eitaa logo
مکتب شهدا_ناصرکاوه
881 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
15.1هزار ویدیو
514 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💥تخت روانچی:👇 🔹اینستکس مانند ماشینی بسیار زیبا اما بدون بنزین است...👿🎩😎😇
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:1⃣ 🍃سال ها از روزی که سرانجام چمران در این زمین آرام گرفت می گذرد و این بار غاده داستانی از تاریخ این سرزمین روایت می کند،داستان "مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص . " دختر قلم را میان انگشتانش جابه جا کرد و بالاخره روی کاغذی که تمام شب مثل میت به او خیره مانده بود نوشت "از جنگ بدم می‌آید" با همه غمی که در دلش بود خنده اش گرفت ، آخر مگر کسی هم هست که از جنگ خوشش بیاید ؟ چه می دانست ! حتماً نه .خبرنگاری کرده بود ، شاعری هم ، حتی کتاب داشت . اما چندان دنیا گردی نکرده بود . "لاگوس" را در آفریقا می شناخت چون آن جا به دنیا آمده بود و چند شهر اروپایی را ، چون به آنجا مسافرت می رفت . 🍃بابا بین آفریقا و ژاپن مروارید تجارت می کرد و آن ها خرج می کردند، هر طور که دلشان می خواست . با این همه ، او آن قدر لبنانی بود که بداند لبنان برای جنگ همان قدر حاصلخیز است که برای زیتون و نخل .هر چندنمی فهمیدم چرا مردم باید همدیگر را بکشند.حتی نمی فهمیدم چه می شود کرد که این طور نباشد، فقط غمگین بودم از جنگ داخلی ، از مصیبت . 🍃خانه ما در صور زیبا بود ، دو طبقه با حیاط و یک بالکن رو به دریا که بعدها اسرائیل خرابش کرد .شب ها در این بالکن می نشستم ، گریه می کردم و می نوشتم . از این جنگ که از اسلام فقط نامش را داشت با دریا حرف می زدم، با ماهی ها ، با آسمان . 🍃این ها به صورت شعر و مقاله در روزنامه چاپ می شد . مصطفی اسم مرا پای همین نوشته ها دیده بود . من هم اسم او را شنیده بودم اما فقط همین . در باره اش هیچ چیز نمی دانستم ، ندیده بودمش ، اما تصورم از او آدم جنگ جوی خشنی بود که شریک این جنگ است. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:2⃣ 🍃ماجرا از روزی شروع شد که سید محمد غروی ، روحانی شهرمان ، پیشم آمد و گفت: آقای صدر می خواهد شما را ببیند.من آن وقت از نظر روحی آمادگی دیدن کسی را نداشتم ، مخصوصا این اسم را .اما سید غروی خیلی اصرار می کرد که آقای موسی صدر چنین و چنان اند ، خودشان اهل مطالعه اند و می خواهند شمارا ببینند. این همه اصرار سید غروی را دیدم قبول کردم و "هرچند به اکراه" یک روز رفتم مجلس اعلای شیعیان برای دیدن امام موسی صدر ، ایشان از من استقبال زیبایی کرد .از نوشته هایم تعریف کرد و اینکه چقدر خوب درباره ولایت و امام حسین (ع) "که عاشقش هستم " نوشته ام. 🍃 بعد پرسید: الان کجا مشغولید ؟ دانشگاهها که تعطیل است .گفتم: در یک دبیرستان دخترانه درس میدهم .گفت: اینها را رها کنید ، بیایید با ما کار کنید .پرسیدم ( چه کاری ؟) گفت: شما قلم دارید ، می توانید به این زیبایی از ولایت ، از امام حسین(ع) ، از لبنان و خیلی چیزها بگویید ، خوب بیایید و بنویسید .