eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
619 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦• سری به روی نیزه ها بلنده.. و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم ۹۸ به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •✾• ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ سری به روی نیزه ها بلنده کاشکی رقیه چشمِ شو ببنده اینجوری که سر رو زدن به نیزه افتادنِش فقط به مویی بنده مرکبای تازه نفس آوردن یکی یکی نعلای تازه خوردن چیزی که از تن حسین نمونده همونیم که مونده بود رو بردن دیگه تموم کار میبینه زینب وسط غبار به روی پیکرش تو قتلگاه میدوه ده سوار شلوغ قتلگاه دیگه تمومه کار از خیمه زینب خودِشُ رسونده درستش اینه خودشُ کِشونده رسید به قتلگاه حسینُ نشناخت آخه نِشونی از تنش نمونده نیزه و سنگ و تیرارُ که برداشت دید که نه جسمی داره و نه سر داشت داداش تو زیر و رو شدی برا چی خنجر از اون بوسه مگه خبر داشت ای سرِ روی نی این بلا اومده سر تو کی میخوان که زینبُ جدا کنن از تو با کعبِ نی میبینی وضعمُ ای سر روی نی امشب ناموس حسین تکُ تنهاست .. ان شاءالله با ناموسِت آواره نشی .. چهار ساله بود روشنایی ها رو کم میکرد باباش علی .. میگفت نمیخوام چشمی قد و بالایِ زینبُ ببینه ..کجا بودی یا امیرالمومنین امروز .. گفت وقتی حمله کردن سمت خیمه ها دیدن زینب جلو خیمه ایستاده بود نمیزاشت میگفت اینا بچه هستن اینا میترسن.. اینقدر با تازیانه زینبُ جلو خیمه زدن .. حسین ... بچه ها امشب تو بیابون داد میزدن.. یکی میگفت عمه گوشم درد میکنه.. یکی میگفت عمه استخوان هام درد میکنه .. یکی میگفت عمه بابام کجاست میخواست برام آب بیارِ .. وقتی اومدن خیمه ها رو آتش زدن زینب کبری زودی اومد مقابل زین العابدینِ عرض کرد عزیز برادرم چی دستور میدی؟.. گفت عمه جان بگو همه فرار کنن.. والا این زن و بچه ها تو خیمه میسوزن اینا رحم ندارن .. هرکی به یه سمتی میدوید .. میگه یه مرتبه دیدم زینب جلوی خیمه داره بال بال میزنه .. گفتن همه فرار کردن تو چرا اینجا ایستادی .. فرمود من تو این خیمه یه بیمار دارم .. همه توی این بیابونا هی میگفتن وا حسینا .. وا حسینا .. همه جویای حسین بودن تا عاقبت همه اومدن تو گودال زینب اومد تو گودال .. کاری کردن دختر اومد باباشو دید نشناخت .. هی میگفت عمه بلند شو بریم سراغ بابام .. عمه این کیه ؟.. این رگای بریده برا چیه؟.. گفت عزیزم این باباتِ .. آی حسین .. دونه دونه بچه ها رو شروع کرد جمع کردن .. همه رو دونه دونه شمرد .. دید یدونه شون کمه .. یکی از نازدانه ها نیست .. اومد اطراف خیمه رو گشت دید پشت یه بوته ای دو تا پایِ کوچولو .. همچین که بوته رو کنار زد ، دید دخترِ مسلم زیر دست و پا جون داده .. شام غریبونه پَرا میسوزه دامن کل دخترا میسوزه این بوی سوختگی خیمه ها نیست موی سرا با معجرا میسوزه خولی و شمر موندن و خنده هاشون به خیمه ها وا شده دیگه پاشون من نمیگم سر گوشا چی اومد پر شده از گوشواره کیسه هاشون همچین دید زمین کربلا میلرزه آسمان رنگ خون به خودش گرفته زینب اومد خدمت زین العابدین، عزیز برادرم چرا آسمون این جوری شده زمین میلرزه گفت عمه جان الان ساعتیِ که کارِ بابامُ یه سره کردن .. هرکی میخواد غنیمت خودش رو ببره میخوان سر ببرن جایزه بگیرن .. هرکی میره بالاسرِ یه عزیزی سرش رو ببره .. یه وقت دیدن یه نانجیبی پشت خیمه ها میگرده .. یه نیزه ای رو هی تو زمین فرو میکنه عاقبت دید یه بدنه شیرخواره ..حسین.... 👇
