eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.4هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.1هزار ویدیو
604 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20200913-WA0038.mp3
زمان: حجم: 3.46M
💔 🖤 💔 🖤 💔سبک میگذرد کاروان خسته ترین زائر کرببلا آمده خواهر دلخونت از شام بلا آمده در غم هجرانت از غصه خمیدم ببین خیز و به چشم خودت موی سپیدم ببین 💔ای درد و درمانم یا حسین 💔ای آرام جانم یا حسین چون شمعی آبم کردی ای سالار من خانه خرابم کردی ای سالار من 🖤جانم حسین3 بر سر نی دیده ام دیده ی گریان تو خیز و ببین گشته ام پاره گریبان تو رأس پر از خون تو بر سر نی دیده ام طشت زر و خیزران مجلس می دیده ام 💔سرنیزه با حنجرت چه کرد 💔با پیکر بی سرت چه کرد نپرسی از خواهر چرا سینه چاکی من بمیرم و نبینم زیر خاکی 🖤جانم حسین3 کی رود از خاطرم خاطره ی قتلگاه خاطره ی قتل یک تشنه لب بی گناه خاطره ی خنجر و ضربه به روی گلو در دل این قتلگاه شد بدنت زیرورو 💔وای از سوز آه مادرت 💔نعل اسب و جسم بی سرت سهم زینبت شد نصیب دیگران رأس پاکت شد بازیچه ی این و آن 🖤جانم حسین3 حق بده از فرط غم پیش تو هق هق کنم حق بده تا همچنان دختر تو دق کنم پیش نگاه تو شرمنده ام و سر به زیر حال خراب مرا بین و سراغش نگیر 💔از بس که بعد از تو غصه خورد 💔در بین ویرانه جان سپرد مثل مادر دستش بر پهلو می گرفت تا نبینم صورتش را ، رو می گرفت 🖤جانم حسین3 🖤هدیه به خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها (صلوات)🖤 ⁠⁠⁠⁠⁠
. شدم مثل عمه بی سر و سامونت بابا تو مهمون منی یا که من مهمونت بابا کی میدونست میشه آخرش اینطوری بابا من و خرابه و سر پُر از خونت بابا به خودم میگفتم اینو امروز و فردا میرسی اومدی حالا و میگم یتیمم کرده چه کسی ... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ... عمو نبود که برسه به فریادم بابا اون ساعتی که از رو ناقه افتادم بابا تنها برای دیدن خودت بودش بابا که موندم و هی به خودم امید دادم بابا بابا اِنقدر حرفا دارم که برای تو بزنم نگه داشتم بوسه هامو رو زخمای تو بزنم ... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ... حالا که سر تو توی آغوشم هست بابا نمیگم جای کعب نِی رو دوشم هست بابا هنوز جای طناب به روی دستامه بابا هنوز صدای نیزه ها تو گوشم هست بابا این همه غصه چرا به سه ساله دختر رسیده غروب عمر منه و سحر آخر رسیده ... بابا بابا بابا حسین ، بابا بابا بابا حسین ... 👇
. بابا جون من ، تو ای بی کفن به ویرونه امشب تو یک سر بزن ببین خستمه ، دیگه بسمه نَه نایی به پامه نَه جونی به تن تو و نیزه بابا من و سلسله تو و سنگ کینه من و آبله همون ساربونی که دستت برید منو میکشید از پِی قافله چشاتو ببند و نبین روی من کبودی لب ها و ابروی من تو از نِی سواری بابا خسته ای بیا سر بذار روی زانوی من ... الهی رقیه بمیره برات ... بخون از نگام ، از اشک چشام از اون لخت خونِ کنار لبام نشد باورم ، چی اومد سرم من هر بار که