.
🍃 طريق نهى از منكر
از قول مرحوم آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى (ره) مؤسس حوزه مقدّسه علميّه قم نقل شده كه فرمودند:
پيرمردى بود كه به نماز جماعت حاضر مى شد و آدم خوبى بود ولى صورتش را مى تراشيد. من دنبال فرصتى مى گشتم تا او را از اين منكر نهى كنم.
روزى كنار درب حرم مطهّر حضرت معصومه عليها السلام با يكديگر روبرو شديم. به او گفتم: من دوست دارم صورت شما را ببوسم!
آن مرد صورت خود را نزديك آورد. صورتش را بوسيدم و در همين حال آهسته در گوشش گفتم: جاى بوسهٔ منِ پيرمرد را نتراش!
گفت: چشم. از آن پس ديگر محاسنش را نتراشيد.
📔 داستانهائی از زندگی علماء: ص۶۱
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
📜 چند داستان کوتاه
1️⃣ قضاوتی به علی بن ابی طالب عليه السلام سپرده شد. در کنار دیواری نشست، مردی به او گفت: ای امیرالمؤمنین دیوار فرو میریزد. علی علیه السلام به او فرمود: بگذر، خداوند برای محافظت کافی است. میان دو مرد قضاوت کرد و برخاست، دیوار فرو ریخت.
2️⃣ علی علیه السلام مؤمنی را دید که منافقی به خاطر طلبش گریبان او را گرفته است. فرمود: خدایا به حق محمد و خاندان مطهرش بدهی این بندهات را ادا کن، سپس به او دستور داد سنگ و لجن را بردارد که برای او تبدیل به طلای سرخ شد و بدهیاش را ادا کرد و آنچه باقی مانده بود بیش از صد هزار درهم بود.
3️⃣ علی علیه السلام را دیدم که حلقههای زره خود را با دستش میبافت و تعمیر میکرد. گفتم: این کار مخصوص داود علیه السلام بود. فرمود: خدا به وسیله ما آهن را برای داود نرم کرد پس برای خود ما چگونه خواهد بود؟
📔 بحار الأنوار: ج۴١، ص٢۶٩
#امام_علی #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 امامت در کودکی
شخصی به امام جواد عليهالسلام گفت: مردم درباره خردسالی شما سخن (اعتراض آمیز) میگویند.
امام جواد: خداوند به داوود علیه السلام وحی کرد تا پسرش سلیمان را که در آن وقت کودک بود و گوسفند چرانی میکرد جانشین خود سازد.
حضرت داوود علیه السلام طبق فرمان خدا، سلیمان را به عنوان جانشین خود معرفی نمود، دانشمندان و عابدان بنی اسرائیل، آن را نپذیرفتند (و گفتند سلیمان کودک است).
خداوند به حضرت داوود وحی کرد: عصاهای اعتراض کنندگان را بگیر و عصای سلیمان علیه السلام را نیز بگیر و در درون اطاقی بگذار و در آن اطاق را ببند و مهر و موم کن، روز بعد، (با بنی اسرائیل به آن خانه بیا و در را باز کن) عصای هر کدام که مانند درخت، سبز و دارای برگ و میوه شده بود، صاحب آن عصا جانشین تو است.
حضرت داوود همین دستور را اجرا نمود، فردای آن روز عابدان و عالمان بنی اسرائیل به دعوت داوود علیه السلام به اطاق آمدند،
وقتی که دیدند عصای سلیمان علیه السلام سبز و دارای برگ و میوه شده است، جانشینی حضرت سلیمان را (با اینکه کودک بود) پذیرفتند و گفتند: به او راضی شدیم و او را پذیرفتیم.
📔 الکافي: ج١، ص٣٨٣
#امام_جواد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ خواب و رؤیا
امام کاظم علیه السلام فرمود:
رؤیا از اوّل آفرینش همراه انسان نبود، بلکه به علتی ایجاد شد. داستان این است که:
خداوند عزّوجلّ، پیامبری را به سوی اهل زمان او برگزید و او، آنها را به عبادت خداوند متعال و عبادت او، دعوت کرد،
مردم گفتند: اگر ما دعوت تو را قبول کنیم چه منفعتی برای شما دارد، چون تو از نظر خانواده و ثروتمند بودن از ما بهتر نیستی».
او گفت: «اگر ایمان بیاورید، خداوند متعال شما را به بهشت میبرد و اگر نافرمانی کنید، شما را به جهنم میبرد».
گفتند: «بهشت و جهنم چیست؟ » آن پیامبر، بهشت و جهنم را برای آنها توصیف کرد؛
آنان گفتند: «چه وقت ما به بهشت یا جهنم میرویم؟ » پیامبرشان گفت: «وقتی که مردید».
آنها گفتند: «ما میبینیم مردههای ما به استخوان پوسیده تبدیل میشوند؛ این حرفهای تو، دروغ است». و او را قبول نکردند،
خداوند متعال، برای آن که مسئله روح را به آنها بفهماند، خواب دیدن و رؤیا را ایجاد کرد و آن پیامبر به آنها گفت:
«این خواب دیدن شما، توسط روحهای شماست و دانا باشید که پس از مرگ، روح شما، زنده و جاوید میماند تا روز قیامت که خداوند متعال، بدن هایتان را بر میانگیزد و روح شما را به آن اضافه میکند».
