انقدر صداها رو مخم میرن
و بابت صداها انقدر عصبانی میشم که واقعاا میتونم ترسناک باشم اونموقع.
امروز ازون روزایی بود که فکر کردم خدا خیلییی دوستم داره ؛ بعدشم وایسادم کنار خیابون به برگ هایی که زرد شدن نگاه کردم و واقعا خوشحال بودم.
گاهی وقتا به جای اینکه
سر اینکه چرا کسی دوسم نداره ناراحت بشی سر اینکه چرا کسی دوسم داره ناراحت میشی
واقعا دوست داشته شدن توسط بعضی آدما خیلی اذیتت میکنه ؛
گریه میکنی و میگی دلت نمیخواد کسی دوسِت داشته باشه و بازم گریه میکنی ، گریه میکنی ، گریه میکنی.
+ دلشو شکستی ؟
- نمیخواستم ؛ حواسم نبود.
+ حواست نبود داری اذیتش میکنی ؟
- حواسم نبود چقدر دوستش دارم.
ناتانائیل.
/ گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را./
منکه از شما خوشم اومده بود؛
شما اصلا هیچی
از من خوشتون نیمده بود ؟
دارم تکرار میکنم اصلااا برام مهم نیست تا واقعا برام مهم نباشه ؛ درصورتی که مهمه.