🏚 #پویش_مستأجرانه
امسال اولین سالیه که خودم مسئولیت اسبابکشی رو به عهده دارم.
این فرآیند پیداکردن خونه و جمعکردن وسایل و جابهجاشدن در مجموع خیلی باحاله.
اولش که میری به املاکیها سر میزنی. این میگه ببین اگه پنجاه بذاری رو پولت اینجا خیلی خوبه.
اونیکی با بغض و اشک حلقهزده توی چشم، میگه اگه صد بذاری روی پولت یه جای عالی برات دارم. آدم حس میکنه یه پادشاهه که میتونه تقاضای رعیت رو برآورده کنه و یه مبلغی بذاره روی پولش یا اینکه به حوائج رعیت بیاعتنا باشه و بگه نمیذارم روی پولم.
یهعده املاکی هم هستن که معتقدن همهچیز راست کار ماست. میری خونه هفتاد متری میبینی، میگه این خونه هفتاد متره؛ راست کار زوجه. بعد میگی که به بودجهم نمیخوره، میگه ببین یه شصتمتری دارم راست کار زوجه. خونه با پارکینگ و انباری رو میگه ببین این خونه راست کار زوجه چون همهچی داره! خونه بدون پارکینگ و آسانسور رو میگه راست کار زوجه چون هیچچی نداره. این دسته از املاکیها قبلاً توی بوتیک کار میکردن و همهچیز هم به مشتریشون میاومده؛ لباسهای تنگ، جا باز میکرده و لباسهای گشاد هم دوبار که میشُستی آب میرفته سایز میشده... .
بعد وارد مرحله بازدید خونهها میشی؛ این مرحله عالیه! خونههه رو میری میبینی اتاقخواب نداره اصلا؛ یارو واحد اداری رو داره برای سکونت اجاره میده، میگه که توی این خونه همهجا برای شما اتاقخوابه. یه خونه اتاقخوابش بزرگه، سالنش کوچیکه، میگه که اصلا امروزه دیگه کسی مهمونی نمیره خونه اونیکی. شما میتونید تلویزیون رو هم روی دیوار اتاقخواب بزنید.
اگه اتاقش مَستر (توالت سرخود) باشه
میگه که یکی از آپشنهاش اتاقخواب مستره؛ سریع مسواک میزنی و میپری توی تخت.
اگه توالتش بیرون باشه، میگه که دسترسی به دستشویی از همهجای خونه یکسانه. انگار میخوایم مسابقه بذاریم برای رسیدن به توالت!
بعد از این مراحل، اگر دری به تخته خورد و معجزه شد و شما تونستید یه واحد ۱۳متر کوچکتر از پارسال رو پنجاه میلیون گرونتر پیدا کنید، وارد مرحله جذاب بستن قرارداد میشید.
تا دیروز میگفتن واحد ۶۰متریه، توی قرارداد مینویسن حدوداً ۵۸ متر. میگی که انباری واحد کجاست؟ میگه که شما رو میذاریم مدیر ساختمون، اتاقک آسانسور رو میدیم به شما تا وسایل رو... .
مرحله آخر اینه که وسایلت رو جمع کنی ببری اونجا. اونوقت میبینی نصفش اصلا جا نمیشه و باید یه جا پیدا کنی ببری تا یه سال بذاری اونجا.
البته ما هنوز به مرحله آخر نرسیدیم.
هنوز توی مرحلهی «اون چسب رو کجا گذاشتی؟ بیا این کارتن رو ببند.» بهسر میبریم. :)
🏡سبحان ملک محمدی🏡
📌eitaa.com/natanzim
🏚 #پویش_مستاجرانه
سه خواهر در ساختمان دوطبقه در خیابان اصلی مستاجر بودیم. طبقه اول بخشی مغازه صاحبخانه و بخشی مربوط به مستاجر دیگری بود. ما طبقه دوم بودیم با پشتبامی سرامیکشده با میز و صندلی و حتی یک درخت انگور!
ایام محرم بود و یکی از اقوام پخت نذری داشت. مایل نبودم بروم. تصمیم گرفتم برای زیارت به قم بروم.
شب برای برداشتن نایلون به خرپشتک رفتم که حالت انباری داشت و پُر از وسایل اضافی بود. از زیر یک میز یک نایلون را کشیدم اما انگار به جایی گیر کرده بود. با کمی فشار آن را بیرون کشیدم. صبح تاسوعا با یکی از خواهرانم به قم رفتیم و عصر عاشورا به خانه برگشتیم. لامپ راهپله خاموش بود. وارد هال که شدم، پاهایم خیس شد. وحشت کردم! بخش کوچکی از فرش هال و جلوی در خیس بود. از آنجا که در این اتفاق سابقهدار بودیم (بعدا متوجه میشوید) با خواهرم به پشتبام دویدیم و با یک استخر نودمتری مواجه شدیم! 😨😱
دستهگل را بنده به آب داده بودم. 🫣 نایلونی را که با فشار بیرون کشیده بودم به دستگیره شیر آب گیر کرده بود و آب از همان شب آخری که خانه بودیم باز مانده بو. برگ درخت انگور هم مقابل لوله آب را گرفته بود و آب در پشتبام جمع شده بود. راه خروج آب را باز کردیم و از راه نرسیده فرش را بردیم تا بشوریم. بعد از دقایقی صدای صاحبخانه از پایین آمد. وای... استخر پشتبام تبدیل شده بود به دریاچهای در وسط خیابانِ مقابل خانه و مغازه و... .
