🎧 #داستان_کوتاه (زندانی چشمهایمان هستیم!!) ♦️ آنچه دیدی واقعیت داشت،اما حقیقت نداشت.... @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( رسم خوبان ) ♦️ پسر: مادر،برای چه از همسایه نمک طلب می کنی؟ آن هم همسایه ای که دستش به دهانش نمیرسد و فقیرند!!! @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه (برای این مردم ؟!!...) ♦️ مرد با خودش گفت : از حقوق کی داری دفاع می‌کنی؟ اینا یکی‌شون حتی حاضر نیست از تو حمایت کنه! برای کی و واسه چی داری دست‌وپا می‌زنی؟! این مردم...!؟ @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( واسه تو نوشته بودم ) ♦️ تو داری میری و بارون میریزه ....دونه دونه من میرم سراغِ نامه،سراغِ سلام بهونه..... @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( پند گفتن با نادان خواب‌آلود) ♦️ ناگهان پرنده در دستان شکارچی شروع به سخن گفتن کرد !!! 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( به کدام گرگ غذا می دهی؟ ) ♦️ پدر بزرگ در این مبارزه کدام گرگ پیروز می شود؟ 💢 @navay_neynava نواے نینوا ⭕️بهترین #مداحی ها و #مناجات روز

🎧 #داستان_کوتاه ( مدارا با مردم ) ♦️ این دوست ما که هر روز خاکستر بر سرمان میریخت کجاست؟؟!! #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی (ره) #نَفَسِ_حق 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( اگر قیامت نباشد چقدر ضرر میکنیم؟ ) ♦️ فکرش را کن،این همه نماز بخوانی و روزه بگیری و...آخرش هم هیچی؟؟ قیامت و حساب کتابی هم در کار نباشد!! #نَفَسِ_حق 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( اگر قیامت نباشد چقدر ضرر میکنیم؟ ) ♦️ فکرش را کن،این همه نماز بخوانی و روزه بگیری و...آخرش هم هیچی؟؟ قیامت و حساب کتابی هم در کار نباشد!! 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( چوپان دروغگو یا جناب رئیس دروغگو؟! ) ♦️ من چوپان بودم،پدرم هم چوپان بود اما هیچکدام دروغگو نبودیم!! اما یک نفر را می شناسم که... 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( خسته شدم ) ♦️ این بچه ها دست من امانت هستن،نمی تونم به خاطر لج و لجبازی بعضیها بفرستمشون جلوی گلوله دشمن!! #گلهای_یاس #شهید_مهدی_باکری 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( بخشش ) ♦️ هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه اینکه بگیری 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( چوپان دروغگو یا جناب رئیس دروغگو؟! ) ♦️ من چوپان بودم،پدرم هم چوپان بود اما هیچکدام دروغگو نبودیم!! اما یک نفر را می شناسم که... 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( آیا ماهم خودمان را به خواب نزده ایم؟ ) ♦️ اولی: به نظرم طلاها را بگذاریم پشت آن جعبه ی کنار دیوار... ♦️ دومی: نه فکر کنم آن مرد که در گوشه ی کاروان سرا خوابیده بیداراست،خودش را به خواب زده 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( به کدام گرگ غذا می دهی؟ ) ♦️ پدر بزرگ در این مبارزه کدام گرگ پیروز می شود؟ 💢 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( #سلطان_پرندگان ) ♦️ کلاغ: این عقاب احمق را می بینی؟! بخاطر غرور احمقانه اش دارد جان می دهد؟! ♦️ کرکس: اگر بیاید و با ما هم سفره شود نجات پیدا می کند، هه ..حال و روزش را ببین؟! 🍃 🌺🍃 @navay_neynava نواے نینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( گرگی که تو آن را نمی بینی ) ♦️ ای موسی ،مگر نمیگفتی که خداوند از هر چیز بی نیاز است؟! آیا این اصرار او به عبادتش توسط انسانها خود یک دلیل بر ضعف خداوند و نیاز او به بشر نیست؟! 🍃 🌺🍃 @navay_neynava نواےنینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( #بگندد_نمک !!! ) ♦️ معاون حقوقی بانک: آقای رئیس اینا بدجوری موی دماغ شدن هر روز از دادستانی داره نامه میاد، ستاد امر به معروف نامه میزنه، حراست بانک مرکزی پیگیره، موضوع داره بیخ پیدا میکنه . اگه کاری نکنیم برامون بد میشه... ♦️ رئیس بانک: مگه منکرات کارش گیر دادن به حجاب و موی مردم نیست ؟ سود بانکی به اینا چه مربوطه ؟! زنگ بزن شرشو کم کن 🍃 🌺🍃 @navay_neynava نواے نینوا

