#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_چهل_و_نهم(بخش اول)
*مطلع الفجر*
✔️راوی:حسين الله كرم
🔸مدتي از عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا گذشــت. براي درهم شكستن عظمت ارتش عراق، سلسله عملياتهائي در جنوب، غرب و شمال جبهه هاي نبرد طراحي گرديد.
🔸در هشــتم آذرماه اولين عمليات بزرگ يعني طريق القدس (آزادي بســتان) انجام شد و اولين شكست سنگين به نيروهاي حزب بعث وارد شد.
🔸طبق توافق فرماندهان، دومين عمليات در منطقه گيالنغرب تا سرپل ذهاب كه نزديكترين جبهه به شهر بغداد بود انجام ميشد. لذا از مدتها قبل،كار شناسائي منطقه و آمادگي نيروها آغاز شده بود.
مسئوليت عمليات اين محور به عهده فرماندهي سپاه گيالنغرب بود. همه بچه هاي اندرزگو در تكاپوي كار بودند. مســئوليت شناسايي منطقه دشمن به عهده ابراهيم بود. اين كار در مدت كوتاهي به صورت كامل انجام پذيرفت.
🔸ابراهيم براي جمع آوري اطلاعات، به همراه يكي از كردها به پشت نيروهاي دشمن رفت. آنها طي يك هفته تا نفتشهر رفتند.
ابراهيم در اين مدت نقشه هاي خوبي از منطقه عملياتي آماده كرد. بعد هم به همراه چهار عراقي كه به اسارت گرفته بودند به مقر بازگشتند!
ابراهيم پس از بازجوئي از اسرا و تكميل اطلاعات لازم، نقشه هاي عمليات را كامل كرد و در جلسه فرماندهان آنها را ارائه نمود.
🔸ســرهنگ علي ياري و سرگرد سالمي از تيپ ذوالفقار ارتش نيز با نيروهاي سپاه هماهنگ شدند. بسياري از نيروهاي محلي از سرپل ذهاب تا گيالنغرب در قالب گردانهاي مشــخص تقسيم بندي شــدند. اكثر بچه هاي اندرزگو به عنوان مسئولين اين نيروها انتخاب شدند.
چندين گردان از نيروهاي ســپاه و داوطلب به عنوان نيروهاي خط شــكن، وظيفه شروع عمليات را بر عهده داشتند.
🔸فرماندهان در جلســه نهايي، ابراهيم را به عنوان مســئول جبهه مياني، برادر صفر خــوشروان را به عنوان فرمانده جناح چپ و برادر داريوش ريزه وندي را فرمانده جناح راســت عمليات انتخاب كردند.
🔸هدف عمليات پاكســازي ارتفاعات مشرف به شهرگيلان، تصرف ارتفاعات مرزي و تنگه هاي حاجيان و گورك و پاسگاههاي مرزي اعلام شده بود.
🔸وســعت منطقه عملياتي نزديك به هفتاد كيلومتر بود. از قرارگاه خبر رسيد كه بلافاصله پس از اين عمليات، سومين حمله در منطقه مريوان انجام خواهد شد.
🔸همه چيز در حال هماهنگي بود. چند روز قبل از شــروع كار از فرماندهي سپاه اعلام شد: عراق پاتك وسيعي را براي باز پسگيري بستان آماده كرده، شما بايد خيلي سريع عمليات را آغاز كنيد تا توجه عراق از جبهه بستان خارج شود.
براي همين، روز بعد يعني بيســتم آذر 1360 براي شــروع عمليات انتخاب شد.
🔸 شــور وحال عجيبي داشتيم. فردا اولين عمليات گسترده در غرب كشور و بر روي ارتفاعات شــروع ميشــد. هيچ چيز قابل پيش بينــي نبود. آخرين خداحافظي بچه ها در آن شب ديدني بود.
بالاخره روز موعود فرا رســيد. با هجوم وسيع بچه ها از محورهاي مختلف، بســياري از مناطق مهم و اســتراتژيك نظير تنگه حاجيــان وگورك، منطقه بر آفتاب،ارتفاعات سرتتان،چرمیان،دیزهکش،فریدون هوشیار و قسمتهائی از ارتفاعات شیاکوه و همه روستاهای دشت گیلان آزاد شد.
#قسمت_چهل_و_نهم_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_چهل_و_نهم(بخش دوم)
*مطلع الفجر*
✔️راوی:حسین الله کرم
🔸در جبهه مياني با تصرف چندين تپه و رودخانه، نيروها به سمت تپه هاي انار حركت كردند. دشمن ديوانه وار آتش ميريخت.
