوسيدم 😰 او در سالهاي اسارت، و در سلول انفرادي، تنها صدايش براي ستايش پروردگار بود✌ او آزاده اي تمام قامت بود كه فرياد «هيهات منا الذله» را با صداي بلند فرياد مي زد... هميشه خاك وطن را عزيز مي دانست و بر زبان سخن زنده باد ميهن را مي سرود...✌او آن قدر "قرآن را با صداي بلند خوانده بود" كه نگهبانان عراقي به او مي گفتند ما از تو اطلاعات نمي خواهيم، فقط با قرآن خواندنت به ديگر اسيران روحيه نده😭 وقتي پيكر پدر را تحويل گرفتیم، آن قدر👈 "حنجره او را فشرده بودند كه تمام استخوان هاي حنجره اش خرد شده بود"😭"او آرزوي «سكوت» را بر دل عراقي ها گذاشت... ‍ ⭐شهید رجایی به همسر محمدجواد تند گویان گفته بود که, عراق حاضر شده 8 خلبان بعثی را آزاد کنیم تا آن‌ها تندگویان را آزاد کنند... وهمسرشهید تندگویان در جواب شهید رجائی گفت: اگر ما هم حاضر به این معامله شویم، خود محمد جواد قبول نمی کند که این خلبانان آزاد شوند و دوباره بمب بر سر مردم بی‌گناه بریزند. 📍حالا عزیزان هموطن 👈شاید با خواندن این خاطره, صبر بر خانه نشینی و ماسک زدن برایمان قدری قابل تحمل تر شده باشد👌 التماس دعا
🌹به امید خدا از امروز با قسمت هائی از کتاب👈 " " در خدمت شما عزیزان و سروران گرامی هستم... ارادتمند: 🌿 : 🚩1 _ 👇 🌸...انسان در مسیر سفر آخرتش منازل و مراحل متعدد را طی می کند که در اینجا به اختصار درباره آن منازل توضیحاتی ارائه می شود: 👈 ...نخستین منزل، جریان واقعه ی "سکرات مرگ و سختی جان دادن است" امیرالمؤمنین (ع) در تبیین سکرات مرگ می فرماید: و انّ للموتِ لغمراتٍ هی افظعُ مِن أن تُستَغرَقَ بصفهٍ او تَعتدِلَ علی عقول اهل الدنیا دارالسلام ، ج 2 ، ص 165 🌸... آری، مرگ را ورطه ها و دشواری هایی است سخت تر از آن که بتوان وصفش کرد، یا عقل های مردم بتواند آن را بفهمد.... طبق این کلام حضرت، سکرات مرگ به گونه ای سخت است که اساساً هرگز قابل وصف نیست، و اگر بتوان آن را وصف کرد، عقل کسانی که در دنیا هستند توان درک و فهم آن را ندارند... 🌹سکرات موت:👇 📣سَكَرات موت، یا سکرات مرگ، حالت‌های حیرت‌زا و سختی‌های فراوانی است که هنگام مرگ بر انسان وارد می‌شود. متون روایی از شدت و دشواری سکرات موت حکایت دارند، هرچند سکرات مرگ برای مؤمنان آسان‌تر از کافران است. بر اساس روایات، نیکی به پدر و مادر، صله رحم، وابسته نبودن به دنیا و شهوات، انفاق، و خواندن سوره یاسین و صافات از دشواری آن کم می‌کند. 📣مفهوم‌شناسی واژه «موت» به معنی مرگ است و «سکرات» نیز جمع سَکْرَة و در معنای «حالتی شبیه مستی»، «حیرت» و «سختی و سرگردانی» به کار رفته است. مبانی اندیشه اسلامی۲، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۲۵؛ مکارم شیرازی در تفسیر نمونه آمده که «سکرات موت»، حالت‌هایی شبیه به مستی و بی‌هوشی است که هنگام فرارسیدن مرگ و قبض روح، به صورت اضطراب و دگرگونی شدید در انسان نمایان می‌شود و او را در حیرت و ناآرامی شدید فرو می‌برد. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۲۲، ص۲۵۴. 📣در آیات و روایات قرآن کریم در آیه ۱۹ سوره قاف با تعبیر 👈 «سکرةالموت» به آن اشاره می‌کند و میفرماید: وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ (ترجمه: و سرانجام سکرات (و بیخودی در آستانه) مرگ به حق فرا می‌رسد (و به انسان گفته می‌شود) این همان چیزی است که تو از آن می‌گریختی). بر اساس سخن مفسران، هرچند سکرات مرگ مؤمنان بسیار آسان‌تر از کافران است؛ اما گرفتن روح انسان چون به صورت تدریجی انجام می‌شود همراه با سختی است و حتی مؤمنان نیز در هنگام مرگ، سکرات و سختی‌های آن را درک می‌کنند. مکارم شیرازی، پیام قران، ۱۳۸۶ش، ج۵، ص۳۴۵ 📣طبق نقل منابع روایی، پیامبر(ص) در لحظه‌های آخر عمر، دست خود را در آبی فرو می‌برد و بر صورتش می‌کشید و «لااله الا الله» می‌گفت و می‌فرمود: «اِنَّ لِلْمَوْتِ سَكَراتٌ» همانا مرگ را سکرات و شدایدی است. مجلسی، بحار الانوار، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۱۷۰. روایات سه لحظه بسیار دشوار برای هر انسانی ذکر کرده‌اند: هنگام تولد، لحظه فرا رسیدن مرگ و هنگام وارد شدن به محشر. مجلسی، ۱۴۰۳ق، بحار الانوار، ج۶، ص۱۵۸ 📣چگونگی سکرات امام علی(ع) در حدیثی می‌فرماید لحظه فرا رسیدن مرگ سختی‌هایی دارد دشوارتر از آن که توصیف شود یا در عقل مردم بگنجد. مکارم شیرازی، پیام قران، ۱۳۸۶ش، ج۵، ص۳۴۵. بر اساس روایات، چنین حالاتی به خاطر مشاهده وضعیت و شرایط بعد از مرگ، جدایی از دنیا و دلبستگی‌های آن، قرار گرفتن در برابر نتیجه اعمال و ترس از سرنوشت نهایی برای انسان رخ می‌دهند. مکارم شیرازی، پیام قران، ج۵، ص۳۴۴. 