eitaa logo
نوای قران(ربانی)
161 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
24.3هزار ویدیو
521 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🔅 ✍️ صدای درونی بچه‌ها 🔹بچه که بودم وقتی کار اشتباهی می‌کردم مادرم می‌گفت: اشکال نداره. حالا چیکار کنیم تا درست بشه؟ 🔸اما مادر دوستم بهش می‌گفت: خاک بر سرت. یه کار درست نمی‌تونی انجام بدی! 🔹امروز هر دو بزرگسال و بالغ شدیم. 🔸وقتی اتفاق بدی میفته اولین فکری که به ذهنم میاد اینه: خب حالا چیکار کنم؟ 🔹سعی می‌کنم با کمترین تنش مشکل رو حل کنم. 🔸اما دوستم در مواجه‌شدن با اتفاقات بد عصبانی می‌شه و می‌گه: خاک بر سر من که نمی‌تونم یه کار درست انجام بدم. چرا من این‌قدر بدبختم! 💢حرف‌های امروز ما و احساسی که به بچه‌هامون می‌دیم تبدیل به صدای درونی اون‌ها می‌شه. 🔺مراقب باشیم چه پیامی برای همه عمر به بچه‌هامون هدیه می‌دیم.
. 🔅 ✍️ به قضای الهی راضی باشید تا احساس خوشبختی کنید 🔹معلم مدرسه‌ای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود. 🔸ﺩﺍﻧﺶ‌ﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی هستید، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩید؟ 🔹معلم گفت: ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ داشت. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یک‌بار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، او ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده او ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد. 🔸ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ می‌کرد و ﺻﺒﺢ ﮐﻪ می‌آمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ. 🔹ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا می‌کرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ می‌سپرد. 🔸ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند. 🔹ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. 🔸ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ باردار ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد، ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند. 🔹ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﭘﺪﺭ می‌خواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ. 🔸آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ به این ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎکنون ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ که ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ است ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﻭﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت می‌کنم. 🔹آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را می‌گیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ می‌کند ﻭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ، پشیمان است. 💢ﭼﻪ‌ﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ. 🔺ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎشید ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنید.
📚 چرا دعای ما مستجاب نمی شود؟ امام صادق (عليه السّلام) : در بنى اسرائيل مردى بود كه سه سال پيوسته دعا می كرد تا خداوند پسرى به او روزى كند ، ولی هنگامی كه ديد خدای متعال دعای او را مستجاب نمی کند ، گفت : پروردگارا ! آيا من از شما دورم که سخنم را نمی شنوى ، يا به من نزديكى ولی پاسخم را نمی دهى ؟ ! كسى به خوابش آمد و به او گفت : تو سه سال خدا را با زبانی بدگو ، قلبی سركش و ناپاک ، و با نيتى نادرست خوانده ای ؛ پس بايد فحش و بدگویی را ترک ، قلبت را از گناهان خالی ، و نيتت را درست کنی ، تا دعایت مستجاب شود «... إِنَّكَ تَدْعُو اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِينَ : بِلِسَانٍ بَذِي‏ءٍ ، وَ قَلْبٍ عَاتٍ غَيْرِ تَقِيٍّ ، وَ نِيَّةٍ غَيْرِ صَادِقَةٍ ... » . امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : آن مرد به این دستور عمل كرد ، سپس دعا كرد و خداوند نیز پسری را روزی او قرار داد . 📚الكافي ، ج‏ ۲ ، ص ۳۲۴