🌟 کراماتی از حضرت #فاطمه_معصومه (س) - {۶} ✨ نزول رحمت الهی ☄️ بار دیگر شبانگاهان دست فیاض الهی از آستین #کریمه_اهل_بیت به درآمد و چراغی به روشنی خورشید ولایت فراروی عاشقان دلسوخته بر افروخت. ⏳سخن از گفـته های دور نمی باشد بلکه حقیقی است محقق در جمعه شب ۲۳\۲\۱۳۷۳... آری بار دیگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غیب گشتیم و نزول رحمت الهی: 🚌 آن که مورد عنایت قرار گرفت مسافری بود از راه دور، دختری چهارده ساله از اهالی (شوط) ماکو، از شهرهای آذربایجان که خود با ما چنین سخن می گوید: 🎙️رقیه امان الله پور هستم از اهالی (شوط) ماکو، چند ماه پیش بر اثر یک نوع سرماخوردگی از هر دو پا فلج شدم؛ خانواده ام مرا به بیمارستانهای مختلف در شهرهای ماکو، خوی و تبریز بردند، ولی همه پزشکان پس از عکسبرداری و انجام آزمایش مکرر، از درمانم عاجز شدند و من دیگر نمی توانستم پاهایم را حرکت دهم تا این که چهارشنبه شب ۱۳۷۳/۲/۲۱ در عالم رویا دیدم که خانمی سفید پوش سوار بر اسبی سفید به طرف من آمدند و فرمودند: 🌹 (چرا از همان ابتدای بیماری پیش من نیامدی تا شفایت دهم؟) 🌌 با اضطراب از خواب پریدم و جریان خواب را با عمو و عمه ام در میان گذاشتم و آنها نیز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم آوردند. 🕌 لذا روز جمعه ۱۳۷۳/۲/۲۳ ساعت ۷/۳۰ دقیقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم. 📖 پس از نماز، مشغول خواندن زیارتنامه شدم که ناگهان صدای همان خانمی که در خواب دیده بودم به گوشم رسید که فرمود: 🌹 بلند شو، راه برو، که شفایت دادم. ✨ من ابتدا توجهی نکردم و باز مجددا همان صدا با همان الفاظ تکرار شد؛ این بار به خود حزکتی دادم و مشاهده کردم که قادر به حرکت می باشم و مورد لطف آن بی بی دو عالم قرار گرفته ام. 🎥 (این کرامت از زبان فرد شفا یافته با صدا و تصویر توسط سمعی و بصری آستانه مقدسه ضبط شده است). 🖥️ منبع: اختصاصی پایگاه حوزه #کرامات #دهه_کرامت #داستان_کوتاه 🍃 🌺🍃 @navay_neynava نواےنینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( برای دیدن مردم ) استاد: خوب حالا دراین آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی جوان: خودم را می بینم استاد: اما دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هردو از یک ماده‌ي اولیه ساخته شده‌اند، اما در آینه لایه‌ي نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته ودر آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی... 🍃 🌺🍃 @navay_neynava نواےنینوا

🎧 #داستان_کوتاه ( بی معرفت ) ♦️ فرشته رو به مرد عابد کرد و گفت: این سگ بی حیا نیست ،او سالهای سال سگ در خانه مردیست.شبهایی که به او غذا داد پیشش ماند،شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماند ، شبهایی که او را از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشست ... تو بی حیایی!!! 💠 @navay_neynava نواےنینوا