گفتم: دبیرستان را نمی توانم ول کنم ، یعنی نمی خواهم. امام موسی گفت: ما پول بیشتری به شما میدهیم ، بیایید فقط با ما کار کنید. من از این حرف خیلی ناراحت شدم .گفتم: من برای پول کار نمی کنم ، من مردم را دوست دارم . 🍃 اگر احساسم تحریکم نکرده بود که با این جوانان باشم اصلاً این کار را نمی کردم ، ولی اگر بدانم کسی می خواهد پول بیشتر بدهد که من برایش بنویسم احساسم اصلاً بسته میشود .من کسی نیستم که یکی بیاید بهم پول بدهد تا برایش بنویسم .و با عصبانیت آمدم بیرون . البته ایشان خیلی بزرگوار بود ، دنبال من آمد و معذرت خواست، بعد هم بی مقدمه پرسید چمران را می شناسم یا نه .گفتم: اسمش را شنیده ام .گفت: شما حتماً باید اورا ببینید . ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
‍ 💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 بہ روایت غاده جابر قسمت:3⃣ 🍃تعجب کردم ، گفتم: من از این جنگ ناراحتم ، از این خون و هیاهو ، و هرکس را هم در این جنگ شریک باشد نمی توانم ببینم . امام موسی اطمینان داد که چمران اینطور نیست .ایشان دنبال شما می گشت . ما موسسه ای داریم برای نگهداری بچه های یتیم .فکر می کنم کار در آن جا با روحیه شما سازگار باشد .من می خواهم شما بیایید آنجا و با چمران آشنا شوید .ایشان خیلی اصرار کرد و تا قول رفتن به موسسه را از من نگرفت ، نگذاشت برگردم . 🍃شش هفت ماه از این قول و قرار گذشته بود و من هنوز نرفته بودم موسسه .در این مدت سید غروی هر جا من را می دید می گفت: چرا نرفته اید ؟آقای صدر مدام از من سراغ می گیرند. ولی من آماده نبودم ، هنوز اسم چمران برایم با جنگ همراه بود.فکر میکردم نمی توانم بروم او را ببینم. 🍃از طرف دیگرپدرم ناراحتی قلبی پیدا کرده بود. و من خیلی ناراحت بودم .سید غروی یک شب برای عیادت بابا آمد خانه ما و موقع رفتن دم در تقویمی از سازمان امل به من دادگفت: هدیه است آن وقت توجهی نکردم ،اما شب در تنهایی همانطور که داشتم می نوشتم ، چشمم رفت روی این تقویم .دیدم دوازده نقاشی دارد برای دوازده ماه که همه شان زیبایند ، اما اسم و امضایی پای آنها نبود . 🍃یکی از نقاشیها زمینه ای کاملاًسیاه داشت و وسط این سیاهی شمع کوچکی می سوخت که نورش در مقابل این ظلمت خیلی کوچک بود . زیر این نقاشی به عربی شاعرانه ای نوشته بود؛ من ممکن است نتوانم این تاریکی را از بین ببرم ،ولی با همین روشنایی کوچک فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشان میدهم و کسیکه بدنبال نور است این نور هرچقدر کوچک باشد در قلب او بزرگ خواهد بود .کسیکه بدنبال نور است ، کسی مثل من .آن شب تحت تاثیر آن شعر و نقاشی خیلی گریه کردم . انگار این نور همه وجودم را فراگرفته بود .اما نمی دانستم چه کسی این را کشیده. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سخته در عرض ۴۰ روز سه تا پسرت شهید بشن سخته... #شهید_محمدعلی_عبوری ۶۵/۱/۲۹ #شهید_ابوالقاسم_عبوری ۶۵/۲/۵ #شهید_حجت_اله_عبوری ۶۵/۳/۲ پ.