👌 ✰ سنــــگــــ ریــــزه ✰ ✍ شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد. چاهی داشت پر از آب زلال زندگی اش به راحتی می گذشت. با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد، بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند... اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد. یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما می ترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید. چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی این بار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد. مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد. دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد و نه آبی در کار بود. ⇱نکته : مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد... 👌👌👌 ‌‌
. 🔅 ✍️ حکمت چون طلاست 🔹مردی از حکیمی سؤال کرد: اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟ 🔸حکیم گفت: روزی در کاروانی مال‌التجاره می‌بردم که در نیم‌روزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسب‌ها را می‌شنوم، بی‌تردید راهزنان هستند. 🔹هرکس هر مال‌التجاره‌ای از طلا و نقره داشت آن را در گوشه‌ای چال کرد. 🔸من نیز دنبال مکانی برای چال‌کردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم. 🔹پیرمرد گفت: قدری جلوتر برو، زباله‌های کاروانسرا را آنجا ریخته‌اند. زباله‌ها را کنار بزن و مال‌التجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن. 🔸من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگ‌تر از اهل کاروان بودند. وجب‌به‌وجب اطراف کاروانسرا را گشتند. 🔹پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمی‌داد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند. 🔸آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گران‌قدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمی‌شوند. 🔹از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازه‌ای باز کردم و مس‌گری که حرفه پدرانم بود راه انداختم. 🔸روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مس‌گران دیدم که دنبال کار کارگری می‌گشت و کسی به او اعتمادی نمی‌کرد تا مغازه‌اش به او بسپارد. 🔹وقتی علت را جویا شدم، گفتند: از اشرار بوده و به‌تازگی از زندان حکومت خلاص شده است. 🔸وقتی جوان مأیوس بازار را ترک می‌کرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند. 🔹پس گفتم: شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است. 🔸او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود. 🔹یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت. 💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
✅ تاکنون به قوانین معکوس فکر کردی؟ ✅ در دستگاه خدا برخی چیزها، معکوس عمل می‌کند! 💥۱-صدقه دادن، ظاهراً پول را کم می‌کند، اما در واقع معکوس عمل می‌کند و ما را از فقر نجات می‌دهد. امام معصوم می‌فرمایند: اگر فقیر شدی، بیشتر صدقه بده! 💥۲-خمس و زکات هم معکوس عمل کرده و ما را غنی‌تر می‌کند. 💥۳-دنبال قدرت ندویدن، معکوس عمل می‌کند و قدرت به دنبال تو می‌دود. 💥۴- فکر آباد کردن آخرت، معکوس عمل می‌کند و دنیایمان را آباد می‌کند. 💥۵- وقتی وقت‌مان را صرف نماز، عبادت و بندگی کردیم، معکوس عمل کرده و برکت به وقتمان می‌دهد. 💥۶-وقتی به خودمان در راه خدا سخت می‌گیریم، معکوسش این است که سختی‌های دنیا که برای همه هست، برای ما آسان می‌شود و گاهی آسان‌تر. 💥۷-معکوس کمتر خوردن، سلامتی‌ است. 