گفتم بابامو میخوام فدای سرت هر چی اومد سرم از این بیشتراش هم به جون میخرم به کوریِ چشمای اون نیزه دار رسیدیم به هم بازم ای دلبرم الهی بمیره بابا دخترت که سنگای دشمن شکسته سرت منم دست به دیوار میگیرم بابا شدم قد خمیده مثه مادرت ... الهی رقیه بمیره برات ... قدم خم شده ، موهام کم شده بابا قاتل من همین غم شده رو نِی رفت سرت ، کجاست مادرت الهی بمیره برات دخترت بگو باشه راحت خیال عمو نذاشتم ببینه کسی تارِ مو از اون روز که دیدم تورو روی نِی بابا خیلی میسوزه راه گلو بابا جون ببین که گرفته صدام میسوزه بابا جای گوشواره هام اگه تو بمونی دیگه پیش من منم قول میدم چیزی از تو نخوام ... الهی رقیه بمیره برات ... .👇
. ⬅️داستان هنده همسر یزید، کنیز حضرت زینب (س) 🔰 زن یزید که سالهاى پیش در خانه عبدالله بن جعفر زیر دست حضرت زینب(س) کامل تربیت شده بود، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جایى خبر ندارد. یک وقت بر سر زبانها افتاد که جماعتى از اسیران خارجى به شام آمده اند. این زن از یزید درخواست کرد به دیدار آنها برود. یزید گفت شب برو. ⬅️ چون شب فرا رسید، بوی خوش غذایی که زن شامی با خود آورده بود، کودکان را وادار کرد تا دور او جمع شوند، سینی پر از غذا برای خرابه نشینان... اما هیچ کدام دست به سوی غذا نمی‌بردند.... خانم ام کلثوم(س) گفتند صدقه بر ما حرام است. زینب(س) بلند شد و به پیشواز زن آمد و فرمود: زن! مگر نمی‌دانی این گونه صدقات بر ما حرام است؟ برای چه این طعام را آورده‌ای؟ زن گفت: به خدا قسم این صدقه نیست، بلکه نذر است که بر من اجرای آن لازم است و برای هر اسیر و غریب طعامی به رسم هدیه می‌برم. ⬅️ زن این پا وآن پا کرد و با شرم گفت: من در ایام کودکی در شهر رسول خدا (ص) بودم و به مرضی دچار شدم که طبیبان و پزشکان از معالجه من عاجز شدند. چون پدر و مادرم دوستدار اهل بیت (ص) بودند، مرا برای شفا به خانه امیرالمومنین (؏) بردند و از فاطمه زهرا (س) طلب شفا کردند. ✨ درآن زمان حسین (؏) به خانه آمد. علی (؏) فرمود: ای فرزندم! دست بر سر این دختر بگذار و از خدا شفای او را بخواه! حسین (؏) چنین کرد و از برکت مولایم شفا پیدا کردم. تا کنون هیچ مریضی در من راه نیافته است... گردش روزگار مرا به این سرزمین کشانده است و از مولای خویش دور مانده‌ام. ⬅️ نذر کردم هرگاه اسیر یا غریبی را ببینم تا حدی که امکان دارد به او احسان نمایم. برای سلامتی آقایم حسین (؏)، تا شاید بار دیگر به زیارت او نائل شوم و جمال ایشان را دیدار نمایم. ⬅️ فرمان داد تا تختی در خرابه نصب کردند. بر تخت قرار گرفت و حال رقت بار آن اسیران او را کاملا متأثر گردانید و سؤال کرد: اى زن اسیر، شما از اهل کدام دیارید؟ حضرت زینب(س) فرمود: از اهل مدینه. آن زن گفت: عرب همه‌ی شهرها را مدینه گوید؛ شما از کدام مدینه هستید؟ فرمود: از مدینه رسول خدا(ص). آن زن از تخت فرود آمد و به روى خاک نشست. حضرت زینب(س) سبب را سؤال کرد ⬅️ گفت: به پاس احترام مدینه رسول خدا(ص) اى زن اسیر، تو را به خدا قسم مى‌دهم آیا هیچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته‌اى؟ حضرت زینب (س) فرمود: من در محله بنى هاشم بزرگ شده‌ام. آن زن گفت: اى زن اسیر، قلب مرا مضطرب کردى. تو را به خدا قسم مى‌دهم، آیا هیچ در خانه آقایم امیرالمؤمنین(؏) عبور نموده و هیچ بى‌بى من حضرت زینب(س) را زیارت کرده‌اى؟ ✨ حضرت زینب (س) دیگر نتوانست خوددارى بنماید، صداى شیون او بلند شد فرمود: حق دارى زینب را نمى‌شناسى... من زینبم ⬅️زن گفت: اگر تو زینبی پس حسینت کو؟ حضرت زینب(س) فرمود: ای زن، از حسین پرسش مى‌کنى؟! این سر که در خانه یزید منصوب است از آن حسین (؏) است. آن زن از شنیدن این کلمات دنیا در نظرش تیره و تار گردید و آتش در دلش افتاد. مانند شخص دیوانه، نعره زنان، به بارگاه یزید دوید. فریاد زد: اى پسر معاویه ، سر پسر دختر پیغمبر(ص) را در خانه من نصب کرده‌اى با اینکه ودیعه رسول خداست... ⬅️ واحسیناه، واغریباه، وامظلوماه، واقتیل اولاد الادعیاء، والله یعز على رسول الله و على امیرالمؤمنین ⬅️ یزید یک باره دست و پاى خود را گم کرد، دید فرزندان و غلامان و حتى عیالات او بر او شوریدند. از آن پس چنان دنیا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد که مى‌رفت در خانه تاریک و لطمه به صورت مى‌زد .... ⬅️ یزید چاره‌اى جز این ندید که خط سیر خود را نسبت به اهل بیت عوض کند، لذا به عیال خود گفت: برو آنان را از خرابه به منزلى نیکو ببر. آن زن به سرعت، با چشم گریان شیون کنان، آمد زیر بغل حضرت زینب(س) را گرفت و گفت : اى سیده من، کاش از هر دو چشم کور مى‌شدم و تو را به این حال نمى‌دیدم. اهل بیت(؏) را برداشت و به خانه برد و فریاد کشید: اى زنان مروانیه، اى بنات سفیانیه، مبادا دیگر خنده کنید! مبادا دیگر شادى بکنید! به خدا قسم اینها خارجى نیستند، این جماعت اسیران ذریه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى على (؏) و آل یس و طه مى‌باشند. 📚 ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱ .
www.javadieh.blog.irMoghadam-ShahadatHazratRoghayeh1391[01].mp3
زمان: حجم: 7.49M
▪️شدم مثل عمه بی سر و سامونت بابا▪️ 🎤 سبـک : زمـیـنـه 🗓مراسم : شهادت حضرت رقیه (س)
www.javadieh.blog.irMoghadam-ShahadatHazratRoghayeh1391[02].mp3
زمان: حجم: 10.31M
▪️بابا جون من ، تو ای بی کفن▪️ 🎤 سبـک : سنگین 🗓مراسم : شهادت حضرت رقیه (س)
. احوالات هنده و بی بی زینب س 🔷🔷 من خواهر شاه. کربلایم من جرعه نوش. قالو بلایم من زینبم آن دختر زهرای اطهر در کربلا گلهای من گردیده پرپر من دخت حیدر شیر خدایم من قهرمان کرببلایم ۲ ▪️▪️▪️▪️🔹🔹🔹🔹🔹◾️◾️◾️◾️🔷🔷🔷🔷⚫️⚫️ هنده منم آن. بانوی اطهر آموزگار دین پیمبر من زینبم که کربلا پیرم نموده ظلم و جفا از عمر خود سیرم نموده من دخت حیدر شیر خدایم من قهرمان کرببلایم ۲ ▪️▪️▪️▪️🔹🔹🔹🔹🔹◾️◾️◾️◾️🔷🔷🔷🔷⚫️⚫️ داغ جوانان. آزرده حالم مانند مرغی. بشکسته بالم هنده نپرس ازمن چه کردی نور عینت از من مپرس پس کو عزیز تو حسینت من