. #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ #⃣ .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....   اللهم صل علی فاطمة و ابیها و امها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک...   اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلیّک...  مُلُك وجود گم شده در جستجوي تو خالي مباد  محفلي از گفتگوي تو گر رو نما دهند هر دو جهان را چه قابل است در پيش يك نگاه خيالي به روي تو *آقا شب يازدهم شد،هر شب اومدم صدات زدم ايجا،آقاجان،امشبم توقعي ندارم كه جوابم رو بدي،چر اين حرف رو ميزنيم؟اگه كسي وارد مجلس عزايي بشه،نگاه ميكنه به صاحب عزا از يه راه ديگه اي ميره،ميگه اذيتش نكنم،گرفتاره،آقاجان كجايي الان ؟كنار گودالي؟ كنار خيمه هاي سوخته اي آقا؟...* بي تو نظام عالم هستي خورد به هم كُل وجود بسته به يك تار موي تو گودال قتلگاه زچشمت فُرات اشك صحراي كربلاست پُر از عطر و بوي تو *شبِ شامِ غريبانِ،تو این شب ها که اومدیم جلسه،چقدر بعدِ جلسه منتظر بچه و خانواده ات بودی؟ بخدا من نشنیدم که کسی بچه اش گم شده باشه، بعضی شب ها روضه ها گریه داره، بعضی شب ها روضه ها داد داره، امشب روضه ای که میخوام بخونم اگه میتونی براش داد بزن… الهی برات بمیرم بي بي جان زینب، امشب زینب تک و تنها تویِ بیابون میگرده، دونه دونه بچه هارو پیدا میکنه، یکی زخمی شده، یکی گوشواره اش رو کشیدن، یکی خلخال از پاش درآوُردن... راوی نوشته است غروبی غریب بود سرها به نیزه رفت، طلوعی عجیب بود راوی نوشته است که آتش زبانه زد در خیمه گاه گشت و، فقط تازیانه زد زن ها و بچه ها که گناهی نداشتند جز بوته های خار، پناهی نداشتند مسافرت بری، هر اتفاقی هم برات بیوفته، ماشینت یه وقت خراب میشه یه چیزی میشه، یه آشنا پیدا میکنی میگی: زن و بچه ام رو برسون، اول خیالت از خانواده ات راحت بشه، ناموست سر پناهی داشته باشه، الهی قربونت برم حسین جان! که زن و بچه ات پناهی نداشتن… همه رو بی بی زینب يه جوري آروم کرد، یکی میگفت ببین عمه تو روخدا گوشوارمو کندن گوشم پرخون شده..یکی میگفت عمه! دامنم آتیش گرفت بدنم سوخت، یکی میگفت عمه! معجرم رو بردن، هر کی یه جور گریه میکرد، همه رو بی بی هر طور بود آرام کرد.همه آروم شدن، اما یه وقت دیدن یه صدای ناله و ضجه اي بلند شده، بی بی زینب اومد پشت خیمه دید بی بی رباب کنار یه تل خاک نشسته.هی ميگه: مادر قربونت بره..بی بی دست گذاشت رو شونه رباب..رباب! اینجا امن نیست بیا بریم تو خیمه.. من به زور بچه ها رو آروم کردم..اگه میخوای گریه کنی بیا تو خیمه گریه کن..سرشو آروم گرفت بالا دید صورت رباب غرق اشکه..صدا زد زینب جان! الان وقت شیر خوردنشه امروز غروب اشتباه کردم آب خوردم الان شیر دارم شیرخواره ندارم...حسین* باز چشمش به که افتاد رباب غش کرده باز هم آمده این حرمله  ي وا مانده   برسانید خبر را به علمدار حرم چادر زینبِ تو زیر لگدها مانده  دور تا دور خیمه ها رو خندق کنده بودن، راه ورود به سمت خیمه ها محدود بود، این نامردا با اسباشون سمت خیمه ها می اومدن وقتی خیمه ها رو سوزوندن بچه هام باید از همین راه فرار میکردن..به خدا بعضی از این بچه ها زیر پای این اسبا جون دادن همه فرار کرده بودن تو این بیابون عمر سعد دستور داد همه این بچه هایی که فرار کردن یه جا جمع کنید مقتل نوشته بیست وسه تا بچه رو جمع کردن یکی صدا زد عمر سعد اگه میخوای این بچه ها رو سالم به شام برسونی الان دارن از تشنگی هلاک میشن یه کم بهشون آب برسون.. یه مشک آبو انداخت وسط بچه ها آب ریختن تو ظرف دادن به اولی نگاه کرد و نخورد..داد به بغل دستیش اونم نخورد  اونم داد به بغل دستیش نخورد سر آخر ظرف آب رسید به رقیه.. دیدن آبو گرفت رفت سمت گودال قتلگاه..گفتن کجا داری  میری؟ گفت یه مقدار به حلقوم بابام آب برسونم..مگه من تشنگی بابامو فراموش میکنم..اون موقعی که  صورت من رو  بوسید صورتم سوخت. صحاب رحمت اين روضه رو آوُرده: ديدن رقيه ي سه ساله نيست، زينب عمه اش اومد، چقدر دنبال اين بچه گشت، نزديك گودال شد، ديد صداي اين بچه از گودال ميآد، هي ميگه: " اَبَتاه!..." بچه رو برداشت از رويِ بدنِ بابا، داره بر ميگرده، دَمِ گوشش گفت: عزيزِ دلم! رقيه جانم! اين بدن رو چطور شناختي؟ من متحير بودم امروز توي گودال بدن رو نشناختم، صدا زد: عمه! داشتم بابامو صدا مي زدم، ميگفتم:" اَبَتاه!..." بابا! ديدم صداش داره مياد: جونم! دخترم! از حلقومِ بريده صِدام ميزد... صداي ناله ات رو آزاد كن، هر چي كار داري با اربابت، ان شاءالله اربعين اسمت رو بنويسه، بلند بگو:حسين!.. .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...... @navaye_asheghaan