💥۸-وقتی یاد مرگ کنیم، معکوس عمل می‌کند و دلمان زنده و شاداب می‌شود. 💥۹-وقتی چشم‌هایمان را از حرام ببندیم، بیشتر از بقیه می‌بینیم و می‌فهمیم و از دیدنی ها لذت می بریم! 💥۱۰-وقتی سکوت اختیار کنیم، بیشتر از کسی که زیاد حرف می‌زند جلوه می‌کنیم. 💥۱۱-حجاب و پوشاندن از نامحرم، به ظاهر محدودیت است، اما "وقار" و بزرگی زن را بیشتر می‌کند، قرآن نیز بر این موضوع تاکید دارد. 💥۱۲-وقتی جانت را در راه خدا می‌دهی و شهید می‌شوی، معکوس عمل کرده و خداوند تو را زنده می‌کند: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند، مرده مپندارید بلكه زنده‏‌اند و نزد پروردگارشان روزى می خورند. 💥۱۳-وقتی نیرنگ می‌زنیم و چاهی برای کسی می‌کنیم، معکوس عمل کرده و خودمان دچار نیرنگ می‌شویم و در چاه می‌افتیم! 💥۱۴-وقتی مهمان‌دار می‌شویم، به ظاهر هزینه می کنیم، اما برکت به سفره‌مان می‌آید. 💥۱۵-وقتی بچه‌دار می‌شوی، قانون معکوس‌های دنیا اِعمال می‌شود و به جای هزینه بیشتر، برکت و رزق ما زیاد می‌شود! 💥۱۶-برای نشاط و شادی خود باید به فکر رفع مشکلات دیگران باشیم و دل دیگران را شاد کنیم تا دل خودمان شاد شود. ✅ و این گونه است که خدا از مردم می‌خواهد اندکی در کار دنیا و قانون حاکم بر آن (معکوس عمل کردن) تأمل کنند. بلکه به بیراهه‌ای که شیطان به دروغ جلوی آن‌ها تزئین می‌کند، پا نگذارند. ✅و بد نیست یاد کنیم از قانونی که شهید ابراهیم هادی به آن عمل کرد، اگر به دنبال دیده نشدن و کار برای خدا باشی، معکوس عمل می شود، خداوند کاری می کند که مشهور آسمان و زمین بشوی👌
. 🔅 ✍️ اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن 🔹دوران دانشجویی اوضاع مالی‌ام خیلی خراب بود. این‌قدر که همیشه فقط به‌اندازه‌ کرایه رفت‌وبرگشتم پول داشتم. 🔸توی کل دوران تحصیلی حتی پول نداشتم کاپشنم رو عوض کنم. 🔹خیلی به‌خاطر این بی‌پولی خجالت کشیدم و اذیت شدم، خیلی جاها از چیزایی که می‌خواستم گذشتم ولی یه بارش خیلی سخت بود. 🔸آخرین روز ترم سه بودم که بچه‌ها گیر دادن بریم فلان رستوران همگی غذا بخوریم و روز آخری رو جشن بگیریم. 🔹روم نمی‌شد بگم پول ندارم، هرچی بهانه آوردم یه جوابی دادن و به‌زور مجبورم کردن بریم. 🔸توی کل مسیر داشتم دعا می‌کردم یا زمین بشکافه یا من بخار بشم برم توی هوا و به رستوران نرسیم. 🔹توی رستوران با ترس‌ولرز قیمت‌ها رو می‌دیدم؛ از انواع استیک و پیتزاها تا انواع ساندویچ‌ها. پولم به هیچ‌کدوم نمی‌رسید و جلوی بچه‌ها داشتم سنگ رو یخ می‌شدم. 🔸دست کردم توی جیبم و دیدم اگه همه پول کرایه تاکسی‌ها رو بدم می‌تونم یه سیب‌زمینی با نوشابه سفارش بدم. همون رو گرفتم. 🔹موقعی که سفارش همه رو آوردن، جلوی همه استیک و پیتزاهای ویژه بود و جلوی من یه سیب‌زمینی ساده. 🔸همه فهمیده بودن جریان چیه، ولی کسی به روی خودش نمیاورد. تا اینکه یه عوضی برای خوشمزگی گفت: تو که پول نداری چرا رستوران میای؟ 🔹یکی جواب داد: پول نداره، ولی بر خلاف تو شعور و عزت‌نفس داره. 🔸بقیه هم هر کدوم یه چیزی بارش کردن و فضا این‌قدر سنگین شد که همه غذاها نیمه‌خورده موند و زدیم بیرون. 🔹کل مسیر دانشگاه تا خونه رو پیاده میومدم و سعی می‌کردم به خودم دلداری بدم، ولی مگه می‌شد؟ 🔸هیچی بدتر از خُردشدن غرور آدم توی جمع نیست، اینکه به‌خاطر چیزی تحقیر بشی که مقصرش نیستی. 🔹خلاصه اون روز گذشت. اون احمقی که به من تیکه انداخت با پول باباش بارش رو بست و رفت. بقیه هم هر کدوم یه گوشه‌ای پخش‌وپلا شدیم. 🔸اون روز گذشت ولی اون شرم و خجالتی که متحمل شدم توی یادم موند و بهم یاد داد کسی رو به‌زور جایی نبرم. 🔹بهم یاد داد به کسی اصرار نکنم شاید دستش تنگه. یاد گرفتم یه حرف نسنجیده یه آدم رو می‌تونه نابود کنه. 🔸یاد گرفتم که هوای رفقام رو بیشتر داشته باشم، مخصوصا اونایی که روی پای خودشون وایستادن و دستشون تنگه. 💢اگه زمین خوردی، بعدش زخمی‌ها رو بغل کن، اون موقع‌ست که می‌تونی ادعا کنی خوب شدی.