بعضي از گردانها با عبور از تپه ها، به ارتفاعات شياكوه رسيدند. حتي بالای ارتفاعات رفته بودند.
🔸دشــمن ميدانست كه از دســت دادن شياكوه يعني از دست دادن شهر خانقين عراق، براي همين نيروي زيادي را به سمت ارتفاعات و به منطقه درگيري وارد كرد.
🔸نيمه هاي شــب بيسيم اعلام كرد: حســن بالاش و جمال تاجيك به همراه نيروهايشــان از جبهه مياني به شياكوه رســيده اند و تقاضاي كمك كرده اند.
🔸لحظاتي بعد ابراهيم تماس گرفت و گفت: همه ارتفاعات انار آزاد شده، فقط يكي از تپه ها كه موقعيت مهمي دارد شــديدًا مقاومت ميكند، ما هم نيروي زيادي نداريم.
به ابراهيم گفتم: تا قبل از صبح با نيروي كمكي به شما ملحق ميشوم. شما با فرماندهان ارتش هماهنگ كنيد و هر طور شده آن تپه را هم آزاد كنيد.
🔸همــراه يك گردان نيروی کمکی به ســمت جبهه ميانــي حركت كرديم.
در راه از فرماندهي ســپاه گفتند: دشــمن از پاتك به بستان منصرف شده، اما بســياري از نيروهاي خودش را به جبهه شما منتقل كرده. شما مقاومت كنيد كه ان شاء الله سپاه مريوان به فرماندهي حاج احمد متوسليان عمليات بعدي را به زودي آغاز ميكند.
در ضمن از هماهنگي خوب بچه هاي ارتش و سپاه تشكر كردند و گفتند: طبق اخبار بدســت آمده تلفات عراق در محور عملياتي شما بسيار سنگين بوده. فرماندهي ارتش عراق دستور داده كه نيروهاي احتياط به اين منطقه فرستاده شوند.
🔸هوا در حال روشــن شدن بود. در راه نماز صبح را خوانديم. هنوز به منطقه انار نرسيده بوديم كه خبر شهادت غلامعلی پيچك در جبهه گيالنغرب همه ما را متأسف كرد.
🔸به محض رسيدن به ارتفاعات انار، يكي از بچه ها با لهجه مشهدي به سمت من آمد و گفت: حاج حسين، خبر داري ابراهيم رو زدن!!
بدنم يكدفعه لرزيد. آب دهانم را فرو دادم وگفتم: چي شده؟!
جواب داد: يه گلوله خورده تو گردن ابراهيم.
رنگم پريد. ســرم داغ شــد. ناخودآگاه به سمت ســنگرهاي مقابل دويدم.
در راه تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشــتم در ذهنم مرور ميشد، وارد سنگر امدادگرشدم و بالای سرش آمدم.
گلوله اي به عضلات گردن ابراهيم خورده بود. خون زيادي از او می رفت.
جواد را پيدا كردم و پرسيدم: ابرام چي شده؟!
با كمي مكث گفت: نميدونم چي بگم. گفتم: يعني چي؟!
جواب داد: با فرماندهان ارتش صحبت كرديم كه چطور به تپه حمله كنيم.
عراقيها شــديدًا مقاومــت ميكردند. نيروي زيادي روي تپــه و اطراف آن داشتند. هر طرحي داديم به نتيجه نرسيد.
نزديك اذان صبح بود و بايد كاري ميكرديم، اما نميدانســتيم چه كاري بهتره.
يكدفعه ابراهيم از سنگر خارج شد! به سمت تپه عراقيها حركت كرد و بعد روي تخته سنگي به سمت قبله ايستاد!
🔸بــا صداي بلند شــروع به گفتن #اذان_صبح كرد! ما هــر چه داد ميزديم كه ابراهيم بيا عقب، الان عراقيها تو رو ميزنن، فايده نداشت.
تقريبًا تا آخر اذان را گفت. با تعجب ديديم كه صداي تيراندازي عراقيها قطع شده! ولي همان موقع يك گلوله شليك شد و به ابراهيم اصابت كرد. ما
هم آورديمش عقب!
#پایان_قسمت_چهل_و_نهم
#رمان_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_پنجاهم(بخش اول)
*معجزه اذان*
✔️راوی:حسين الله كرم
🔸در ارتفاعات انار بوديم. هوا كاملا روشــن شــده بود. امدادگر زخم گردن ابراهيم را بست.