ن: برادر سوم حجت تو جبهه گفته بود محمدعلی را تشیع نکنند که جنازه قاسم برسه، اگه بنا باشه خانواده یک بار محمد علی را تشیع کنند، باز دوباره یک هفته بعد قاسم را تشیبع کنند چند هفته بعد هم نوبت به من برسه واویلا می‌شه برای مادرم سکته می‌کند، پدرم از پا در می‌آید مادرم را داغ برادرها خواهد شکست خواهد کشت باید در شرایط سخت و سخت‌تر یکی را انتخاب کرد... نام مادرمحترمه شهیدان «صدر» خانم مومن و جلیله و با ایمان و به تمام معنا زنی است از تبار عاشورائیان، پدرشان، حسن آقا، در بازار روز ساری مرغ فروشی داشت بسیار با ایمان و باتقوا، اهل فولاد محله ساری هستند... حاج حسن دوم اسفند ماه نود و شش در سن ۸۱ سالگی رفت پیش پسراش...🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید مادر حاج محسن حاجی‌حسنی کارگر: کسی از هم صحبتی با محسن سیر و خسته نمی‌شد، اگر بچه‌ها در جلسات قرآن حاج محسن که اکثرأ نوجوانان و جوانان شرکت داشتند، در کنار آموزش قرآن شوخی می‌کردند او هم با آن‌ها می‌خندید و اجازه نمی‌داد که فضا خیلی خشک و خسته کننده شود، البته به رعایت اخلاق و احترام به بزرگ‌ترها در کنار انجام شوخی‌های متین و مناسب تاکید داشت و حتی خودش هم اهل شوخی‌های مناسب بود حتی وقتی برای تلاوت در جلسه گمنامی در منطقه‌ای دور افتاده دعوتش می‌کردند می‌گفتم: «خسته‌ای نرو»، می‌گفت: اینجا را باید حتما بروم چون برای رضای خداست... #شهیدمحسن_حاجی_حسنی_کارگر #شهید_مظلوم_منا🌷 راوی: #مادر_شهید ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#ڪلام_شهید من از این دنیـا ... با همه زیبایی‌هایش می‌روم و همه آرزوهایم را رها می‌کنم اما به ولایت وحقانیت علی‌ابن‌ابیطالب(؏) و خداوندی خدا یقه‌تان را می‌گیرم اگر امام خامنه‌ای را تنها بگذارید خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنه‌ای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکه‌تکه شدن در راه تو ابایی ندارم. #جاویدالاثر_محمدامین_کریمیان #سالروز_شهادت🌷 @sangarshohada🕊🕊
فڪر مے ڪردم قهرمانها چهار شانہ و ورزشڪارند اما پیرمردی را دیدم ڪہ نہ چهار شانه بود و نه ورزشڪار او فقط مـــــرد بود... #پدر_جبهه #عمو_حسن ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#نماز_شب_آخر مهدی از شناسایی ڪہ آمد نیمہ شب بود و خوابید. بچہ ها ڪہ برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نڪردند چون میدانستند حسابی خستہ است. اما او صبح ڪہ برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت: مگر نگفتہ بودم مرا برای نماز شب بیدار ڪنید؟ دلیلش را گفتند، آه سردی ڪشید و گفت: افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد ۰۰۰ فردا شب مهدی هم بہ خیل #شهیدان پیوست... #شهید_مهدی_سامع🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#فرازے_از_وصیت_نامہ اگرمی خواهید کارتان #برکت پیدا کند به خانواده #شهدا سر بزنید زندگی نامه شهدا رابخوانید سعی کنید در روحیه خود #شهادت_طلبی راپرورش دهید. #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#ارزش_هر_شخص ✨علامه جعفری(ره) 🔸اگر میخواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد. کسی که عشقش ماشینش است، ارزشش به همان میزان است اما کسی که عشقش خداست، ارزشش اندازه خداست. 🌸 @erfan_shia 🌸
