eitaa logo
نوای حسینیان
851 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
20 فایل
﷽ 💢 ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم ♨️ کانال مداحی فرهنگی ارزشی "نوای حسینیان" ☘ کپی مطالب ڪانال حتی بدون ذڪر منبع فقط با ذڪر صلواٺ جایز هست. @Ko3ar1398 تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار " (بخش اول) * شروع جنگ* ✔️ راوی : تقی مسگرها 🔸صبح روز دوشنبه سي و يكم شهريور 1359 بود. و برادرش را ديدم. مشغول اثاث كشي بودند. سلام كردم وگفتم: امروز عصر قاسم با يک ماشين تداركات ميره كردستان ما هم همراهش هستيم. با تعجب پرسيد: خبريه؟! گفتم: ممكنه دوباره درگيري بشه. جواب داد: باشه اگر شد من هم ميام. 🔸ظهر همان روز با حمله هواپيماهاي عراق جنگ شروع شد. همه در خيابان به سمت آسمان نگاه ميكردند. ساعت 4 عصر، سر خيابان بوديم. قاسم تشكري با يك جيپ آهو، پر از وسايل تداركاتي آمد. علي خرّمدل هم بود. من هم سوار شدم. موقع حركت ابراهيم هم رسيد و سوار شد. گفتم: داش ابرام مگه اثاث كشي نداشتيد؟! گفت: اثاثها رو گذاشتيم خونه جديد و اومدم. روز دوم جنگ بود. قبل از ظهر با سختي بسيار و عبور از چندين جاده خاكي رسيديم سرپل ذهاب. هيچكس نميتوانست آنچه را ميبيند باور كند. مردم دسته دسته از شهر فرار ميكردند.از داخل شهر صداي گلوله هاي توپ و خمپاره شنيده ميشد. 🔸مانده بوديم چه كنيم. در ورودي شهر از يک گردنه رد شديم. از دور بچه هاي را ديديم كه دست تكان ميدادند! گفتم: قاسم، بچه ها اشاره ميكنند كه سريعتر بياييد! يكدفعه ابراهيم گفت: اونجا رو! بعد سمت مقابل را نشان داد. 🔸از پشت تپه تانكهاي عراقي كاملاً پيدا بود. مرتب شليک ميكردند. چند گلوله به اطراف ماشين اصابت كرد. ولي خدا را شكر به خير گذشت. از گردنه رد شديم. يكي از بچه هاي سپاه جلو آمد و گفت: شما كي هستيد!؟ من مرتب اشاره ميكردم كه نياييد، اما شما گاز ميداديد! قاسم پرسيد: اينجا چه خبره؟ فرمانده كيه؟! آن هم جواب داد: آقاي بروجردي تو شهر پيش بچه هاست. امروز صبح عراقيها بيشتر شهر را گرفته بودند. اما با حمله بچه ها عقب رفتند. 🔸حركت كرديم و رفتيم داخل شهر، در يك جاي امن ماشين را پارک كرديم. قاسم، همان جا دو ركعت خواند! ابراهيم جلو رفت و باتعجب پرسيد: قاسم، اين نماز چي بود؟! قاسم هم خيلي با آرامش گفت: تو كردستان هميشه از ميخواستم كه وقتي با دشمنان و انقلاب ميجنگم اسير يا معلول نشم. اما اين دفعه از خدا خواستم كه رو نصيبم كنه! ديگه تحمل رو ندارم! 🔸ابراهيم خيلي دقيق به حرفهاي او گوش ميكرد. بعد با هم رفتيم پيش محمد بروجردي، ايشان از قبل قاسم را ميشناخت. خيلي خوشحال شد. بعد از كمي صحبت، جائي را به ما نشان داد و گفت: دو گردان سرباز آنطرف رفتند و فرمانده ندارند. قاسم جان، برو ببين ميتوني اونها رو بياري تو شهر. 🔸با هم رفتيم. آنجا پر از سرباز بود. همه مسلح و آماده، ولي خيلي ترسيده بودند. اصلاً آمادگي چنين حمله اي را از طرف عراق نداشتند.قاسم و ابراهيم جلو رفتند و شروع به صحبت كردند. طوري با آنها حرف زدند كه خيلي از آنها غيرتي شدند. آخر صحبتها هم گفتند: هر كي مَرده و داره و نميخواد دست اين بعثيها به ناموسش برسه با ما بياد. 🔸سخنان آنها باعث شد كه تقريباً همه سربازها حركت كردند.قاسم نيروها را آرايش داد و وارد شهر شديم. شروع كرديم به سنگربندي. چند نفر از سربازها گفتند: ما توپ 106 هم داريم. قاسم هم منطقه خوبي را پيدا كرد و نشان داد. توپها را به آنجا انتقال دادند و شروع به شليك کردند. با شليك چند گلوله توپ، تانكهاي عراقي عقب رفتند و پشت مواضع مستقر شدند. بچه هاي ما خيلي روحيه گرفتند. 🔸غروب روز دوم جنگ بود. قاسم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به سنگر سربازها نزديكتر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي توسل بخوانيم. شب چهارشنبه بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشده بودم كه يك گلوله جلوي درب همان خانه منفجر شد. گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد. 🔸وارد اتاق شديم. چيزي كه ميديديم باورمان نميشد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه خورده بود. قاسم در حال نماز به آرزويش رسيد! محمد بروجردي با شنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. .... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴 http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
