سیره شُهدا
📹 یه آخ نگفت! 🎙به روایت: حاج حسین یکتا #پیشنهاد_دانلود👌👌 @navayehshahid
#حتمابخونید👌👌
آخ جیگر من که آتیش گرفت فقط با شنیدنش😭😭
یکم فکر یکم تأمل به خدا به جایی برنمیخوره، ببینیم اصلا این شهدا کی بودن؟ چه جایگاه اجتماعی داشتن؟ چه آرزو ها و هدف هایی برا زندگیشون داشتن؟
خب اونام مثل منو شما آدم بودن دیگه، برا خودشون آرزو داشتن؛ هدف داشتن؛ یه عدشون میخواستن درس بخونن یه تعداد میخواستن ازدواج کنن و بچه دار بشن؛ بعضیام میخواستن شغل خوبی داشته باشن یه تعداد هم که زن و بچه داشتن ولی با این حال از همه اینا گذشتن اصلا از همه مهمتر چه چیزی با ارزش تر از جون آدمه؟؟😢😢
اما یه سوال؟! اصلا برای چی رفتن، برای چی برای کی جنگیدن.....؟!
شاید این مطالب رو بارها و بارها شنیده باشین و خونده باشین. شاید که چه عرض کنم حتماً، اما گاهی تکرار گاهی تلنگر و گاهی تأمل و باز هم تأمل تا ببینیم چرا.....؟
شهدا از همه چیشون گذشتن و رفتن تا ما بمونیم....، از نفس افتادن تا ما از نفس نیفتیم....، به خاک افتادن تا ما به خاک نیفتیم....، رفتن تا از ناموسشون، از وطنشون و از دین و اسلامشون محافظت کنن تا هیچ کس به خودش اجازه نده به ناموسشون چپ نگاه کنه..... .
دوستان یکم فکر کنیم چی شد که به اینجا رسیدیم....😔😔
یه کم فکر کنیم شهدا به خاطر ارقی که به وطن و مردمشون داشتن رفتن ولی چرا یه عدمون میریم خارج که یه وقت خدایی نکرده ایرانی نباشیم!!😒🤔
دوستان شهدا از خودشون کم مایه نذاشتن، کم درد نکشیدن، کم اذیت نشدن، خون ندادن که الان ماها ( اول به خودم میگم بعد شما ) خونشونو پای مال کنیم و برامونم مهم نباشه....
دوستان یکم فکر یکم تأمل اینم یه نوع حق الناسه دیگه این که ما الان اینجا هستیم و در امنیت زندگی میکنیم به خاطر وجود این رزمنده ها و شهدامونه اگه این عزیزان نبودن از کجا معلوم ما الان مستمره ی یه کشور دیگه نبودیم و الان انقدر پیشرفت نمیکردیم، اگه نبودن الان به جای اینکه من و شما داعش و صهیونیست و تکفیری هارو تو تلویزیون ببینیم الان می بایست از آیفن خونمون نگاشون میکردیم.......
پس یه کم به خودمون بیایم، یکم فکر یکم تأمل......
لطفاً این مطالب رو پخش کنید تا شاید تلنگری باشه برای یک عده....🙏🙏🙏
#نوشته_کانال
✍ سیره شهدا
به ما ببپیوندید
🌹@navayehshahid🌹
💐 #شهدا دست دوستی دراز کرده اند #دوستی با شهدا سخت نیست ، یک #یاعلی بگو
✅ ماجرای دختر بدحجابی که به دیدار شهدا میرود
#حتمابخونید
🌸 وقتی کنار مزار یکی از شهدا می نشیند و شروع میکنه به گلاب پاشیدن و زمزمه کردن با شهید ، آنقدر این صحنه ناهمگون و عجیب به نظر می رسه که بی اختیار به سمتش می رم ، دختر بدحجابی که میگه این برنامه هر پنجشنبه شب اوست .
🌺 آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را از نظر می گذرونه ، کنار یکی از سنگهایی که نام شهید روی آن حک شده می نشیند و شروع به بازکردن درب شیشه گلاب میکنه .
🌸 همین که عطر دلنشین گلاب ریخته شده به روی سنگ برمی خیزه ، او نیز زیر لب شروع به زمزمه می کنه ، نمی شنوم چی میگه ، آنقدر این صحنه برایم ناهمگون و عجیب است که بی اختیار به سمتش میرم ، دوربینم را که می بینه ، شروع به جمع و جور کردن لباسهاش می کنه ، به او اطمینان خاطر می دم که بدون اجازه او کاری نمی کنم .
🌺 می پرسم با شهید نسبت داری ؟
میگه : نه ، این کار هر پنجشنبه منه که به گلزار شهدا میام و به روی مزار یکی از شهدا گلاب می ریزم و گل میگذارم .
🌸 علتش را جویا می شم ؟!
جواب می ده : یک بار که از مشکلی رنج میبردم ، گذرم به این سمت افتاد و پس از کمی درددل با یکی از شهیدان حس خوبی پیدا کردم ، البته مشکلم نیز چند روز بعد حل شد و این عادت شیرین برام موند و اگر هفته ای نشه که بیام حالم دگرگون میشه .
🌺 به او میگم : فکر نمی کنی اگه نوع پوششت عوض بشه شهدا خوشحال می شند ، چون رعایت پوشش اسلامی زنان جامعه ، یکی از سفارشهای همگی شهدا بوده ! تنها نگاهم می کنه و به فکر فرو میره .