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (43):👇 🌿...مثل شب های دیگر، مراسم دعا و نیایش توی سنگر به پا بود😰 سوز دل مداح در تاریکی سنگر، حال خوبی بهم داده بود. 👌در خلوت معنوی ای که برای خودم دست و پا کرده بودم، یکهو یکی از بچه های سنگر ازکنارم رد شد و چیزی روی زانویم گذاشت، بعد هم رفت سرجایش نشست. 😇 تاریکی داخل سنگر نگذاشت بفهمم آن برادر رزمنده چه کسی است؟ دست روی زانویم گذاشتم و آن شیء را لمس کردم.😎 دیدم پاکت نامه است!!😳 🌿... پای نامه که به میان آمد، دیگر آن حال معنوی چند دقیقه پیش را نداشتیم و حس معنوی مثل سرعت باد از دل و جانم دور شد. دل توی دلم نبود.😟دوست داشتم زودتر مراسم دعا تمام شود و سر دربيارم کی برای من نامه نوشته و موضوع نامه چی است؟😝باز کردن نامه بین بچه های سنگر،آن هم در مراسم دعا، صورت خوشی نداشت. بالاخره دعا تمام شد😵 🌿... بیرون سنگر، جای دنجی برای باز كردن نامه پیدا کردم. رفتم آنجا و در نامه را باز کردم. 😄معلوم بود کاغذ نامه، از وسط دفتری جدا شده است.فرستنده ی نامه هم همسرم بود. همه ی نامه فقط همین یک خط بود:👇 "سلام!😇 بچه ها همه حالشان خوب است." کل سفیدی کاغذ بعد از این یک جمله هم، این چند کلمه بود: "جواب نامه، فوری، فوری"😎 🌿...از این همه خست همسرم در نوشتن نامه و آن همه پافشاری برای جواب دادن نامه تعجب کردم. سابقه نداشت.😇 آنها عادتم را می دانستند؛ یک ماه نگذشته، تلفن می کردم و خبر سلامتی شان را جویا می شدم.😁 عادت به نامه نوشتن نداشتم، ولی حالا مجبور بودم جواب نامه شان را بدهم. هزار فکر و خیال به سراغم آمد.😇 🌿...از کار همسرم متعجب بودم😵 که صدای خنده ی یکی، توجه مرا به خودش جلب کرد. دور و برم را پاییدم. بیشتر که دقت کردم، دیدم 👈 فریبرز سرش را از سوراخ سنگر دیده بانی آورد بیرون و دزدکی دارند می خندند.😁 مصطفی شیپور قورت داده هم یک کم آن طرف تر کنارش بود. تازه از ماجرا سر درآوردم، اما پیش خودم گفتم زود قضاوت نکنم، شاید خنده شان برای چیز دیگری باشد، پس آن همه مهر پشت پاکت نامه برای چی بود؟😎 🌿... یک بار دیگر پشت پاکت نامه را با دقت دیدم. خوب که نگاه کردم، دیدم همه آن چند تا مهری که پشت پاکت نامه خورده، نقش سیب زمینی😇 برش داده شده ای هست که محکم به کاربن کوبیده شده.😬 دیگر جای شک و تردیدی باقی نماند. کار آقا فریبرز  بود.😰حسابی از ضدحالی که خوردم، حالم گرفته شد. باید یک جورهایی حالشان را می گرفتم. با اسلحه ی کلاشم به طرف سنگر دیده بانی شان نشانه رفتم....😬😵 🌿... فریبرز و مصطفی شیپور قورت داده هر دویشان از ترس، سرشان را از سوراخ سنگر دزدیدند تا یک وقت شیطنت ام گل نکند و تیری طرف شان شلیک نکنم. 😍 برای این که فکر نکنند. تهدیدم الکی است، دو سه تا تیر مشقی که در خشاب داشتم😇 به طرف شان شلیک کردم تا این جوری هم درس بزرگی به شان داده باشم و هم عقده ی دلم را سرشان خالی کرده باشم, که سر کار بودم....!!😝 دعوتید به کانال شهدا👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (44):👇 🌿...بنابود نیروهای تازه نفس را ببرند خط مقدم.