دخت حیدر شیر خدایم من قهرمان کرببلایم ۲ ▪️▪️▪️▪️🔹🔹🔹🔹🔹◾️◾️◾️◾️🔷🔷🔷🔷⚫️⚫️ ای هندهٔ زار. من زینب هستم در غوطهٔ غم. بنگرنشستم کشتند. یک یک. لاله خای باغ عترت گشته نصیبم بعد از این اندوه و محنت من دخت حیدر شیر خدایم من قهرمان کرببلایم ۲ ▪️▪️▪️▪️🔹🔹🔹🔹🔹◾️◾️◾️◾️🔷🔷🔷🔷⚫️⚫️ ای هنده آن سر. در خانه توست رأس حسین آن. جانانه توست دیدی چگونه ظالمان کشتند حسینم در خون کشیدند هنده نور هر دو عینم من دخت حیدر شیر خدایم من قهرمان کرببلایم ۲ ‌👇
. مصيبت در شهر ▪️▪️▪️▪️▪️🔹🔹🔹🔹◾️◾️◾️🔷🔷🔷⚫️⚫️⚫️ اَيا هنده چه مي‌پرسي ز حالم              منم زينب ولي افسرده حالم منم زينب اسير شهر شامم                بُود پيدا غمِ دل از كلامم من از كرب و بلا تا شام ويران            به ذلّت آمدم با چشم گريان شدم من بي سپاه و بي علمدار              بدست دشمنان ماندم گرفتار تمام لاله‌هاي باغ رضوان                  شده پرپر ز تيغ قوم عدوان خزان در كربلا شد بوستانم              شده پرپر علي اكبر جوانم در اين غربت نه سر دارم نه سامان           به دل دارم غم رعنا جوانان كه دارم من غم هجران فراوان          شكايت دارم من از آل سفيان «محمّدي» ز محنت داغدار است           در اين ماتم هميشه اشك بار است  دشتی .👇
. هنده و زینب با شعر ◼️◼️◼️◼️◼️🔴🔴🔴🔴🔴🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸♦️♦️ داشت عبدالله عامر دختری /به چه دختر آفتاب منظری در میان خوب رویان طاق بود /وز ملاحت شهرهٔ آفاق بود این شنیدستم که نامش هنده بود /تابع حق بود او تا زنده بود صیف حسنش خیمه در عام کشید /تا یزید بی حیا نامش شنید گشت عبد الله چو زین باخبر /آتش غیرت براو شد شعله ور هنده را اورد ارز روی صفا / در مدینه خدمت شیر خدا عرض کرد ای خسرو ملک عرب / ای وجودت افرینش را سبب ای به سویت دست امید همه / باشد این دختر کنیز فاطمه مدت نه سال کرد آن با وفا / در مدینه خدمت خیرالنساء رفت از دنیا چو زهرای بتول /خدمت زینب نمود هنده قبول تا از ان تاریخ چندی در گذشت / طالب دیدار باب خویش گشت اذن از زینب گرفت آن نیک زن / تا رود نزد پدر اندر وطن گفت زینب رو که گریان میشوی / از چنین رفتن پشیمان میشوی میروی ای هندهٔ خونین جگر /لیک میبینی مرا بار دیگر ترسم ای هنده که نشناسی مرا / زانگه آنقدر برسرم آید بلا گر روی در شام مهمان دار باش / با یتیمان حسین غمخوار باش هنده گر دیدی تو در طشت طلا / رأس پرخون شهید کربلا منع کن گر شوهرت چوبش زند /چوب بر لبهای مظلومش زند از مدینه شد برون آن با وفا /شد گرفتار یزید بی حیا پس یزیدش برد اندر شهر شام / عقد بست اورا به اعزاز تمام مدتی شد هنده خونین جگر / بود از احوال زینب بی خبر تا شبی در قصر خود بنشسته بود / در بروی خویش از غم بسته بود ناگهان دید آن حزین مستمند / نالهٔ طفل یتیمی شد بلند دید یکی گوید بصد آه و فغان / ما مگر خانه نداریم عمه جان غرق زیور گشت از سر تا به پا / برد با خود بس کنیز مه لقا شد از آن ویرانهٔ بی بام و بر / بهر سیر زینب خونین جگر .
