شهدای 6 بهمن 👈 شهرستان آمل
🥺جنگ و گریز مردم و نیروهای انتظامی منجر به کشته شدن و دستگیری عده ای از مهاجمین شد و در همان روز سه شنبه، ۶ بهمن ۶۰ دشمن تمام مواضع خود را از دست داد. در ساعت ۴ بعد از ظهر دشمن شروع به عقب نشینی کرد و در دو باغ حاشیه شهر موضع گرفت. به گزارش گروه حماسه و …
پایگاه اطلاع رسانی حماسه آمل
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
«صدام وحشیانهترین و خشونتبارترین قوانین را در جهان صادر کرده است. از جمله این قوانین صدور حکم اعدام برای کسی که صدام را مورد حمله لفظی خود قرار دهد، است. هر کس که به صدام و خانوادهاش فحش و ناسزا یا انتقادی را وارد کند، یا هر کس به ناسزاگوییهای کسی گوش فرا دهد، ولی به سرویسهای امنیتی یا حزب خبر ندهد، به اعدام محکوم میشود.
عراق تنها کشوری است که سرویسهای امنیتی آن بنا به دستور صدام، رهبران عالیرتبه کشوری را در برابر دیدگان مردم ترور میکنند. این اتفاق برای صدها نفر از شخصیتهای مهمی روی داده است. «عبدالکریم الشیخلی» وزیر امور خارجه، به دست دو نفر از عناصر سرویسهای امنیتی که سوار بر موتور بودند، در خیابانهای بغداد به قتل رسید. «فلیح حسن الجاسم» نیز به همین ترتیب ترور شد. مدیر اسبق اداره اطلاعات نیروی هوایی نیز که از جمله بعثیهای با سابقه و عضو شورای فرماندهی شاخه حزب بعث بود، در مرکز بغداد به قتل رسید.
ربودن مقامات و شخصیتهای مهم در خیابانهای بغداد و دیگر شهرها، یک مسئله طبیعی و یکی از پدیدههای متعارف برای صدام تلقی میشود. بارها اتفاق میافتاد که پدر خانواده به خانهاش باز نمیگشت؛ هنگامی که این خانواده از به دست آوردن هر گونه خبری راجع به او ناامید میشدند و از سرویسهای امنیتی نیز هیچ پاسخی دریافت نمیکردند، کار پدر را به خداوند وا میگذاشتند. یک یا دو سال بعد گروهی از عناصر سرویس امنیتی به خانواده ایشان اطلاع میدادند که پدر خانواده شخصی خائن، جنایتکار، مزدور یا توطئهگر بوده و اعدام شده است.
آنها از خانواده شخص مذکور قیمت گلولههای اعدامش و هزینه کفن و دفن را میگرفتند. از خویشاوندان مقتول هم میخواستند، از برپایی هرگونه مجلس عزاداری و فاتحهخوانی خودداری کنند؛ نشانی قبر وی را نیز در اختیار خانوادهاش قرار نمیدادند. نظیر این اتفاق بارها تکرار شد. از جمله کسانی که گرفتار این چنین رویدادی شد سرتیب «بدیوی السامرایی» عضو دفتر نظامی حزب _ که بالاترین رده حزبی در داخل ارتش است _ بود. یک خانواده مصیبتزده، شاید بتوانند با وجود غم و اندوهی که دامنگیر آنها شده به زندگی خود ادامه دهند، ولی هزاران عراقی از میان مردم دستگیر شده و در گورهای دسته جمعی مدفون شدهاند و تا به این لحظه خبری از آنها به خویشاوندانشان نرسیده است.»
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 کربلای ۵
رونمايی از موفقيت نظامی و سياسی ايران درجنگ (۶
┄┅┅❀🔴❀┅┅┄
🔻سردار سرلشكر حاج قاسم سليماني:
يكي از پرخاطره ترين و مهمترين برگهاي تاريخ پر افتخار جنگ براي مردم كشور، عمليات كربلاي پنج است كه اگر بگويم در روز عمليات كربلاي پنج، كربلايي در جوار كربلاي امام حسين (ع) بوقوع پيوست و همه آن فداكاري، ايثار، گذشت و ارزشهايي كه توسط ياران امام حسين (ع) به نمايش در آمد، سخني به گزاف نگفته ام.