📔 قصههای قرآن و انبیاء، ص۷۶۸
#پیامبران #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
✨ العاقبة للمتقین
امام صادق علیه السلام نقل فرموده است:
در میان بنی اسرائیل، مردی بود که همیشه با خود زمزمه میکرد: «الحمد للّه رب العالمین و العاقبة للمتقین».
شیطان از این سخن ناراحت شد و شیطانی را به طرف او فرستاد، آن شیطان که به شکل مردی کامل شده بود، نزد آن مرد رفت و گفت: «بگو عاقبت از آنِ پول داران و ثروتمندان است».
آن مرد قبول نکرد و گفت: «اولین کسی که نزد ما آمد از او پرسش میکنم و هر کس که آن فرد برخلاف او دستور دهد، دست او را قطع میکنیم».
در این وقت، فردی نزد آنها آمد و وقتی از داستان با خبرشد، گفت: «العاقبة للأغیناء» پس دست مؤمن را قطع کردند، امّا او باز هم میگفت: «الحمد للّه رب العالمین و العاقبة للمتقین».
دوباره آن شیطان به شکل دیگر نزد او آمد و گفت: «بر سر قطع دست خود، شرط میبندم که عاقبت برای ثروتمندان است». این بار هم از اولین نفری که نزد آنها آمد، پرسش کرد و او گفت: «العاقبة للمتقین».
این بار شیطان گفت: «حاضری بر سر قطع گردنت با من شرط ببندی؟» مرد مؤمن قبول کرد و هر دو نفر با هم به راه افتادند، این بار به فرشته ای برخورد کردند که به شکل انسان کامل بود، آن دو، داستان خود را برای او گفتند،
او، اوّل دو دست بریده مرد مؤمن را لمس کرد و دوباره دستان او، صحیح و سالم شد، سپس سر آن شیطان خبیث را از تنش جدا کرد و گفت: «بله، این طور است که عاقبت برای اهل تقواست!»
📔 قصههای قرآن و انبیاء، ص۷۷۲
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔘 جنیان در محضر ائمه (ع)
سعد اسکافی میگوید:
حضور امام باقر علیه السلام رفته بودم، چون اجازه ورود خواستم، امام علیه السلام فرمود: عجله نکن! گروهی از برادران شما پیش من هستند، سخنی دارند.
من در بیرون منزل ماندم طولی نکشید، عدهای بیرون آمدند با قیافه مخصوص، شبیه یکدیگر، گو اینکه از یک پدر و مادرند، لباس ویژهای به تن دارند، به من سلام کردند و من جواب سلام را دادم.
پس از آن وارد محضر امام علیه السلام شدم، گفتم: فدایت شوم! اینها که از حضورتان بیرون آمدند، نشناختم، چه کسانی بودند؟
فرمود: اینها برادران دینی شما از طایفه جنیان هستند.
گفتم: أجنهها نیز به حضور شما میآیند؟
فرمود: آری، آنان نیز میآیند همانند شما از مسائل حلال و حرام میپرسند.
📔 بحار الأنوار: ج٢٧، ص١٩
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌹 پاداش اطعام
سدیر یکی از ارادتمندان امام باقر علیه السلام بود میگوید:
امام باقر علیه السلام به من فرمود:
ای سدیر! آیا هر روز یک برده آزاد میکنی؟
گفتم: نه.
- در هر ماه چطور؟
- خیر.
- آیا در هر سال یک برده آزاد میکنی؟
- نه.
فرمود: سبحان الله! آیا دست یکی از شیعیان ما را نمیگیری تابه خانهات ببری و به او غذا بدهی تا سیر گردد، سوگند به خدا اگر این کار را انجام دهی، برای تو بهتر از آزاد کردن بردهای است که از فرزندان اسماعیل پیامبر علیه السلام باشد.
📔 بحار الأنوار: ج٧۴، ص٣٠٢
#امام_باقر #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
♦️ یک شلاق
امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود:
در میان بنی اسرائیل، پادشاه ستمکاری بود که در شب اوّل قبر، روح به بدن او برگشت و فرشتههای عذاب به او گفتند: «ما باید به دستور الهی صد تازیانه به بدن تو بزنیم».
او گفت: «من طاقت ندارم». آنها مقدار آن را کمتر کردند، باز هم گفت: «طاقت ندارم».
آنقدر از مقدار آن کم کردند تا به یک شلاق رسید، باز هم گفت: «طاقت ندارم».
فرشتههای عذاب گفتند: «این یکی را دیگر نمی توانیم از تو دور کنیم و باید این شلاق بر بدنت زده شود»،
او گفت: «سبب این شلاق چیست؟»
گفتند: «روزی بر بنده ای از بندگان فقیر و گدا عبور کردی و او از تو کمک خواست، امّا تو به فریاد او نرسیدی و توجهی به او نکردی، این شلاق برای آن بی توجهی توست».
