#پارت_169☁️
سهل جلو میرود و رو به یکی از دختران میکند :
-دخترم شما که هستید ؟
-من سکینه هستم دختر حسین که فرزند دختر پیامبر است.
- وای بر من چی می شنوم شما...
اشک در چشمانش حلقه میزند آیا به راستی آن سری که من بربالای نیزه میبینم سر حسین است؟؟
- ای سکینه! من از یاران جدت رسول خدا هستم شاید بتوانم کمکی به شما بکنم آیا خواسته ای از من داری؟
- آری برو به نیزه داران بگو که تا سر ها را مقداری جلوتر ببرند تا مردم نگاهشان به سرهای شهدا باشد و این قدر به ما نگاه نکنند.
سهل چهار صد دینار برمیدارد و نزد مسئول نیزه داران میرود و به او می گوید.
- آیا حاضری چهار صد دینار بگیری و در مقابل آن کاری برایم انجام بدهی.
- خواسته ات چیست؟
- میخواهم سر ها را مقداری جلوتر ببری.
او پول ها را میگیرد و سر ها را مقداری جلوتر می برد.
اکنون یزید دستور داده است تا اسیران را مدت زیادی در مرکز شهر نگه دارند تا مردم بیشتر نظارهگر آنها باشند هیچ اسیری نباید گریه کند.
این دستور شمر است و سربازان مواظب هستند صدای گریه کسی بلند نشود.
در این میان صدای گریه ام الکلثوم بلند می شود که با صدای غمناک می گوید یا جدا یا رسول الله!
یکی از سربازان می دود و سیلی محکمی به صورت ام الکلثوم میزند.
اری انها می ترسند که مردم بفهمند این اسیران فرزندان پیامبر اسلام هستند.
مردان بی غیرت شام می آیند و دختران رسول خدا را تماشا میکنند آنها به هم میگویند نگاه کنید ما تاکنون اسیرانی به این زیبایی ندیده بودیم.
این سخن دل امام سجاد را به درد می آورد.
مردم به تماشایی گلهای پیامبر مشغول هستند آنها شیرینی و شربت پخش می کنند صدایی ساز و دهل همه جا را فرا گرفته است.
***
نگاه کن!
آن پیرمرد را می گویم او از بزرگان شام است و برای دیدن اسیران میآید.
همه مردم راه را برای او باز میکنند او جلو میآید رو به امام سجاد می کند و می گوید خدا را شکر که مسلمانان از شر شما راحت شدند و یزید بر شما پیروز شد.
آنگاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبان جاری میکند.
امام سجاد به رو میکند و میگوید.
-ای پیرمرد هر آنچه که خواستی گفتی و عقده دلت را خالی کردی آیا اجازه میدهی تا با تو سخن بگویم؟
- هرچه میخواهی بگو.
- آیا قرآن خوانده ای؟
پیرمرد تعجب می کند این چه اسیدی است که قرآن را می شناسد مگر اینها کافر نیستند پس چگونه از قرآن سوال میکند؟
- آری من قرآن را حفظ دارم به همواره آن را می خوانم .
-آیا در قرآن این آیه را خوانده اید((قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی)) ای پیامبر به مردم بگو که من مزد رسالت از شما نمی خواهم فقط بع خاندان من مهربانی کنید.
پیرمرد خیلی تعجب میکند آخر این چه اسیری است که قرآن هم حفظ است .
-آری من این آیه را خوانده ام و معنی آن را خوب میدانم که هر مسلمان باید خواندان پیامبرش را دوست داشته باشد.
ای پیرمرد آیا میدانی ما همان خاندانی هستیم که باید ما را دوست داشته باشی!
پیرمرد به یکباره منقلب می شود بدنش می لرزد این چه سخنی است که میشنود.
- آیا این آیه را در قرآن خوانده ای((انما یرید لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)).
و خدا اراده کرده است که شما خاندان را از هرگونه و پلیدی پاک گرداند .
-آری خواندهام .
-ما همان خاندان هستیم که خدا ما را از گناه پاک نموده است.
نویسنده:مهدی خادمیان ارانی
#هفت_شهر_عشق
.