چهره هاي تابناك و بزرگي دراين عمليات بين خودمان داشتيم كه انصافاً جاي تك تك آنها خالي است. امروز در آن تابلويي كه مقابل چشمم مجسم است، قامت رساي آنها را مي بينم. انگار همه آنها حس كرده بودند كه اين عمليات جز آخرين عملياتهاي جنگ است و بايد خود را به قافله اي كه متعلق به آنهاست برسانند و ملحق شوند.
🔻كوثری، فرمانده وقت لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص):
كارشناسان نظامي دنيا عبور از منطقه شلمچه را غيرممكن ميدانستند.
رزمندگان اسلام درعمليات كربلاي ۵ با تأسي به فرهنگ عاشورا موفق به عمليات در منطقهاي شدند كه از نظر كارشناسان نظامي برتر دنيا هيچ نيرويي نميتوانست از آن عبور كند.
بعد از اينكه عمليات كربلاي ۴ با عدم موفقيت روبرو شد، رزمندگان اسلام كه با يك جنگ رواني روبرو بوده و از نتيجه عمليات گذشته نيز دلگير بودند، براي آغاز يك عمليات ديگر لحظهشماري ميكردند و خواستهشان اين بود كه ما آمدهايم تكليف را انجام دهيم و حاضريم عاشورايي بجنگيم. در همان روزهايي كه عمليات كربلاي ۴ با عدم موفقيت روبرو شده بود، راديوي زبان فارسي عراق دائماً آن را به رخ ميكشيد و جنگ رواني به راه انداخته بود. كارشناسان نظامي برتر دنيا بر اين عقيده بودند كه منطقه عملياتي شلمچه ۹۳ درصد مسلح است و هيچ نيرويي نميتواند از آنجا عبور كند و رزمندگان اسلام درعمليات كربلاي ۵ به خوبي نشان دادند كه با الگو قرار دادن امام حسين (عليهالسلام) و تكليف الهي پيروز ميدان هستند.
رزمندگان اسلام در طول عمليات كربلاي ۵ حتي يك قدم هم عقبنشيني نكردند و با دست خالي توانستند پيروزي بسيار بزرگي را به دست آورند؛ بعد از عبور از كانال ماهي كه نزديكترين نقطه به بصره بود، استكبار به وحشت افتاد و پيغام داد آمادهايم قطعنامه با شرايطي كه خواستهايد را بپذيرد. اگر در مقابل دشمن تا دندان مسلح، رزمندگان اسلام ايستادند و پيروزيهايي را به دست آوردهاند، علتش صادقانه بودن و با خدا معامله كردن بود؛ همانگونه كه ياران امام حسين (عليهالسلام) مولاي خود را ياري كردند.
┄┅┅❀❀┅┅┄
#تاریخ_شفاهی
انتقال، با لینک مشترک مجاز است
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #سالار_تکریت (۴۹
🔹خاطرات
سید حسین سالاری
━•··•✦❁🌺❁✦•··•━
عراقی ها از خود مایه گذاشتند و برای اسرا هندوانه آوردند. واقعا دست و دل بازی کرده بودند. تقریبا برای هر ۱۵۰ نفر بین سه تا چهار عدد هندوانه دادند. در تقسیم آن در ماندیم. نمی دانستیم که به هندوانه ها نگاه کنیم یا بخوریم. بعد از همفکری، تشتهایی که رخت و لباس ها را درون آن می شستیم، اوردیم و خوب شستشو دادیم. هندوانه ها را بریدیم، با قاشق آنها را تراش دادیم و داخل تشت ها ریختیم. به هر نفر به اندازه یک استکان مخلوطی از هندوانه و آب آن رسید. آن قدر کم بود که فقط گلو را تر می کرد. بعد از این اقدام انسان دوستانه آنها نوبت به ما رسید که جبران کنیم. از باغچه کوچکی که به همت خود بچه ها درست شده بود، تعدادی خیار چنبر تازه و قلمی و خوشمزه چیدند و برایشان بردند. عراقی ها بعد از دیدن خیار چنبرها، با عصبانیت، بچه ها را زده و گفته بودند: «بزرگها را برای خودتان برداشته اید و کوچکترهایش را برای ما آورده اید؟» از آن به بعد، خیارچنبرهایی که اندازه بزرگ تری داشت، مخصوص آنها بود. با كيف تمام می خوردند و لذت می بردند.