😊 معمولا این کار با کمپرسی ها انجام می دادند.😳 برای هر کمپرسی یه نیروی قدیمی در نظر گرفته بودند.👌 برای کامیون ما هم آقا فریبرز 😵را معرفی کردند تا ما را به منطقه عملیاتی برساند.😳اکثرا اولين باري بود كه به سمت خط مقدم مي رفتيم. 😖سوار كاميون بنز شديم. فریبرز كه مي توانست بفهمد ما تا چه اندازه از مرحله پرت هستیم و ناشي، آمد روي ركاب و به بچه ها گفت:👈 به محض اينكه صداي گلوله توپ يا خمپاره شنيديد مي خوابيد كف ماشين.😵 🌿...حركت كردیم.😎 صداي شليك توپ از فاصله دو كيلومتري كه به گوش مي رسيد،😇 همه خيز مي رفتيم، مي افتاديم روي سر و كله هم 😄و گاهي رانند نگه مي داشت و فریبرز مي آمد بالا...😀 ما را زير چشمي از آن بالا نگاه مي كرد و در دلش به ترس ما و اينكه به دليل نابلدي هر چه مي گفت به حرفش گوش مي كرديم،‌ مي خنديد و خيلي لذت مي برد.😝 دعوتید به کانال شهدا👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
🌹طنز جبهه! 💥داستانهای آقا فریبرز (45):👇 🌿... یه موقع هائی در منطقه به علت ازیاد نیروها,😵 فضای کافی برای استراحت بچه ها نبود... البته به جز 👈برای آقا فریبرز😇 فریبرز نصفه شب, خسته و کوفته از نگهبانی رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه.😎 شروع کرد سر و صداکردن،😄به بچه هائی که خواب بودند👈 گفت: کمی خجالت بکشید😖 مگه اينجا جاي خوابه؟ 😇پاشيد نماز شب بخونيد، دعا بخونيد...😳 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم،😍 و خودش رفت راحت گرفت خوابيد.🎩😵 🌿... تو منطقه بیماری "گال"😇 راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه کرده بودند.😎شب بود و همه خسته بودند وهوا هم خیلی سرد بود.😊 بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند و جای کافی هم برای استراحت نبود.😳ناگهان فریبرز با خودش😚 فکری کرد 😥که چطوری برای خودش جایی دست و پا کند...😢 رفت وسط بچه ها دراز کشید و شروع کردم به خاراندن خودش...😵 آنقدر خودش را خاراند که بچه ها به خیال اینکه فریبرز هم "گال" دارد😂 همه از ترس شان رفتند بیرون داخل حسینیه لشگر😄 فریبرز هم راحت تا صبح خوابید... 😝😊 دعوتید به کانال شهدا👇 https://t.me/nasserkaveh44 Www.naserkaveh.com
Roze_shab-jome_Mirzamohamadi_03.mp3
11.41M
🔊دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند... ▪️روضه شب جمعه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام #پیشنهاد_دانلود 🎤حجت الاسلام #میرزامحمدی ◾️کانال اشک - پایگاه نشر روضه Eitaa.com/Kanal_AshK
متن شعر مناجات و روضه حضرت سیدالشهدا علیه السلام - حجت الاسلام میرزامحمدی: سوز همیشه ی جگرم باش یا حسین من سینه می زنم سپرم باش یا حسین در طول عمرجز تو پناهی نداشتم مثل گذشته ها پدرم باش یا حسین هر روز مادرم سر سجاده گفته است خیلی مراقب پسرم باش یا حسین ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی شور محرم و صفرم باش یا حسین پایین پات سربگذارم تو هم بیا بالای جسم محتضرم باش یا حسین جان مرا بگیر حوالی قتلگاه این گونه اخرین خبرم باش یا حسین دستم به دامنت نرسید این جهان اگر باب الحسین منتظرم باش یا حسین باشد قرار بعدی ما اربعین حرم مهر قبولی گذرم باش یا حسین ****** دخترِ فاطمه ! بازار! خدارحم کند چادرِ پاره و انظار خدا رحم کند ما که از کوچه فقط خاطره بد داریم شود این حادثه تکرار خدارحم کند یک و زن و قافله و خنده نامحرم ها بر اسیران گرفتار خدا رحم کند یک شبه پیر شدی یا زتنور آمده ای یک سر و این همه آزار خدا رحم کند نیزه داران همه مستند...