نقطه ضعف همون کاری رو با آدم میکنه که شکنجه با آدم میکنه.
شکنجه های طولانی اما بدون درد و خونریزی
شبیه به قطره های بارون
که وقتی خوابی خیلی آروم روی پیشونیت برخورد میکنن اما از شدت خستگی توان بلند شون و نداری ؛
ترجیح میدی شکنجه شی تا از خواب بلند شی.
هوا خوبه ؛ یکی از معلما یه زنگو نیمده ؛ یکیشون امتحانشو کنسل کرده ؛ اونیکی امتحانتو خوب دادی ؛ پیام اومده که بسته پستیت تحویل پست داده شده وُ فعلا زندگی داره خوب میگذره.
انقدر صداها رو مخم میرن
و بابت صداها انقدر عصبانی میشم که واقعاا میتونم ترسناک باشم اونموقع.
امروز ازون روزایی بود که فکر کردم خدا خیلییی دوستم داره ؛ بعدشم وایسادم کنار خیابون به برگ هایی که زرد شدن نگاه کردم و واقعا خوشحال بودم.
گاهی وقتا به جای اینکه
سر اینکه چرا کسی دوسم نداره ناراحت بشی سر اینکه چرا کسی دوسم داره ناراحت میشی
واقعا دوست داشته شدن توسط بعضی آدما خیلی اذیتت میکنه ؛
گریه میکنی و میگی دلت نمیخواد کسی دوسِت داشته باشه و بازم گریه میکنی ، گریه میکنی ، گریه میکنی.
+ دلشو شکستی ؟
- نمیخواستم ؛ حواسم نبود.
+ حواست نبود داری اذیتش میکنی ؟
- حواسم نبود چقدر دوستش دارم.