#حضرت_عباس_علیه_السلام
#واحد
#سبک
#روضه_محرم
(تا علمدار حرم از حال رفت... )
بهر طفلان حرم او رهسپار
رهسپار علقمه گشته نگار
ساقی طفلان شود نقش زمین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
مشکِ پر آب و قمر امّیدوار
یاد طفل شیرخوار و بی قرار
کی بگنجد در خیالش اینچنین ؟
خیز و از جا مه رخ ام البنین
بین نخلستان اسیر دشمنان
دست ساقی شد جدا و الامان
یا اخا ادرک اخایش را ببین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
دست دیگر هم جدا از پیکرش
با عمود آهنین ز بر سرش
مشکُ بردندان گرفته مه جبین
خیز و از جا مه رخ امالبنین
تا صدای غربتش آمد به گوش
شاه عطشان سوی سقا با خروش
بر کمر بگرفته دستش شاه دین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
مادرم زهرا رسیده در برت
مادری کرده به جای مادرت
رحم کن بر ما بمان ای نازنین
خیز و از جا مه رخ امالبنین
ای رشیدم هم قد قاسم شدی
مثل اکبر تو عبا لازم شدی
قطعه قطعه پیکرت روی زمین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
رفتی و خیمه به غارت می رود
خواهرت زینب اسارت می رود
حال زارم را برادر جان ببین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
تا علمدارش در این احوال دید
جسم خود را در دل گودال دید
میرود سوی خیامش دل غمین
خیز و از جا مه رخ ام البنین
من شدم شرمنده ی طفل رباب
بر سکینه داده ام من قول آب
گر تو خواهی داغ من را التیام
جسم من را بر مگردان در خیام
/عبدِکریم/