eitaa logo
نوای حسینیان
852 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
20 فایل
﷽ 💢 ما سـاده دلـیم بـﮧ دلـے کار نـداریـم جز حضـرتـ ارباب خـریدار نـداریـم ♨️ کانال مداحی فرهنگی ارزشی "نوای حسینیان" ☘ کپی مطالب ڪانال حتی بدون ذڪر منبع فقط با ذڪر صلواٺ جایز هست. @Ko3ar1398 تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
📜زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی *پورياي ولي* ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود. مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ابراهيم در اوج آمادگي بود. هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند:امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست. 🔸مسابقات شروع شد. ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برمی داشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد. کشتيها را يا ضربه ميکرد يا با امتياز بالا ميبُرد. 🔸به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشتي گير از باشگاه ما ميره تيم ملي. در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. او با اقتدار به فينال رفت. حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. 🔸قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم. خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. 🔸مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بندهاي کفشش را ميبست. بعد با هم به سمت تشک رفتند. من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد. حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم. اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد! 🔸من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته. نفهميدم چه گفتند و چه شد. اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد. همه اش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت. ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدنهاي من را نميشنيد. فقط وقت را تلف ميکرد! 🔸حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود. داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد. در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد! وقتي داور دست حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشحال بود! انگار که خودش قهرمان شده! بعد هر دو کشتی گير يکديگر را بغل کردند. 🔸حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند. من از بالاي سکوها پريدم پائين. باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟ بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن. ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور! 🔸بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد. سرش را پائين انداخت و رفت. از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم. بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت. کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند. خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ با عصبانيت گفتم: فرمايش؟! 🔸بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامی داريد. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، و برادرام بالاي سالن نشستند. كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت. نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرد ه ام. به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم. مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهر هاش نگاه كردم. 🔸تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده. بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم. اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه. از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. در راه به کار ابراهيم فکر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور درنمياد! 🔸با خودم فکر ميکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت. اما ابراهيم... ياد تمرينهاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! ... 📚منبع:کتاب سلام بر ابراهیم http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
13.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🎤کربلایی حسین طاهری 💢ای روی تو ماه تمام سلام سلام ای ⭕️پیشنهاد دانلود👆👆👆 http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
✅در خدمت و باش ✍️جوانی به محضر خدا (ص) رسید و عرض کرد: ای رسول خدا! خیلی مایلم در راه خدا بجنگم. حضرت فرمود: در راه جهاد کن؛ اگر کشته شوی زنده و جاوید خواهی بود و از نعمت های بهشتی بهره مند می شوی و اگر بمیری، اجر تو با خداست. چنانچه زنده برگردی، گناهانت بخشیده شده و مانند روزی که از مادر متولد شدی، از پاک می گردی. 🔸جوان عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم پیر شده اند و می گویند: ما به تو انس گرفته ایم و راضی نیستند من به جبهه بروم. 🔹 (ص) فرمود: در محضر پدر و مادرت باش. سوگند به آفریدگارم! یک شبانه روز در خدمت پدر و مادر بودن، بهتر از یک سال جهاد در جبهه جنگ است. ( البته در صورتي كه جهاد واجب عيني نباشد بلكه واجب كفائي باشد ) 📚بحارالأنوار ، جلد 52/74 http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
CQADBAADzAUAAk6mkFASI2MCihFylwI.mp3
5.63M
🍂 #حاج_نادر_جوادی ▪️مزاره گوز یاشی سوغات اپاردی ▫️ #روضه فوق #سوزناک #احساسی ▪️ #محشر #ترکی #ماندگار #مادر ▫️پیشنهاد ویژه ▪️االتماس دعا🙏 وفات #ام_البنین @navayehosseinian
CQADBAADkwUAAj9ImVA7FTv7s2VZrQI.mp3
2.85M
🍂 #کربلایی_ابراهیم_صالحيان ▪️ شعر خوانی زیبا ▫️ #نماهنگ فوق #سوزناک #احساسی ▪️ #محشر #ترکی #ماندگار #مادر ▫️پیشنهاد ویژه ▪️االتماس دعا🙏 وفات #ام_البنین @navayehosseinian
CQACAgQAAxkBAAFW3gNeSOecDa_8x0VdTx7_3OmgfFH5dQACDggAAn1VSVIW.mp3
1.79M
🎵داستان مرام و معرفت و ادب یک #لات_شیرازی به جایگاه پدر و مادر.. ✔️خیلی زیباست حتما گوش کنید👌 استاد #دارستانی #مادر برای دیگران بفرستید 🙏 @navayehosseinian
CQADBAADhAgAAnl_QVDTCaw6RPiKGAI.mp3
4.58M
🍁 ▫️شب دهم ماه ▪️ ▫️ ▪️ ▫️پیشنهاد ویژه دانلود🙏 ▪️وفات حضرت تسلیت باد😔 💠 @Navayehosseinian 💠
🔹پایه غیرت و حیا🔹 👈اگه میدونستی حتی توجه به تغذیه حلال #مادر باردار یا مجالسی که شرکت می‌کنه ،یا نوع #موسیقی که در این دوران گوش میده چقدر میتونه تو آینده‌ی جنین اثر داشته باشه‼️ 👈دیگه تازه تو بیست سالگی بعد از آسیب دیدن فرزندت نمیپرسیدی چکار کنم پسرم #باغیرت باشه یا دخترم #باحیا ⁉️ ☝️چون تربیت از دوران جنینی و شیرخوارگی نوزاد شروع میشه ... نه در دوران جوانی ‼️ #پویش_حجاب_فاطمے