نیفتی پایین حنجرت خوب نگه دار خدا رحم کند گیسویت کم شده و این جگرم میسوزد بر من و زلف ِ خم یار خدا رحم کند ظرفِ خاکسترِ یک عده هنوز آتش داشت شعله افتاد به گلزار خدا رحم کند Eitaa.com/Kanal_AshK
روزنامه‌ی شرق قرار نیست دنبال راهکار برای حل مشکلات کشور باشه، این روزنامه سرمایه‌ی غرب در ایرانه هرجایی حس کنه میتونه کمکی به اونها بکنه قطعا دریغ نمیکنه این روزنامه‌ی #اصلاح_طلب جاده صاف کن خسارت محضی به نام برجام بود و حالا برای پذیرش #اینستکس در حال زمینه سازیه 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 @OstadRaefipoor1
💠 #رهبر_انقلاب : خیلی‌ها هستند که ممکن است موضوع تفریحات را جدی نگیرند و فکر کنند که یک زندگی خشک و بی‌لبخند، می‌تواند زندگی موفقی باشد. اما چنین نیست.‌ 🏕 اگر در زندگی تفریح سالم نباشد؛ زندگی برخود انسان و بر معاشران او، جهنم خواهد شد. مادیات، مقدمه‌ی زندگی خوبند؛ و تفریح، عنصر اساسی زندگی خوب است. ۷۱/۱۰/۱ ‌  @esteftaate_rahbar
⭕️ بدانید انحراف شروع شده است!👆🏃 🎙 رحیم‌پور_ازغدی:👇 💬 امام فرمود اگر دیدید سبک زندگی هرکدام از مسئولان جمهوری اسلامی به سمت طبقه بالا می‌رود، محل زندگی‌اش در جوار 👿اشراف است و از فقرا اجتناب می‌کند بدانید انحراف شروع شده است و جلوی آنها بایستید
💥پویش صاحبخانه خوب یعنی گسترش دادنِ خصوصی‌سازی تا متن بدبختی‌های مردم!👇 🔸یعنی به منِ حکومت چه تو نمی‌تونی سرپناه داشته باشی، خودت برو در نظام «کارگر-کارفرما» مشکلت رو با صاحب خونه‌ت حل کن! فردا هم شاهد «بابای مدرسه مهربون باش» و «خانوم‌ دکتر رحم‌ کن» برای نظام‌ آموزشی و سلامت خواهیم بود. 🔹ما در مجلس و دولت قانون مالیات از خانه‌های خالی را در خوردکن می‌اندازیم، در بنیاد مستضعفان با مزایده‌های صوری، قیمت زمین مناطق مختلف را بالا می‌بریم، در تهاترهای صوری بانک‌ها، یک ملک را گران‌نمایی کرده و روی نرخ آن محله اثر میگذاریم، تو هم برو دنبال "صاحبخانه خوب" بگرد و "خودت بمال"
🔸فاصله های معیشتی وسیع، در هر جای دنیا باشد... در جامعه اسلامی نباید باشد، و گرنه چه فرق است میان اسلام و غیر اسلام؟ 💥اسلام، تنها نماز و روزه، و سختگیری در امرحجاب نیست، اسلام، برای سعادت افراد، و رشد متعالی جامعه آمده است؛ و تبعیض و تفاوت، و فقر و تکاثر، ضد انسانیت اخلاقی، و رفتار اسلامی است!! امام صادق (ع) می فرماید:👇 مسلمانان همه فرزندان اسلامند، من در بخشش (و حقوق)، آنان را برابر و مساوی در نظر می گیرم. و فضایل اشخاص امری است بین خود و خدای شان. (و موجب هیچ گونه امتیاز و معیشتی و رفاهی نمی شود)، و من به همه مانند فرزندان یک پدر نگاه می کنم... 📚 منهای فقر - صفحه ۴۱