مشغول تقسيم نيروها و جواب دادن به بيسيم بودم.
يكدفعه يكي از بچه ها دويد و باعجله آمد پيش من و گفت: حاجي، حاجي يه سري عراقي دستاشون رو بالا گرفتن و دارن به اين طرف مي يان!
با تعجب گفتم:كجا هســتند!؟ بعد با هم به يكي از سنگرهاي مشرف به تپه رفتيم. حدود بيســت نفر از طرف تپه مقابل، پارچه سفيد به دست گرفته و به سمت ما مي آمدند. فوري گفتم: بچه ُ ها مسلح بايستيد، شايد اين حقه باشه!
لحظاتي بعد هجده عراقي كه يكي از آنها افسر فرمانده بود خودشان را تسليم كردند. من هم از اينكه در اين محور از عراقيها اسير گرفتيم خوشحال شدم.
با خودم فكركردم که حتمًا حمله خوب بچه ها و اجراي آتش باعث ترس
عراقيها و اســارت آنها شــده. بعد درجه دار عراقي را آوردم داخل سنگر.
يكي از بچه ها كه عربي بلد بود را صدا كردم.
مثل بازجوها پرسيدم: اسمت چيه، درجه و مسئوليت خودت را هم بگو! خودش را معرفي كرد و گفت: درجه ام سرگرد و فرمانده نيروهايي هستم كه روي تپه و اطراف آن مستقر بودند. ما از لشكر احتياط بصره هستيم كه به اين منطقه اعزام شديم.
🔸پرسيدم: چقدر نيرو روي تپه هستند. گفت: الان هيچي!!
چشمانم😳 گرد شد. باتعجب گفتم: هيچي!؟
جواب داد: ما آمديم و خودمان را اســير كرديم. بقيه نيروها را هم فرستادم عقب، الان تپه خاليه!
دوباره با تعجب نگاهش كردم و گفتم: چرا !؟
گفت: چون نميخواستند تسليم شوند.
تعجب من بيشتر شد و گفتم: يعني چي؟!
فرمانده عراقي به جاي اينكه جواب من را بدهد پرسيد: اين المؤذن؟!
اين جمله احتياج به ترجمه نداشت. با تعجب گفتم: مؤذن!؟
🔸اشك در چشمانش حلقه زد. با گلويي بغض گرفته شروع به صحبت كرد و مترجم سريع ترجمه ميكرد:
به ما گفته بودند شــما مجوس و آتش پرستيد. به ما گفته بودند براي اسلام به ايران حمله ميکنيم و با ايرانيها ميجنگيم. باور كنيد همه ما شيعه هستيم.
ما وقتي ميديديم فرمانده ان عراقي مشــروب ميخورند و اهل نماز نيســتند خيلي در جنگيدن با شما ترديد كرديم. صبح امروز وقتي صداي اذان رزمنده شما را شــنيدم كه با صداي رسا و بلند اذان ميگفت، تمام بدنم لرزيد. وقتي نام اميرالمؤمنين(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت ميجنگي.
نكند مثل ماجراي كربلا ...
🔸ديگــر گريه امان صحبت كردن به او نميداد. دقايقــي بعد ادامه داد: براي همين تصميم گرفتم تسليم شوم و بار گناهم را سنگين تر نكنم. لذا دستور دادم كسي شليك نكند. هوا هم كه روشن شد نيروهايم را جمع كردم و گفتم: من ميخواهم تسليم ايراني ها شوم. هركس ميخواهد با من بيايد. اين افرادي هم كه با من آمده اند دوستان هم عقيده من هستند. بقيه نيروهايم رفتند عقب. البته آن سربازي كه به سمت مؤذن شليك كرد را هم آوردم. اگر دستور بدهيد او را ميُكشم. حالا خواهش ميكنم بگو مؤذن زنده است يا نه؟!
🔸مثل آدمهاي گيج و منگ به حرفهاي فرمانده عراقي گوش ميكردم. هيچ حرفي نميتوانستم بزنم، بعد از مدتي سكوت گفتم:آره، زنده است. با هم از
سنگر خارج شديم. رفتيم پيش ابراهيم كه داخل يكي از سنگرها خوابيده بود.
🔸تمام هجده اسير عراقي آمدند و دست ابراهيم را بوسيدند و رفتند. نفر آخر به پاي ابراهيم افتاده بود و گريه ميكرد. ميگفت: من را ببخش، من شليك كردم.