نوای حسینیان
خدايا❗️ اگر مےدانستم با مرگــ من يڪ دختر در دامان #حجاب مےرود، حاضر بودم هزارانــ بار بميرم ٺا هزار
در عملیاتے به مشڪل برمےخورنــ این شهید با به حضرت زهرا ، حضرت بهشون میگہ چیکار کنن‼️ سخنرانیش از حاج آقا عالی موجود هست🌿 ان شاء الله میذارم ڪانال
ـ🍃🍂🍃🍂 ـ🍂🍃🍂﷽ ـ🍃🍂 ـ🍂 💥مجرّب برای گشایش روزی💥 از مرحوم آیت الله سید محمد علی روحانی، امام جماعت سابق مسجد امام حسن عسکری (علیه السلام) قم، که به تعبیر خواب معروف بود، شنیدم که برای گشایش در روزی و خصوصاً خونه‌دار شدن فرمود: 🕋پنج شنبه موقع غروب آفتاب توی اتاق سجاده ای پهن کنید به نیت قبر بی زائرِ امام حسن مجتبی (علیه السلام)؛ شمع بزرگی روی سجاده روشن کنید که تا صبح روشن بماند. 💊بعد از نماز عشا چندتا کار انجام بدید: 1️⃣ دو رکعت نماز، مثل نماز صبح، هدیه کنید به حضرت امام حسن (علیه السلام). 2️⃣ یکبار زیارت ائمه بقیع رو، که توی مفاتیح الجنان هست، به نیت زیارت امام حسن (علیه السلام) بخونید. 3️⃣ یه سوره یاسین بخونید و هدیه کنید به حضرت. 🔷 اگه بتونید خودتون یه مقداری روضه برای حضرت بخونید؛ اگر نشد، حداقل یه نوار روضه بذارید و کمی گریه کنید برای مصائب حضرت. 📚 این توسّل رو تا ۷ شب جمعه تکرار کنید. اگه بتونید هر شب انجام بدید تا 7 هفته خیلی خوبه! 👌 به جای شمع بزرگ، میتونید از چراغ نفتی یا گازی استفاده کنید که شعله طبیعی داشته باشه. 👌 شمع رو می‌تونید روی سینی بذارید که اگر یه وقت شب موقع خواب، افتاد موجب آتش سوزی نشه. 👌اگر همه اعضای خانواده بتونن این اعمال رو یا حداقل سوره یاسینش رو بخونن، خیلی بهتره. 💠 دو سه نفر از دوستان بر این توسّل مداومت کردن و خونه‌دار شدن به لطف خدا، یکی دو نفر هم گشایش‌های مالی خوبی براشون پیش اومد. شما هم با امید انجام بدید، ولی حوصله و صبر داشته باشید؛ ممکنه تقدیر هر کسی با فرد دیگه متفاوت باشه؛ ممکنه خدا برای شما مقدّر کرده باشه که شرایط فعلیتون، طبق مصالحی که خودش میدونه، ادامه داشته باشه؛ پس اگر نتیجه نگرفتید، از خدا و دعا و توسّل نامید نشید که این افتادن توی دام شیطانه! همیشه هر چی میخاید بخواید از خدا، ولی تهِ دلتون راضی باشید به هرچی اتفاق میفته تا جزو بنده‌های صبور و شاکر خدا باشید. 👌تجربیات خودتون رو بعد از انجام این توسل برای ما بفرستید. 💢تذکره: 🍃 🍂🍃 @Tazkere5117 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃
🔴 #کارت_عروسی_برای_اهل_بیت 💠 دعوتنامه‌ها را خودمان نوشتیم. کارتهای #عروسی را که توزیع می‌کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی، امام حسین، حضرت ابوالفضل، امام جواد، امام کاظم، امام هادی و امام عسگری علیهم‌السلام و دعوتنامه‌ها را به عموی آقا مرتضی که راهی #کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه‌ای مخصوص نوشتیم. از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در #عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای #توسل خواندیم. 💠 چند شب قبل عروسی #خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته‌اند، به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند. خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار #خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما! 🔴 #همسر_شهید_مرتضی_زارع #همسرانه #شهدایی