یکی از روزهای اردیبهشت ۶۸ که باز یاد خانه و مادرم افتاده بودم و دلتنگی داشت مرا می کشت، بعد از مدت ها به خواب عمیقی فرورفتم. در خواب دیدم داخل خانه خودمان هستم. مادرم روبه رویم نشسته و می گوید: «مادر! این همه مدت کجا بودی؟ چرا خبری به ما ندادی؟ چقدر دنبال تو گشتیم. هنوز هم ساک وسایلت را که از جبهه آورده اند، باز نکرده ام. منتظر بودم تا خودت بیایی.» در جواب مادرم گفتم: «واقعیت این است که من مفقود بودم. نمی توانستم خبر بدهم.» مادرم خوشحال و خندان و در حالی که سر از پا نمی شناخت، گفت حالا که آمدی، چه کاری می خواهی برایت انجام بدهم؟ جواب دادم: گرسنهام! یک چیزی بیاور تا بخورم. چون اول صبح بود، خیلی سریع رفت و سفره صبحانه را پهن کرد. وقتی چشمم به سفره افتاد، مرتب آب دهانم را قورت میدادم. مادرم انواع و اقسام غذاهای مخصوص وعده صبحانه را داخل سفره گذاشته بود. عسل، کره، خامه، سرشیر، شیر و پنیر و همه و همه به من چشمک می زد که هرچه زودتر بخورمشان. قبل از هر چیز خدا را شکر کردم که بعد از مدتها از دست گرسنگی راحت شدم و الان آزاد و راحت هستم. لقمه اول را آماده کردم. مقداری که روی تکه ای نان مالیدم و عسل را روی آن ریختم. همین که تا نزدیک دهانم آوردم، صدایی من را به خود آورد و از خواب بیدار شدم. سید! سید! بلند شو. الأن تمازت قضا می شود، وقتی هوشیار شدم و فهمیدم هنوز در آسایشگاه هستم و از مهربانی های مادر، خانه و سفره پر زرق و برق صبحانه خبری نیست، انگار که سقف بتونی بالای سرم، روی من افتاد. زدم زیر گریه و دادوبیداد به راه انداختم. با عصبانیت و صدایی بعض آلود به رفیقم گفتم: «بابا میگذاشتی من یک لقمه بخورم. این چه کاری بود کردی؟؟ دوستم هاج و واج نگاه می کرد و ساکت بود. حتما پیش خودش فکر میکرد دیوانه شده ام یا هذیان میگویم. نمی توانستم جلوی گریه خودم را بگیرم یک دل سیر اشک ریختم. بعد از آرام شدن رفيقم پرسید، سید! چطور شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟ خوابم رابرایش تعریف کردم و گفتم: «حداقل می گذاشتی یک لقمه بخورم، جواب دادن به جدت قسم من نمیدانستم، دیدم الآن آفتاب می زند صدایت کردم. باز هم حرف خودم را تکرار کردم: «حيف شد کاشکی میگذاشتی یک لقمه بخورم! بیچاره، رفیقم هم ناراحت شده بود. حسرت خوردن یک لقمه دلچسب سر سفره مادر در خواب به دلم ماند، اما پیش خودم از دیدن چنین خوابی خوشحال بودم.