📣در یکی از خطبه‌های نهج البلاغه، «سکرات مرگ»، این‌گونه توصیف شده است: 👈 «در سکرات مرگ، سستی و ضعف سراپای انسان را می‌گیرد و رنگ رخسار او تغییر می‌کند. در ابتدا زبانش از گفتار باز می‌ماند ولی چشم و گوش و اندیشه او هنوز از کار نیفتاده‌اند. او درباره دنیا و اموالش با حسرت می‌اندیشد و پشیمان می‌شود. سپس مرگ بر او چیره‌تر می‌شود و گوش او نیز از کار می‌افتد؛ نه سخن می‌گوید و نه صدایی می‌شنود، چشمانش در حدقه چرخ می‌زند و چهره اطرافیان و حرکت لبهای آنان را می‌بیند ولی صدایشان را نمی‌شنود. پس از مدتی، سایه مرگ چشمان او را نیز فرا می‌گیرد و جان از بدنش خارج می‌گردد». نهج البلاغة‌، نسخه و تصحیح محمد عبده، خطبه۱۰۷ 📣البته در روایتی از امام صادق(ع) درباره سکرات مرگ وارد شده که مرگ برای مومن، راحت است جز این که گاهی به سبب پاک کردن گناهانش، با سختی همراه می‌شود, چنانکه برای کافر نیز با سختی همراه است جز این که گاهی برای جبران نیک‌رفتاریش در دنیا، به آسانی انجام می‌شود. مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ق، ج۶، ص۱۵۳. 📣راه‌های کاهش سکرات 👈 بر اساس روایات، وابسته نبودن به دنیا و شهوات، انفاق مال و دوری از گناه از سختی‌های سکرات مرگ می‌کاهد. فرهنگ شیعه، جمعی از نویسندگان، ج۱، ص۴۱۰. امام صادق(ع)، 📣در حدیثی، صله رحم و نیکی به پدر و مادر را باعث آسان شدن سکرات مرگ دا
نستند، همچنین فرمودند هر کس یک روز از آخر ماه رجب را روزه بگیرد، خداوند او را از شدت سکرات مرگ، حفظ می‌کند. ری‌شهری، میزان الحکمة، ۱۳۸۹ش، ج۱۱، ص۱۲۷ 📣در کتاب جامع السعادات، سکرات مرگ و عذاب قبر کسی که مادرش از او ناراضی باشد شدیدتر دانسته شده است. نراقی، جامع السعادات، ۱۳۸۳ش، ج۲، ص۲۶۳. در روایات، انتقال محتضر به مکانی که نماز می‌گزارده، نجفی،‌ جواهر الکلام، ۱۴۰۴ش، ج۴، ۱۸ ۱۷. همچنین خواندن سوره صافات و یاسین نیز برای رفع سکرات مرگ توصیه شده است. محقق کرکی، جامع المقاصد، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۳۵۳. منبع: ويکی شيعه
🌹طنز جبهه!😜(18)👇 🌿...من روحانی و حاج آقای گردان بودم، و ریش بلندی هم داشتم😍یه روز فریبرز ازم پرسید😄 حاج آقا شماشبها وقتي مي خوابين، با توجه به اين ريش بلند و زيبايي كه دارين، پتو رو روي ريشتون مي كشيد 😇 يا زير ريشتون؟😖😜 🌿... من هم همين طوري که به محاسنم دست مي كشيدم😊 نگاهي به فریبرر کردم و گفتم جوابت را فردا خواهم داد😍 معلوم بود اين سؤال تا به حال براي خودم پيش نيامده بود و داشتم در ذهن خودم مرورمي كردم😊 كه ديشب يا شب هاي گذشته، هنگام خواب، پتو را روي محاسنم كشيده يا زير آن😰😄 🌿... فریبرز كه معلوم بود به مقصد خود رسيده است، خنده اي كرد و گفت: 👈نگفتي حاجي،😊باشه با خودت مرور کن تا فردا بيام جواب بگيرم؟😇و همچنان مي خنديد.😁 من هم تبسمي كردم و گفتم: باشه بعدا جوابت رو ميدم.ِ..يكي دو روزي گذشت...😍 🌿... دست بر قضا وقتي داشتم با فرمانده گردان صحبت مي كردم😞فریبرز از كنارمان رد شد... من او را صدا زدم. جلو كه آمد پس از سلام و عليك با خنده ريز و زيركي گفت:😄 چي شد؟ حاج آقا جواب ما رو ندادي؟!فرمانده گردان گفت !؟ جواب چی را ندادی😄 🌿 ....من هم با عصابنيت آميخته به خنده😍 گفتم: پدر آمرزيده! يه سوالي كردي كه اين چند روزه پدر من در اومده. 👈هر شب وقتي مي خوام بخوابم فكر سؤال جنابعالي ام.😇 پتو رو مي كشم روي ريشم، نفسم بند ميآد. 😄مي كشم زير ريشم، سردم ميشه.😊 خلاصه اين هفته با اين سؤال الكي تو نتونستم بخوابم.😄هر سه زديم زير خنده. دست آخر فریبرز گفت: پس آخرش جوابي براي اين سوال من پيدا نكردي؟😭😎😇