روز عاشورا مغازه بسته بود، ولی همسایهها با صاحبخانه تماس گرفته بودند و او هم آمده بود تا ببیند که چه اتفاقی افتادهاست.
تا ما مغزمان به کار بیفتد و جوابی آماده کند، صاحبخانه متوجه شد که در پشتبام مشغول کار هستیم و برگشت.
فردایش ماجرا را پرسید. ما هم از ترس خدا که نه، از ترس بنده خدا😁 گفتیم که فرش میشستیم (آخر روز عاشورا؟!) که راه خروج آب بسته شده بود و یکباره باز کردیم.
خدا رحم کرد که ساختمان ریزش نکرد.
قبلا هم این اتفاق برای مستاجر طبقه پایین افتادت بود.
هنوز هم در همان خانه مستاجر هستیم.
دعا کنید که صاحبخانه شویم و تا ساختمان بندهی خدا را نریختهایم، از آنجا بلند شویم.
🏡معصومه خانوم🏡
📌eitaa.com/natanzim
🏚 #پویش_مستاجرانه
چند سال پیش توی یه شهرستان میخواستم خونه اجاره کنم. از اونجایی که میدونستم همسایه خیلی مهمه، خدا یه همسایه که پیرمردپیرزن بودن رو گذاشت توی کاسهم.
پیش خودم گفتم الحمدلله که به کارم کاری ندارن و آرومان. نمیدونم چشمم شور بود یا اینکه روال بود، اینها روز اول با هم دعواشون شد. ای بابا... مگه پیرمردپیرزنها هم با هم دعوا میکنن؟! مگه قبلا اینطور نبود که باید بزرگتری بکنن توی اختلافات فامیلی و نصیحت بکنن جوونها رو؟!
وسطهای دعوا، توی اوجش، یهو زنه به شوهرش گفت:«آرومتر! همسایه میشنوه.» پیرمرده هم جوری که من بشنوم گفت:«همسایه غلط میکنه با هفت جدوآبائش! به اون چه ربطی داره؟!»
خلاصه رفتم با صاحبخونه صحبت کردم و گفتم که نمیتونم اینطوری. گفت که اتفاقا مشتری دیگه هم داره. خلاصه قبول کرد، املاکی هم یه مورد دیگه بهم نشون داد که همسایه یه زوج جوون بودن.
به املاکیه گفتم که بابا اونها که پیر بودن اونطوری به تیپوتاپ هم میزدن. اینها که دیگه هیچچی!
گفت که نه! اینها سرشون توی گوشیه، وقت دعوا ندارن. راست میگفت؛ شیش ماه اونجا ساکن بودم و فقط صدای نوتیف میاومد از خونهشون.
🏡محمدرضا اسلامیفر🏡
📌eitaa.com/natanzim
🏚 #پویش_مستاجرانه
اول ازدواج که به هوای خونه چهل-پنجاهمتری راه افتاده بودیم دنبال خونه، خیلی خوشبختانه و متعجبانه با وساطت یکی از اقوام همسر، یه خونه بزرگ و دلباز با قیمت خیلی مناسب پیدا کردیم.
درواقع اون خونه ما رو پیدا کرد و از ما اصرار که پولمون نمیرسه و از صاحبخونه انکار که کی حرف پول رو زد! خلاصه همین شد که با نرخ یه خونه نقلی نشستیم توی یه خونه بزرگ و دلباز و در همسایگی همون فامیل و صاحبخونه پیر و مهربون که هوای ما رو خیلی داشتن و تازه اگه حقوقمون دیر میرسید، همون فامیل دور و مهربون بدون اینکه چیزی بهمون بگه کرایه ما رو حساب میکرد و همه اینها از ذهنیتی که ما از زندگی توی تهران داشتیم خیلی دور بود.
تا اینکه همسرم دکترا قبول شد و دو سالی توی خوابگاه متاهلی دانشگاه، واقعا توی یه خونه نقلی نشستیم تا روال منطقیتر زندگی رو درک کنیم. البته زندگی اونجا هم با اجاره ناچیزی که میدادیم خیلی معقول نبود.
خونه سوم رو بعد از حدود دو سال زندگی توی خوابگاه با یه کرایه نسبتا زیاد گرفتیم تا سبک زندگیمون به پیشفرضهای ذهنیمون نزدیکتر باشه.