پس به او یک شلاق زدند و از همان یک شلاق، قبر او پر از آتش شد».
📔 قصههای قرآن و انبیاء، ص۷۷۷
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🔹 دو فرشته
مردی از بنی اسرائیل، کاخی ساخت و آن را بسیار تزیین کرد و آراست، سپس میهمانی و جشنی ترتیب داد،
اما فقط ثروتمندان را دعوت کرد و فقر را دعوت نکرد و اگر فقیری به در کاخ میآمد، به او میگفتند: «این مهمانی جای تو و امثال تو نیست».
آن وقت خداوند متعال، دو فرشته را به شکل دو مرد فقیر به آنجا فرستاد، امّا آنها را راه ندادند،
سپس خداوند متعال آنها را به صورت ثروتمندان به آنجا فرستاد و این بار، به آنها احترام گذاشتند و در بالای مجلس نشاندند،
در این وقت خداوند متعال به آن دو فرشته فرمان داد، آن شهر و همه ساکنان آن را در زمین فرو ببرند.
📔 قصههای قرآن و انبیاء، ص۷۷۷
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
.
🌱 اطعام فقیر
از امام باقر علیه السلام روایت شده:
در میان بنی اسرائیل، مردی بود که پسری داشت بسیار او را دوست داشت، شبی در خواب به او گفته شد: امشب پسرت میمیرد.
آن شب، پدر بسیار ناراحت و منتظر مرگ پسر بود، فردا صبح، پسر را صحیح و سالم دید، با تعجب گفت: «پسرم! آیا دیشب کار خوبی انجام دادی؟»
پسر گفت: «نه، به جز اینکه فقیری به در خانهام آمد، اهل خانه غذایی را برای من کنار گذاشته بودند، من غذای خود را به آن گدا دادم»،
پدر گفت: «همین کار، مرگ را از تو را دور کرد».
📔 قصههای قرآن و انبیاء، ص۷۸۲
#داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia
#داستان_کوتاه
🔹 پدری فرزند خود را خواند. دفتر مشق او را كه بسيار تميز و مرتب بود، نگاه كرد و گفت: فرزندم! چرا در اين دفتر كلمات زشت و ناپسند ننوشتی و آن را كثيف نكردی؟ پسر با تعجب پاسخ داد: چون معلم هر روز آن را نگاه میكند و نمره میدهد. پدر گفت: درست است. پس دفتر زندگی خود را نيز پاک نگاه دار، چون معلمِ هستی، هر لحظه آن را مینگرد و به تو نمره میدهد.
🔸 ألَم يَعلَم بأنَّ اللهَ يَري؛
آيا انسان نمیداند كه خدا او را میبيند.
📚 سوره علق، آیه ۱۴
کانال سخنرانی دلنشین
@sokhanrani313
.
🔹 انقلاب درونی
راوی میگوید:
در شام بودم اسیران آل محمد را آوردند، در بازار شام، درب مسجد، همان جایی که معمولا سایر اسیران را نگه میداشتند، باز داشتند،
پیرمردی از اهالی شام جلو رفت و گفت: سپاس خدای را که شما را کشت و آتش فتنه را خاموش کرد و از این گونه حرفهای زشت بسیار گفت.
وقتی سخنش تمام شد، امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: آیا قرآن خوانده ای؟
گفت: آری، خوانده ام.
امام: آیا این آیه را خواندهای؟
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»: بگو ای پیامبر! در مقابل رسالت، پاداشی جز محبت اهل بیت و خویشانم نمی خواهم.
پیرمرد: آری، خوانده ام.
امام: اهل بیت و خویشان پیامبر ما هستیم. آیا این آیه را خواندهای؟
«و آت ذا القربی حقه»: حق ذی القربی را بده!
مرد: آری، خوانده ام.
امام: مائیم ذوالقربی که خداوند به پیامبرش دستور داده، حق آنان را بده.
مرد: آیا واقعا شما هستید؟
امام: آری، ما هستیم. آیا این آیه را خواندهای؟
«و اعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه و للرسول و لذی القربی»: بدانید هر چه به دست میآورید پنچ یک آن از آن خدا و پیامبرش و ذی القربی است.
مرد: آری، خوانده ام.
امام: ما ذوالقربی هستیم. آیا این آیه را خوانده ای؟
«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»: همانا خداوند اراده کرده که هرگونه آلودگی را از شما اهل بیت دور کند و پاکتان سازد.
مرد: آری، خوانده ام.
امام: آنها ما هستیم.
پیرمرد پس از شنیدن سخنان امام علیه السلام دستها را به سوی آسمان بلند کرد و سه مرتبه گفت:
خدایا! توبه کردم، پروردگارا از کشندگان خاندان پیامبر تو (محمد صلی الله علیه و آله) بیزارم، من با این که قبلا قران را خوانده بودم ولی تاکنون این حقایق را نمی دانستم.
📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص١۵۵
#امام_سجاد #داستان_کوتاه
🔰 @DastanShia