طولی نکشید که مزه خواب خوبی که دیده بودم، برایم تلخ شد...
🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
کانال حماسه جنوب
(مجله مجازی دفاع مقدس)
انتقال مطلب با ذکر منبع
و لینک مشترک
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
❣
🔻دعای شهادت
وقتی از آموزش نیروها برگشت با وجود اینکه هنوز آثار شیمیایی در بدنش بود به من گفت: مادر چند تا لباس برام بگذار میخواهم برگردم جبهه گفتم: اسحاق تو حالت خوب نیست یکم استراحت کن بعد برو گفت: نه مادر عملیاته باید برم فقط برام یه کفش کتانی بذار از همون کتانیها که کف آن سبز رنگ و سبکه، اینجوری تو میدان مین میرم زیر پام رو احساس میکنم وگرنه با پوتین متوجه نمیشم، اینجوری اگه شهید شدم از کفشی که پوشیدم میتونید منو شناسایی کنید.
گفتم اسحاق این حرفا رو نزن قبل از رفتن نهار را با هم خوردیم لباسش را پوشید آب و قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم قرآن را از داخل سینی برداشت و بوسید و گفت:ای کلامالله مجید من خیلی زخمی شدم دیگه ازت میخوام که این دفع که میرم برنگردم و شهید بشم گفتم مادر نگو این حرفو تو بمون برای اسلام خدمت کن قرار نیست که همه برن شهید بشن تو باید برگردی قرآن را بوسید و داخل سینی گذاشت پشت سرش آب ریختم و تا دم در باهاهش رفتم از در خانه که بیرون رفت دور تا دور خانه را گشت و دوباره برگشت جلوی در خانه سر و صورت من را بوسید و گفت: مادر دیدار بعدیمون آخرت؛ دیگه همدیگرو نمیبینیم حلال کن...
زیر درخت بزرگی که در حیاط خانه بود دیگ، دو گونی برنج گذاشته و پای درخت یک گوسفند بسته بودیم نذر کرده بودم که وقتی اسحاق صحیح و سالم برگشت گوسفند بکشیم و براش آستین بالا بزنیم، اما وقتی خبر شهادتش را آوردند آن گوسفند را جلوی جنازهاش سربریدند.
راوی: جاریه بلالیپور بندری مادر شهید اسحاق اسطحی
نویسنده: سجاد امیریانزاده
منبع: کتاب آواز گندمها
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
#شهیدی_که
برای یک عملیات ۵۰ بار عرض اروند را شنا کرد...
در عملیاتی قرار بود نیروهایش را از عرض اروند عبور داده و در نقطه خاصی در آن سوی اروند مستقر شود.
سردار شهید قبل از عملیات، خود 50 بار عرض اروند را برای سنجیدن میزان توفیق نیروهایش در این عملیات با لباس غواصی طی كرد.
افرادی كه به این منطقه آشنایی دارند و اروند را می شناسند می دانند اروند چگونه رودی است، رودی كه 700 متر عرض و 70 كیلومتر سرعت دارد و با توجه به عمق زیادی که دارد، كشتیها در آن پهلو می گیرند. سرعت زیاد آب آن موجب می شود تا شناگر خسته و از مسیر منحرف شده و اسیر امواج خروشان شود.
همین ویژگیهای رود اروند موجب شد كه این شهید بزرگوار در هیچیك از عبورهایی كه داشت در سوی دیگر رود از نقطه مورد نظر بیرون نیاید اما شگفت آنكه در شب عملیات نیروهایش را از رود عبور داده و درست از نقطه مدنظر خارج ساخت.
#شهید_مهدی_شوشتری نشان از دو چیز داشت : اول همت این سردار شهید، كه در قرآن آمده كم نگذارید، كه در اینجا مخاطب عموم مردم هستند و حال آنكه اگر عالمید باید سنگ تمام بگذارید و این شهید ترجمان آیات قرآن بود، فرماندهی كه سنگ تمام گذاشت تا تلفات جانی كمتر باشد.