بغض گلوي من را هم گرفته بود. حال عجيبي داشتم. ديگر حواسم به عمليات و نيروها نبود. ميخواستم اسراي عراقي را به عقب بفرستم که فرمانده عراقي من را صدا كرد و گفت: آن طرف را نگاه كن. يك گردان كماندوئي و چند تانك قصد پيشروي از آنجا دارند. بعد ادامه داد: سريعتر برويد و تپه را بگيريد.
من هم سريع چند نفراز بچه هاي اندرزگو را فرستادم سمت تپه. با آزاد شدن آن ارتفاع، پاكسازي منطقه انار كامل شد.
گردان كماندويي هم حمله کرد.
#قسمت_پنجاهم_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
1_57575312.mp3
3.42M
👤حجت الاسلام والمسلمین #عــــالی:
چـگونہ مـــــراقبـت از خــانــواده در #آخـــرالـزمــان
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
1_53484869.mp3
1.38M
❗️با کفش نماز نخون!
🎙 #استاد_پناهیان
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#حدیث
🔅#پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
✍️من تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ عَلى رَجُلٍ مِسكينٍ كانَ لَهُ مِثلُ أجرِهِ ، و لَو تَداوَلَها أربَعونَ ألفَ إنسانٍ ثُمّ وَصَلَت إلى مِسكينٍ كانَ لَهُم أجرا كامِلاً
🔴 هر كس به مرد مستمندى صدقه اى دهد، #پاداش آن را از خدا بگيرد. اگر اين #صدقه را چهل هزار انسان دست به دست گردانند و به دست مستمندى برسد، همه آنها اجر كامل مى برند.
📚ثواب الأعمال : 342/1.
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
«وقتی #رهبر_انقلاب از آرزوی #شهادت ميگويند»
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_پنجاهم(بخش دوم )
*معجزه اذان*
✔️راوی:حسین الله کرم
🔸گردان كماندويي هم حمله كرد. اما چون ما آمادگي لازم را داشتيم بيشتر نيروهاي آن از بين رفت و حمله آنها ناموفق بود. روزهاي بعد با انجام عمليات محمدرسول الله(ص) در مريوان، فشار ارتش عراق بر گيالنغرب كم شد.
🔸به هر حــال عمليات مطلع الفجر به بســياري از اهداف خود دســت يافت.
بسياري از مناطق كشور عزيزمان آزاد شد. هر چند كه سرداراني نظير غلامعلی پيچك، جمال تاجيك و حسن بالاش و... در اين عمليات به ديدار يار شتافتند.
ابراهيم چند روز بعد، پس از بهبودي كامل دوباره به گروه ملحق شد. همان
روز اعلام شد: در عمليات مطلع الفجر كه با رمز مقدس يا مهدي(عج)ادركني
انجام شد. بيش از چهارده گردان نيروي مخصوص ارتش عراق از بين رفت.
نزديك به دو هزار كشته و مجروح و دويست اسير از جمله تلفات عراق بود.
همچنين دو فروند هواپيماي دشمن با اجراي آتش خوب بچه ها سقوط كرد.
٭٭٭
🔸از ماجراي مطلع الفجر پنج ســال گذشــت. در زمستان ســال 1365 درگير عمليات كربلای پنج در شلمچه بوديم.
قســمتي از كار هماهنگي لشــکرها و اطلاعات عمليات با ما بــود. براي
هماهنگي و توجيه بچه هاي لشگر بدر به مقر آنها رفتم.
قرار بــود كه گردانهاي اين لشــکر كه همگي از بچه هــاي عرب زبان و عراقيهاي مخالف صدام بودند براي مرحله بعدي عمليات اعزام شوند.
پــس از صحبت با فرماندهان لشــکر و فرماندهان گردانها، هماهنگيهاي لازم را انجام دادم و آماده حركت شدم.
از دور يكي از بچه هاي لشکر بدر را ديدم که به من خيره شده و جلو مي آمد!
آماده حركت بودم كه آن بسيجي جلوتر آمد و سلام كرد. جواب سلام را
دادم و بي مقدمه با لهجه عربي به من گفت: شما درگيالنغرب نبوديد؟!
با تعجب گفتم: بله.
من فكر كردم از بچه هاي منطقه غرب است. بعد گفت:
مطلع الفجر يادتان هست؟ ارتفاعات انار، تپه آخر!
