.
💠 شفاعت گنهکاران
از ام سلمه روایت شده است که گفت: یک روز رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نزد من آمد، امام حسن و امام حسین علیهما السّلام هم به دنبال آن حضرت آمدند و در دو طرف پیامبر خدا نشستند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله، امام حسن علیه السلام را روی زانوی راست و امام حسین علیه السلام را روی زانوی چپ خویش نشانید.
آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول اللّه! آیا حسنین را دوست داری؟ فرمود: چگونه ایشان را دوست نداشته باشم در حالی که آنان دو نوگل دنیا و نور دو چشم من هستند.
جبرئیل گفت: ای پیامبر خدا! مشیت خدا بر مظلوم بودن ایشان قرار گرفته، تو باید صبر کنی.
فرمود: چه مظلومیتی؟ گفت: حکم خدا بر این قرار گرفته که امام حسن مسموم از دنیا برود و سر امام حسین را از تن جدا کنند.
دعای هر پیامبری مستجاب میشود، اگر مایلی دعا کن تا خداوند حسنین را از مسموم و شهید شدن نجات دهد؛
و اگر بخواهی، این مصیبتی که دچار آن میشوند، ذخیرهای است برای شفاعتی که تو فردای قیامت از گنهکاران امت خود خواهی کرد.
پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای جبرئیل! من به حکم پروردگارم راضی هستم. خواسته من هم خواسته او است، من دوست دارم که دعای من برای مقام شفاعتم ذخیره شود تا گنهکاران امتم را شفاعت نمایم و خداوند در مورد دو فرزندم هر ارادهای که صلاح میداند بفرماید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۴، ص٢۴٢
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثلِ آن شیشه که در همهمهٔ باد شکست
ناگهان باز دلم یادِ تو افتاد... شکست 💔
آسِد ابراهیم!
جدی جدی رفتی ها...🥲
خیلی جات خالیه...🥲
#یه_کنج_از_حرم ♥️
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بغض و گریه شدید بازیگر سریال یوسف پیامبر با دیدن پرچم گنبد امام حسین!
🔻پرچمی که با آن، "تعداد زیادی" زندانی آزاد کرده!
🎬 #بیداری_مدیا برای بیداری وجدانها👇
@Bidari_Media
18.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادربزرگم همیشه میگفت:
ننه ، آدمیزاد باید خودش گرون باشه
بعد خونه و ماشینش ...
🌹دکتر الهی قمشه ای
#لبیک_یاحسین
❣حتی اگه آدم قوی هم باشی ولی با آدمهای ضعیف نشست و برخاست کنی مثل آنها خواهی شد !👌🏻
مردی تخم عقابی پيدا كرد و آن را در لانه مرغي گذاشت. عقاب با بقيه جوجه ها از تخم بيرون آمد و با آنها بزرگ شد. در تمام زندگيش، او همان كارهايی را انجام داد كه مرغها ميكردند؛ برای پيدا كردن كرم ها و حشرات زمين را ميكند و قدقد ميكرد و گاهی با دست و پا زدن بسيار، كمی در هوا پرواز ميكرد
سالها گذشت و عقاب خيلی پير شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش در آسمان ديد. او با شكوه تمام، با يك حركت جزئی بالهای طلاييش برخلاف جريان شديد باد پرواز ميكرد. عقاب پير بهت زده نگاهش كرد و پرسيد : «اين كيست؟» همسايه اش پاسخ داد: « اين يك عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمينی هستيم»
عقاب مثل يه مرغ زندگی كرد و مثل يه مرغ مرد ، زيرا فكر مي كرد يك مرغ است....
پس نتیجه میگیریم انتخاب دوست و همنشین و افرادی که باهاشون در ارتباط هستیم تاثیر بسیار زیاد و مستقیمی روی زندگی و اعتماد به نفس ما دارن، پس خیلی دقت کنیم 👌👌😉
#حکایت | #تلنگر
#پــــــــندانه
تا حالا دقت کردید که باد
شكل تپه های شنی را تغییر می دهد،،،
اما خود صحرا هیچ گاه تغییر نمی كند!!
اصالت ادمی هم هرگز
با داشته ها و نداشته هایش
تغییر نخواهد کرد....
بیشتر
مشکلات زندگی
به دو دلیل پیش میاد:
یا بدون فکر عمل می کنیم،
یا اینکه فقط فکر می کنیم بدون
اینکه کاری انجام بدیم!!!
✿✵✰ هـر شــ🌙ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
✨امام حسین علیهالسلام
و آرزوی بسیار زیبای شهید🥀
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم
که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن
پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم
رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم
اونا رو چک کردم دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم
با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود
گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی
و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم
با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد
انتقال بدم و دفنش کنم
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد
حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون
به خاک بسپارم
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم
زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم
و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم
چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم
کدام خانواده انتظار او را میکشید
دلم را آتش زد
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه
آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم
فاتحهای برایش خواندم و رفتم
سالها از آن قضیه گذشت
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد
به محض بازگشتش ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی
اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که
کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد
بهم پول هم بده
وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی
برای چی میخوای؟
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت
اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم
میخوام با اینکار مطمئن بشم که تا روز قیامت
توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید
شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین
علیهالسلام دفن بشود
اون وقت جاده آرزوهای ما ختم میشه
به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی
گناه و ...
خدایا ما رو ببخش که مثل شهداء
بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم
✍منبع:
↲کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