#شهیدان
#عاشقانہ_شــہدا 🌹
🌸 #شهید_عبدالصالح_زارع 🌸
.
🌹تنها یہ آرزو تو دنیا داشت و...
واسہ رسیدݧ بهش خیلے تلاش میڪرد...
قبل عقد..💍
بهم گفت:
"حاجتے دارم ڪہ لحظہ جارے شدن خطبه…
برام از خدا بخواہ..."💫
روز عقد...💐
با فاصلہ از هم نشستیم...
اون لحظہ تموم دغدغه م این بود...
ڪہ با این فاصلہ...😕
چطور بهش بگم ڪہ چہ دعایے باس براش بڪنم...⁉️
حتمـاً اونم نمیتونست با صداے بلند خواسته شو بہ گوشم برسونہ...
چیزے بہ جارے شدن خطبہ عقد...💕
نموندہ بود ڪہ... خواهرش اومد و...
یہ دستمال ڪاغذے تاشدہ داد دستم و گفت...
"اینو داداش فرستادہ...😊"
دستمالو ڪہ وا ڪردم… دیدم...
روش برام خواستہ شو نوشتہ بود...
"دعا ڪݧ ڪہ مݧ شهید شم..."😔
یادمہ قرآݧ دستم بود... از تہ دل دعا ڪردم ڪہ خدا...✨
شهادتو نصیبش ڪنہ و... عاقبتش ختم بہ شهادت شہ...🙂
اما...
واقعاً تصور نمیڪردم این خواستہ قلبے من...
بہ این سرعت بہ اجابت برسہ...🙏🏻
.
#و_ناگهان_چہ_زود_دیر_مے_شود...
.
من گفتہ بودم عاقبتش...
ڪہ بہ حساب ذهن خودم...
تا این عاقبت...
سالهاے سال فرصت داشتم...
فڪرشم نمیڪردم ڪہ بہ این زودیا...داشتنش بہ آخر برسه ...🌼
الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@navayehosseinian
#شهیدان
🌹 #شهید_مهدی_زین_الدین 🌹
❤️رتبه 4 کنکور شد،
پزشکی شیراز.
میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درآمد بالا
و یک زندگی راحت.
🌸حتی میتونست یه رنگ مذهبی هم به کارش بده
و توجیه کنه که میرم پزشک میشم
و بعدش خدمت به مردم...
🌸اما چون پدرش در تبعید بود
و کتابفروشیشون (بخونید مرکز مبارزه با شاه فاسد) رو آقا مهدی به تنهایی اداره میکرد،
🌸 فهمید که الان اولویت انقلاب موندن تو خط اول مبارزه با شاه هست، نه رفتن دنبال آسایش.
#دوست_شهید_من
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@navayehosseinian
#شهیدان
🌺جرات ازدواج:
به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ازدواج بگوید؛اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد!😐
گفتیم:زود است بگذار جنگ تمام شود،خودمان آستین بالا می زنیم.
گفت: (( نه،پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود،من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم،باید!)).❤
همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم!☺️
گفتیم: حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟!😊
گفت :(( عفیف و با حجاب باشد.))🙈🙈
📝راوی:همسر شهید حسین زارع کاریزی🌼
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@navayehosseinian
1_36552351.mp3
1.17M
#شهیدان
🌹لباس شهادت 🌹
🌸روایت زیبا از
#استاد_پناهیان ....
✅ لباس بپوشی برای فخر به مردم خدا بهت نگاه نمیکنه..
🌸 خیلی زیباست 👌😊
پیشنهاد میکنم حتما" بشنوید
#دوست_شهید_من
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@navayehosseinian
#شهیدان
#شهیدی ڪہ مادرش را با شالی از
ڪربلا شفا داد...
🌷 #شهید_محمد_معماریان 🌷
🌸مادر شهید می گفت : نزدیڪ محرم بود ڪہ من پام شڪست و در خانہ افتاده بودم و دڪتر ها گفتند ڪہ بہ سختی خوب می شہ ...
یڪ روز دلم شڪست و گفتم : خدایا من بہ مسجد می رفتم سبزی پاڪ می ڪردم ، فرش ها را جارو می زدم و ڪارهای هیئت را انجام می دادم ، اما الان خونہ نشین شدم ...
🌸شب بہ شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد...درعالم خواب دیدم ڪہ محمدم با عده ای از رفقای خودش ڪہ شهید شده اند اومد و یڪ شال سبز هم بہ گردنش بود...
گفتم : مادر ڪجا بودی؟
گفت : ما از ڪربلا می آییم ...
گفتم : مادر مگر نمی بینی من بہ چہ وضعی در خونہ افتاده ام ...
🌸گفت : اتفاقا شفایت را از اباعبداللہ(ع) گرفتم...
و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شڪستگی پایت خوب شده ...
این دردی ڪہ داری بخاطر گرفتگی عضلات است...
گفت : مادر برو ڪارهای مسجد رو انجام بده ...
🌸صبح از خواب بیدار شدم و دیدم ڪہ می تونم راه برم ...
دخترم دوید و گفت : مادر بنشین،پای شما شڪستہ...
گفتم : نہ ، پام خوب شده ...
🌸خواهر شهید تعریف می ڪند : یڪ دفعہ دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده ، گفتم مادر چه خبره ؟ این شال چیہ ؟؟؟
ماجرا را ڪہ برامون تعریف ڪرد باور نمی ڪردیم ...
گفتیم بریم نزد آیت الله گلپایگانی ...
شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم ، هنوز صحبتی نڪرده بودیم ڪہ ایشان شال را گرفتند،بوییدند و بوسیدند و شروع ڪردند بہ گریہ ڪردن ...
🌸گفتیم: آقا چی شده شما چی می دونید ؟
عرض ڪردند : این شال بوی امام حسین(ع) را می ده ...
گفتیم : چطور؟
گفتند : ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یڪ تربت ناب داریم ...
این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را می ده ...
🌸و بعد فرمودند : یڪ تیکه از این شال را بہ من بدید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و ڪفنم بگذارید و من هم در عوض آن تربت نابی ڪہ در اختیار ماست را بہ شما می دهم ....
📚 منبع : ڪتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و ڪرامات امام حسین (علیه السلام)
#دوست_شهید_من
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686