كمي فكر كردم و گفتم: خب!؟ گفت: هجده عراقي كه اسير شدند يادتان
هست؟! با تعجب گفتم: بله، شما؟!
باخوشحالي جواب داد: من يكي از آنها هستم!!
تعجب من بيشتر شد. پرسيدم: اينجا چه ميكني؟!
گفت: همه ما هجده نفر در اين گردان هستيم، ما با ضمانت آيت الله حكيم آزاد شديم.
ايشان ما را كامل ميشناخت، قرار شد بيائيم جبهه و با بعثيها بجنگيم!
خيلي براي من عجيب بود. گفتم: بارك الله، فرمانده شما كجاست؟!
گفت: او هم در همين گردان مســئوليت دارد. الان داريم حركت ميكنيم به سمت خط مقدم.
گفتم: اســم گردان و نام خودتان را روي اين كاغذ بنويس، من الان عجله
دارم. بعد از عمليات مييام اينجا و مفصل همه شما را ميبينم.
همينطور كه اسامي بچه ها را مينوشت سؤال كرد: اسم مؤذن شما چي بود؟!
جواب دادم: ابراهيم، ابراهيم هادي.
گفت: همه ما اين مدت به دنبال مشــخصاتش بوديم. از فرماندهان خودمان خواستيم حتمًا او را پيدا كنند. خيلي دوست داريم يكبار ديگر آن مرد خدا را ببينيم.
#این_قسمت_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
#رمــان_ســلــام_بـر_ابـراهـیـم
📜"زندگینامه و خاطرات پهلوان بی مزار #شهید_ابراهیم_هادی"
#قسمت_پنجاهم(بخش سوم و آخر)
*معجزه اذان*
✔️راوی:حسین الله کرم
🔸ســاكت شدم. بغض گلويم را گرفته بود. سرش را بلند كرد و نگاهم كرد.
گفتم: ان شاء الله توي بهشت همديگر را ميبينيد! خيلي حالش گرفته شد. اسامي را نوشت و به همراه اسم گردان به من داد. من هم سريع خداحافظي كردم و حركت كردم. اين برخورد غيرمنتظره خيلي برايم جالب بود.
🔸در اســفندماه 1365 عمليات به پايان رسيد. بســياري از نيروها به مرخصي رفتند. يك روز داخل وسايلم كاغذي را كه اسير عراقي يا همان بسيجي لشکر بدر نوشته بود پيدا كردم. رفتم سراغ بچه هاي بدر. از يكي از مسئولين لشکر سراغ گرداني را گرفتم كه روي كاغذ نوشته بود.
آن مسئول جواب داد: اين گردان منحل شده. گفتم: ميخواهم بچه هايش را ببينم.
فرمانــده ادامه داد: گرداني كه حرفش را ميزني به همراه فرمانده لشــکر، جلوي يكي از پاتكهاي ســنگين عراق در شــلمچه مقاومت كردند. تلفات سنگيني را هم از عراقيها گرفتند ولي عقب نشيني نكردند.
بعد چند لحظه سكوت كرد و ادامه داد: كسي از آن گردان زنده برنگشت!
گفتم: اين هجده نفر جزء اســراي عراقي بودند. اسامي آنها اينجاست، من آمده بودم كه آنها را ببينم.
🔸جلو آمد. اسامي را از من گرفت و به شخص ديگري داد. چند دقيقه بعد آن شخص برگشت و گفت: همه اين افراد جزء شهدا هستند!
ديگر هيچ حرفي نداشــتم. همينطور نشســته بودم و فكر ميكردم. با خودم گفتم: ابراهيم با يك اذان چه كرد! يك تپه آزاد شد، يك عمليات پيروز شد، هجده نفر هم مثل حر از قعر جهنم به بهشت رفتند.
🔸بعد به ياد حرفم به آن رزمنده عراقي افتادم: ان شاء الله در بهشت همديگر را ميبينيد.
بي اختيار اشك از چشمانم جاري شد. بعد خداحافظي كردم وآمدم بيرون.
من شك نداشتم ابراهيم ميدانست كجا بايد اذان بگويد، تا دل دشمن را به لرزه درآورد. وآنهايي را كه هنوز ايمان در قلبشان باقي مانده هدايت كند!
#پایان_قسمت_پنجاهم
#رمان_ادامه_دارد...
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
#استاد_رائفی_پور - « ناگفته هایی از جریان سازی یهود در صدر اسلام »
💢پیشنهاد دانلود👆👆
http://eitaa.com/joinchat/1449197581C356eeea686