. شبی داخل کاخ با شوهرش، یزید نشسته بود. یک وقت دید صدای گریه از خرابه می آید. صدا زد: یزید! چه خبر است؟ یزید گفت: یک عده خارجی بر ما خروج کردند، مردهایشان را کشتیم. حالا هم زن و بچه هایشان در خرابه هستند. صدا زد: یزید! اجازه می دهی بروم اینها را تماشا بکنم؟ گفت: برو اما به طور رسمی برو! سی چهل تا از این کلفتها و کنیزها جلوی هنده چراغ به دست گرفتند، دارند می روند تا اسرا را تماشا کنند. در خرابه چراغ نبود. زن و بچه امام حسین(ع) در خرابه، فرش نداشتند. زنها دور هم نشسته بودند. یک وقت دیدند یک عده چراغ به دست دارند می آیند. بی بی زینب (س) فرمود: چه خبر است؟ گفتند: خانم! هنده که یک روز کلفت شما بود و حالا عیال یزید شده، می خواهد به تماشای اسرا بیاید. ای خدا! هیچ عزیزی را گرفتار نکن! خیلی سخت است.خانم زینب (س) خودش را میان بچه ها مخفی کرد. هنده میان خرابه آمد. گفت: بزرگتر این زنها چه کسی است؟ زینب (س) رانشان دادند. آمد جلو دید بی بی روی خاکها نشسته است. هنده با همان پیراهن قیمتی روی خاکها نشست. صدا زد: بی بی جان! شما اهل کجایید؟ وای! وای! فرمود: ما اهل مدینه ایم. گفت: بی بی جان! کدام مدینه؟ فرمود: مدینه رسوا الله، مدینه پیغمبر(ص) صدا زد: بی بی جان! نگاه به حالایم نکنید، من مدتی در شهر پیغمبر(ص) در یکی از محله های آنجا کلفت بودم. الان هم به آن کلفتی افتخار می کنم. بی بی جان! شما که می گویید اهل مدینه پیغمبرم اگر راست می گویی، اهل کدام محله هستید؟ فرمود: ما اهل محله بنی هاشم هستیم. صدا زد: بی بی جان! من در آن محله چند آشنا دارم، آیا شما آنها را می شناسی؟ آماده اید بگویم؟ صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو ببینم آیا آقایم حسین(ع) را می شناسی؟ همه بگویید: حسین! حسین! حسین!... یک دفعه صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو بدانم آیا خانمم زینب(س) را می شناسی؟ یک وقت بی بی بنا کرد های های گریه کردن، صدا زد: بی بی جان! آیا خدایی نکرده طوری شده است؟ من سراغ زینبم را می گیرم شما گریه می کنید؟یک وقت سرش را بلند کرد صدا زد: آی هنده آخه من زینبم. اگر تو زینبی پس کو حسینم ضیاء چشم زهرا نور عینم یک وقت صدا زد: آی هنده! حسینم را کشتند [۱۰]. آی حسین! حسین!... بگفتا تشنه او را سر بریدند به دشت کربلا در خون کشیدند جوانانش به مثل شاخ ریحان مقطَّع گشته چون اوراق قرآن چه گویم من ز عبّاس دلاور که دست او جدا کردند ز پیکر هم عبدالله و عون و جعفرش را به خاک و خون کشیدند اکبرش را دریغ از قاسمِ نو کد خدایش که از خون گشته رنگین دست و پایش ز فرعون و ز نمرود و ز شداد ندارد این چنین ظلمی کسی یاد که تیر کین زند بر شیر خواره کند حلقوم او را پاره پاره زدند آتش به خرگاه حسینی به غارت رفت اموال حسینی مرا آخر ز سر معجر کشیدند تن بیمار را در غل کشیدند حکایت گر ز شام و کوفه دارم رسد گفتار تا روز شمارم [۱۰]. ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۹۱. اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسین یا الله! .