🌸 با یک خداحفظی کوتاه او را تنها میگذارم و او همچنان در فکر است ، بعید نیست دفعه بعد همینجا زنی را پیچیده در صدف چادر ببینم که آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را برای نشستن از نظر می گذراند .
#وصیت_شهدا_حجاب
♡ سیره شهدا ♡
°•○ @navayehshahid ○•°
💐 #شهدا دست دوستی دراز کرده اند #دوستی با شهدا سخت نیست ، یک #یاعلی بگو
✅ ماجرای دختر بدحجابی که به دیدار شهدا میرود
#حتمابخونید
🌸 وقتی کنار مزار یکی از شهدا می نشیند و شروع میکنه به گلاب پاشیدن و زمزمه کردن با شهید ، آنقدر این صحنه ناهمگون و عجیب به نظر می رسه که بی اختیار به سمتش می رم ، دختر بدحجابی که میگه این برنامه هر پنجشنبه شب اوست .
🌺 آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را از نظر می گذرونه ، کنار یکی از سنگهایی که نام شهید روی آن حک شده می نشیند و شروع به بازکردن درب شیشه گلاب میکنه .
🌸 همین که عطر دلنشین گلاب ریخته شده به روی سنگ برمی خیزه ، او نیز زیر لب شروع به زمزمه می کنه ، نمی شنوم چی میگه ، آنقدر این صحنه برایم ناهمگون و عجیب است که بی اختیار به سمتش میرم ، دوربینم را که می بینه ، شروع به جمع و جور کردن لباسهاش می کنه ، به او اطمینان خاطر می دم که بدون اجازه او کاری نمی کنم .
🌺 می پرسم با شهید نسبت داری ؟
میگه : نه ، این کار هر پنجشنبه منه که به گلزار شهدا میام و به روی مزار یکی از شهدا گلاب می ریزم و گل میگذارم .
🌸 علتش را جویا می شم ؟!
جواب می ده : یک بار که از مشکلی رنج میبردم ، گذارم به این سمت افتاد و پس از کمی درددل با یکی از شهیدان حس خوبی پیدا کردم ، البته مشکلم نیز چند روز بعد حل شد و این عادت شیرین برام موند و اگر هفته ای نشه که بیام حالم دگرگون میشه .
🌺 به او میگم : فکر نمی کنی اگه نوع پوششت عوض بشه شهدا خوشحال می شند ، چون رعایت پوشش اسلامی زنان جامعه ، یکی از سفارشهای همگی شهدا بوده ! تنها نگاهم می کنه و به فکر فرو میره .
🌸 با یک خداحفظی کوتاه او را تنها میگذارم و او همچنان در فکر است ، بعید نیست دفعه بعد همینجا زنی را پیچیده در صدف چادر ببینم که آرام آرام راه می آید و یکی یکی مزار شهدا را برای نشستن از نظر می گذراند .
#وصیت_شهدا_حجاب
🌷 کانال سیره شهدا 🌷 👇
@navayehshahid
دوستان خود را دعوت کنید ... 🌷👆
سیره شُهدا
📸 #عکسی_معروف 🌷 حتما بارها و بارها این عکس را دیدید، عکس شهید علیرضا محمودی پارسا ... شهید ۱۳
💢 #توبه نامه شهید ۱۳ ساله.... شهید علیرضا محمودی پارسا...
#حتمابخونید
✍وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت امام روح الله (ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه….
🔰فقط قبل از خوندن یادمون باشه که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازش سر زده…..!!!
❤️الهی لاتودبنی بعقوبتک….خدای خوبم…مرا با گناهانم مجازات نکن…خدایا شرمسارم…از درهایی که کوبیدم…ولی در تو نبود…خدایا روسیاهم از لحظه هایی که تو در آن جاری نبودی…اِلهی و رَبّی مَن لی غَیرک.
🌸بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
از این که مرگ را فراموش کردم….
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….
و ….. از ……
✅منبع : فرهنگ نیوز
پ.ن :خدایا من از گفتن شرمنده م شرم دارم😔
♤ سیره شهدا ♤
@navayehshahid
دوستان خود را دعوت کنید....
🌸 #ڪاروان_راهیان_نور
#حتمابخونید
#هویـزه ❤️🕊
روزهای اول جنگ، شهر اشغال شدهی هویزه...
#دخترجوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها میآورند؛
یڪی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور میدهد دختر را به داخل سنگرش بیاورند!
مادر را بیرون سنگر نگه میدارند؛
لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود...
دقایقی بعد بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و #چادر و لباس پاره شده سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می ڪند...
تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جسد ستوان عطوان مواجه می شوند؛
دختر جوان هویزه ای حاضر نشده #عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سر نیزه، ستوان را به هلاڪت رسانده و حتی اجازه نداده چادر از سرش برداشته شود...
خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد؛با دستور سرهنگ یڪ گالن بنزین روی دختر جوان خالی می ڪنند...
در چشم بهم زدنی #آتش تمام چادر بانو را فرا میگیرد و همانند شعله ای به این سو و آن سو میدود...
و لحظاتی بعد جز دودی ڪه از خاڪستر بلند میشود چیزی باقی نمی ماند!!
فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست، مادر را نیز به همان سبڪ به #وصال جگر گوشه اش می رسانند...
🌷 @navayehshahid
🌹 #یادبانوان_شهیده_صلوات🕊🕊🕊