حالا دوتا بچه داشتیم و یه صاحبخونه معقول و حساس هم دیواربهدیوارمون بود و با اینکه شبانهروز مراقب بودیم که سروصدای بچهها موجب آزار نشه، باز هم گاهی صدای گریه یا خطکشیدن بچهها روی دیوار و یا بیرونموندن کفشهای مهمون، موجب تذکر محترمانه صاحبخونه میشد. بنابراین خیلی جدی تصمیم گرفتیم سر سال بریم خونهای که بعد از ما بخوان خرابش کنن و نگران درودیوارش نباشیم.
اینبار از صاحبخونه اصرار که بمونی و ما اصلا کرایه رو اضافه نمیکنیم و از ما انکار که ما مشکلمون فراتر از کرایهس و درواقع لیاقت این خونه نوساز و این حجم از لطف رو نداریم. بعد درحالیکه حدود دو هفته مونده بود به سررسید خونه و هنوز هیچ جایی رو پیدا نکرده بودیم و تازه مهمون از شهرستان هم داشتیم و صاحبخونه با نگرانی پیگیر این بود که اگه واقعا نمیخواین بمونین و دنبال خونهاین، باید برین بنگاهها و گشتن توی سایتها کافی نیست.
باز هم از مسیر غیرطبیعی و درست در روزهای آخر و با وجود اینکه شرایط مالی کرایهکردن خونه مناسب رو هم نداشتیم، قسمت شد که یه خونه کوچیک بخریم و کمتر از دوسال بعد اون خونه رو بزرگتر کردیم.
بعدها توی لوازمم یه دفترچه پیدا کردم که همون آخرین روزهای پُرالتهاب مستاجری، توش نوشته بودم: «حدود یازده روز دیگه باید از این خونه بریم و هنوز نه خونهای پیدا کردیم و نه حتی شهری که باید بریم معلومه و شما خودتون کمک کنید.»
من اون سال این نامه رو خطاب به امام رضا (ع) نوشته بودم و خیلی زود حاجت گرفته بودم.
ما هرچی داریم از این خونوادهس، ولی گاهی یادمون میره مدیون کی هستیم.
🏡زهرا فرقانی🏡
📌eitaa.com/natanzim
📣 دعوتید به بیست و هفتمین شب طنز انقلاب اسلامی
کارتنموزیهارو زمین بگذارید که وقت #نطنز۲۷ رسیده با موضوعِ
مسکن + اجارهنشینی
با برنامههای متنوع و جذابی مثل
📝شعر طنز
📋 متن طنز
🎙 دوبله طنز
🎞 کلیپ طنز
🗓 جمعه ۱۹ خرداد
🕔 ساعت ۱۷ الی ۱۹
🏢 تهران، حوزه هنری، سالن سوره
📣 بیاید و از ته دل بخندید!
✅ ورود برای عموم آزاد و رایگان است. میبینیمتون!
⚡️نطنز؛ محفل طنز انقلاب اسلامی⚡️
📌eitaa.com/natanzim
نطنز - محفل طنز انقلاب اسلامی
📣 دعوتید به بیست و هفتمین شب طنز انقلاب اسلامی کارتنموزیهارو زمین بگذارید که وقت #نطنز۲۷ رسیده با
یک روز دیگر به نطنز بیست و هفتم نزدیک شدیم...😁
نطنز - محفل طنز انقلاب اسلامی
🎥 چت روم اسافل! 🔺مسئول قیر Add Group !! 🖊 نویسنده: میلاد سعیدی 🎞 تدوینگر: امیرعباس بیات 🔰 #نطنز_۲
یکم نطنزای قبلی رو مرور کنیم.😁
دوستانی که تازه به جمعمون اضافه شدن با دیدن این برشهای نطنزهای قبلی میتونن متوجه بشن چه رویداد جذابی پیشروشونه😎
مثلا این چتروم مربوط به نطنز بیست و پنجمه 😂
⚡️نطنز؛ محفل طنز انقلاب اسلامی ⚡️
📌eitaa.com/joinchat/1816527176Cc4893cacf1
نطنز - محفل طنز انقلاب اسلامی
🎥 امام خودش اِند براندازی بود! 🔺شعرخوانی آقای ابوالقاسم سیفی 🔰 #نطنز_۲۵ ⚡️نطنز؛ محفل دورهمی طنازان
.
براندازا رو با این شعر مورد عنایت قرار داده بودیم😜
شریعتیها و مطهریها
بزرگ نهضت بودن، اما حالا
بزرگشون مریم عمه قزی
بیوتی و جادوگر و وزوزی😂
نطنز - محفل طنز انقلاب اسلامی
📌 #نطنز_۲۶ 🕹 برنده مسابقه پیامکی جایزهشونو سر کردن😁 خیلیم بهشون میومد☺️ 🖇شما هم اگر در نطنز ۲۶م ح
.
.
ما تو هر نطنز یه مسابقه پیامکی هم داریم که آخر برنامه به بانمکترین پاسخ جایزه خیلی فوق ماورای ویژه میدیم😁
اینم جایزه برنده مسابقه نطنز بیست و ششم که موضوعش خونهتکونی بود☺️
.