. 🔅 ✍️ زندگی شبیه یک داستان است 🔹زندگی شاید شبیه به یک داستان است. گاهی زندگی داستان کوتاهی‌ست که سال‌ها خوانده می‌شود و همه از خواندنش لذت می‌برند چون پر از حرف و درس است. هرچند که گاهی داستان‌های کوتاه هیچ حرفی برای گفتن ندارند به‌جز «به دنیا آمد... از دنیا رفت». 🔹گاهی زندگی داستان بلندی‌ست که بیهوده ادامه پیدا کرده تا یک پایان خوب برای آن پیدا شود که نمی‌شود. 🔸هر انسانی نویسنده داستان زندگی خودش است. به دنیا می‌آید و شروع می‌کند به نوشتن داستان. 🔹وسط نوشتن (وسط زندگی) کم‌حوصله می‌شود، عصبی می‌شود، شاد می‌شود، عاشق می‌شود، خوب و بد را می‌بیند و اگر خوش‌شانس باشد و فرصتش تمام نشود کم‌کم داستان زندگی را یاد می‌گیرد. 🔸گاهی شرایط زندگی و اجتماع نمی‌گذارد آنچه را دوست دارد بنویسد و زندگی کند، پس شروع می‌کند به حذف‌کردن، به سانسورکردن فصل‌هایی از داستان زندگی. 🔹گاهی کسانی وارد داستان زندگی‌مان می‌شوند که مسیر داستان را عوض می‌کنند. قلم را دست می‌گیرند و آن‌ها داستان زندگی‌مان را می‌نویسند. 🔸یادمان باشد قلم زندگی‌مان را دست چه کسانی می‌دهیم. 🔹کاش برای داستان زندگی‌مان یک پایان خوب پیدا کنیم و پایان داستان همانی باشد که‌ به‌خاطر‌ آن شروع به نوشتن داستان کردیم.
. 🔅 ✍️ به خدا نزدیک شو 🔹در پای منبر عالِمی بزرگ مردم زیادی می‌نشستند. روزی عالم متوجه شد جوانی مدتی است که در پای منبر او حاضر نمی‌شود. پس سراغ او را گرفت. 🔸گفتند: آن جوان دیگر از خانه بیرون نمی‌آید و مشغول عبادت است. 🔹عالِم پیش او رفت و پرسید: ای جوان! چرا درب خانه بر روی خود بسته‌ای و عبادت می‌کنی؟ 🔸جوان گفت: برای نزدیک‌شدن به خدا باید درب بر روی خود بست و خانه‌نشین شد. 🔹عالم گفت: هرگاه دیدی به مردم نزدیک‌‌تر می‌شوی و در میان مردم و برای مشکلات آنان همت می‌کنی، بدان به‌ خدا نزدیک شده‌ای. تو که درب بر روی خود بسته‌ای و از مردم گریزان هستی بدان از خدا دورتر می‌شوی. 💠 چه زیبا مولای متقیان حضرت علی (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه فرمودند: كُن فِی النَّاس فَلا تَكُن مَعَهُم؛ در میان مردم باش، اما مانند آنان مباش. (یعنی دلت با خدا باشد و جسمت در بین مردم)
. 🔅 ✍️ تو آسمانی نه یک تکه ابر 🔹به آسمان نگاه کن و آسمان و ابر را ببین. 🔸ابر می‌آید و می‌رود، اما آسمان هرگز نمی‌آید و نمی‌رود. 🔹ابر گاهی آنجاست و گاهی نیست، اما آسمان همیشه همان‌جاست. 🔸ابرها نمی‌توانند آن را نابود کنند، حتی ابرهای سیاه هم قادر به چنین کاری نیستند. 🔹نابودی آسمان، غیرممکن و خلوص آن مطلق است. پاکی آسمان، دست‌نخورده و بکر است و آشفته نمی‌شود. 🔸آنچه در دنیا بر تو واقع می‌شود ابرهایی است که می‌آیند و می‌روند و تو همچنان آسمانی. 🔹چیزهایی بر تو واقع می‌شود، اما تنها بر آسمان‌بودن خود بیندیش تا آشفته نشوی و مثل یک ناظر آرام، شاهد بازی ابرها باش. 🔸ابرها گاه سفید و گاه سیاهند، اما دل آسمان همواره ژرف است. هیچ‌چیز ژرفای آسمان را نمی‌آلاید. 🔹به آسمان نگاه کن. به ابرها نیندیش و یگانگی آسمان‌ها را به یاد بیاور. از یاد مبر که تو آسمانی.