خود شهید مهدی وقتی این خاطره را تعریف میكرد روی این نقطه انگشت میگذاشت كه در 50 بار نتوانستم ، اما شب عملیات با عنایت خدا از نقطه مورد نظر بیرون آمدیم و این یعنی كه عالم غیب به ما كمك كرد و خداوند نیز در قرآن به پیامبر(ص) می فرماید 'گمان نكنید شما تیر انداختید بلكه خداوند تیر انداخت' و این اعتقادی بود كه در شهید مهدی كه در دامن علم و دانش و معارف قرآن بزرگ شده بود وجود داشت.
#راوی_استاد_رحیم_ازغدی
❣
#شهید_مهدی_شوشتری در وصیتنامه خود می گوید:
خداوندا ما از مردن نمى هراسيم ، اما مى ترسيم كه بعد ازما ايمان را سر ببرند و اگر بسوزيم هم كه روشنى مى رود و جاى خود را دوباره به شب مى سپارد . پس چه بايد كرد ؟ از يك سو بايد بمانيم تا شهيد آينده بشويم و ديگرســـو بايد شهيد بشويم تا آينده بماند ، هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا بماند و هم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود . عجب دردى ، چه مى شد امروز شهيد مى شديم و فردا زنده مى شديم تا دوباره شهيد مى شديم . آرى همه ياران سوى مرگ رفتند ، در حاليكه نگران فردا بودند . آنقدر به جبهه مى روم و مى جنگم تا شهيد شوم .
اى جوانان نكند در رختخواب ذلت بميريد كه حسين (ع) ، در ميدان نبرد شهيد شد ،
و مبادا در غفلت بميريد ، كه على (ع) در محراب عبادت شهيد شد ،
و مبادا در حال بى تفاوتى بميريد ، كه على اكبر حسين (ع) در راه حسين (ع) و با هدف شهيد شد ....
#وصیت_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#شهید_صدرالله_فنی 🕊🌹
تقاضاي ما واقعاً به عنوان يک تذکر و ياد آوري اين است که در اعمالمان در رفتارمان و در گفتارهايمان رعايت همه اين مسائل را بکنيم و فقط در نيّاتمان اين توجه را داشته باشيم؛ هر کاري براي خداست انجام بدهيم و هر کاري که کوچکترين خدشه اي خداي ناکرده در آن هست و کمترين رنگ بي خدايي و غير خدايي در آن هست انجام ندهيم.
والسلام عليکم و رحمت الله و برکاته صدر الله فني
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
می گفت : ماهی طلا هم باشه نمیخورم ، بچهام را ماهیها خوردند، من چطور ماهی بخورم؟
مادر است دیگر ، مادر شهید قربانعلی ناظری . وقتی جوان ۱۸ ساله او برای آخرین خداحافظی با مادرش سخن میگفت، آرزوی عجیبی داشت. او به مادرش گفت میخواهم در دریا بیفتم تا ماهیها من را بخورند و جسمی باقی نماند تا فشار قبری داشته باشم؛ و خدا چه زود آرزوی این رزمنده جوان را برآورده کرد. حضورش در جبهه به یک ماه هم نرسید که عملیات خیبر آغاز شد و او در جزیره مجنون جانفشانی کرد و در کنار شهدای زیاد این عملیات ، به شهادت رسید. و پیکرش ۳۳ در مجنون، در کنار سایر رزمندگان شهید ماند.
#شهید_قربانعلی_ناظری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
این عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به حجله ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم.
وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد.
اولین اعزام جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.»
مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهید_جواد_رحمانی_نیکونژاد
شهادت: شهریور ۶۲
سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#صبح يعني تو بخندي دلِ من باز شود
پِلك بگشايي و از نو #غزل آغاز شود
صبح يعني كه دلم غرق #نگاهت باشد
آسمان، #عشق، زمين باتو هم آواز شود
#صبحتون_متبرک_به_لبخند_شهدا🌹