. 🔆 ✍️ سکوتت را بشکن 🔸پدرم دلواپس آینده‌ خواهرم است، اما حتی یک‌بار هم اتفاق نیفتاده که باهم بنشینند و صحبت کنند. 🔹خواهرم نگران فشار خون پدرم است؛ اما حتی يک‌بار هم نشده خواسته‌هايش را به تعويق بيندازد تا پدر كمی احساس آرامش كند. 🔸مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی‌برد، اما حتی یک‌بار هم نشده که با من درمورد خوشبختی‌ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال‌ می‌کند؟ 🔹من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار می‌شوم، اما حتی یک‌بار هم نشده که دستش را بگیرم، در کارها کمکش کنم و کمی به او آرامش بدهم. 💢ما از نسلِ آدم‌های بلاتکلیف هستیم. از یک‌طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ می‌شود، از طرف دیگر، وقتی به هم می‌رسیم، سکوت می‌کنیم! راستی چرا؟!
از گرگ بیابان چطور فرار میکنیم؟؟؟؟ از اینکه بدی های دیگران را بفهمیم هم، همانگونه باید فرار کنیم.👌👌 البته اگر کمکی از ما بر میاید برای کمک به حال دیگران و دستگیر یکدیگر باشیم و چقدر روایات داریم که مشکلات دیگران رو به شما نعمت هستند،ولی اینکه در دلم دیگری را سرزنش کنم و بدم بیاید نه.   🔹روایتی است از حضرت موسی (علی‌نبیناوآله‌وعلیه‌السلام) که از خداوند سؤال می‌کند: خداوندا! اگر تو بنده بودی، چه کار می‌کردی؟ سؤال، خیلی زیباییست، می‌گویند پرسیدن سوال خوب، نصف علم است. جواب خدا هم بسیار زیباست. خدا می‌فرماید :اگر من بنده بودم در زمین می‌گشتم و گره از کار بندگان باز می‌کردم. 🔹 در روایتی از امام صادق (علیه‌السلام) است که می‌فرمایند: کسی که برای رفع حاجت و نیاز برادر مؤمنش قدمی بردارد مثل این است که خداوند را ۹۰۰۰ سال عبادت کرده در حالی که روز‌هایش روزه‌دار بوده و شب‌هایش نماز شب به پا می‌داشته است. با دست به دیگران کمک کن ولی در دل آنها را نزن؛سرزنش نکن.❗️ من بارها گفتم اگر روزی مراسم تشییع جنازه رفتید ؛اینقدر با خودتان درد و رنج آن خانواده و عزاداری را با خودتان به خانه نیاورید. بیمارستان رفتی و آمدی با خودت درد بیمار را به خانه نیاور . خانه آمدی کیک و شیرینی و سالاد درست کن تا اهل خانواده را درگیر نکنی.خانواده را خوشحال کن. پس مثل گرگ بیابان؛مثل آب خروشان دریا و....از فکر بد راجع به دیگران بپرهیز که به همان دچار میشوی.