#مدینه_تا_کربلا
🔘 دیدارِ پُر از درس و عبرتِ حضرت سیدالشهداء علیهالسلام با عبیدالله بن حرّ جُعفی...
تاریخ مینویسد:
وقتی که امام حسين عليهالسّلام در مسیر کربلا ، به "قصر بنى مقاتل"رسيدند، خیمهای را مشاهده نمودند و فرمودند:
این خیمه کیست؟
گفتند: «از عبيد اللّه بن حرّ جعفى.»
و او از بزرگان و دليران كوفه بود.
امام عليهالسّلام يكى از غلامان خود را پيش او فرستاد و از او خواست به ديدار ايشان بيايد.
غلام رفت و اين پيغام را به او رساند.
عبيد اللّه گفت:
«به خدا سوگند، من از كوفه بيرون نيامدم مگر اين كه ديدم گروه زيادى آماده براى رفتن به جنگ او شدهاند و بي وفايى شيعيان او را ديدم، دانستم كه او كشته مىشود و من قادر به يارى او نيستم و دوست ندارم كه او مرا ببيند و يا من او را ببينم.»
امام حسين عليهالسّلام پياده شد و كفش پوشيد و به خيمه او رفت و او را براى يارى كردن فراخواند.
عبيد اللّه گفت:
به خدا سوگند، مى دانم كه هركس با تو همراهى كند، در رستاخيز سعادتمند خواهد بود؛ ولى اميد ندارم كه بتوانم براى تو كارى كنم. در كوفه هم يار و ياورى براى تو نمىشناسم. تو را به خدا سوگند میدهم، مرا بر اين كار وادار مكن كه هنوز تن به مرگ درندادهام؛
اما اين اسب من كه نامش"ملحقة" است، از تو باشد و اين اسب را بپذير! و به خدا سوگند با اين اسب چيزى را دنبال نكردم، مگر آن كه به آن رسيدم و هيچ كس مرا تعقيب نكرده است، مگر اين كه بر او پيشى گرفته ام.»
فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْحُسَیْنُ علیهالسلام بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِیکَ وَ لَا فِی فَرَسِکَ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً
🔻 امام علیه السلام از او رو گردانيد و فرمود: حال که تو خود از یاری ما کوتاهی میکنی، ما را نيازى به تو و اسب تو نيست، و من ظالمین را به كمك خود نپذيرم؛
وَ لَکِنْ فَرِّ فَلَا لَنَا وَ لَا عَلَیْنَا فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِیَتَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ ثُمَّ لَمْ یُجِبْنَا کَبَّهُ اللَّهُ عَلَی وَجْهِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ.
🔻 ولى بگريز و نه با ما باش و نه بر ما؛ زيرا هركه فرياد و شيون ما خاندان را بشنود و اجابت نكند، خداي متعال به صورت او را در جهنم اندازد..
سپس امام علیهالسلام بلند شدند و از خیمه او بیرون آمدند.
📚 الأخبار الطّوال،دینوری، ص ۲۴۹
📚 الأمالي، شیخ صدوق، ص۱۵۴
📚 بحارالانوار ،ج۴۴ ص۳۱۵
#معارف_حسینی
#مدینه_تا_کربلا
🔘 هدف از یاریِ او ، دست گرفتن از ماست...
در برخی از منابع، حکایت دیدار سیدالشهداء علیهالسلام با عبیدالله حرّ جُعفی، از زبان خود او نقل شده است؛ عبیدالله گوید:
امام حسین علیهالسلام داخل خیمه من شد در حالیکه محاسن شریفش سیاهِ سیاه بود.
هیچ کس را زیباتر و چشم پُرکن تر از امام حسین علیهالسلام تا به حال ندیده بودم و صورتش مانند ماه میدرخشید.
احدی را تا به حال به این جلالت و هیبت ندیده بودم. قلبم آتش گرفت تا که دیدم او به خیمه من دارد میآید. تا به حال برای کسی به اندازه او قلبم رقت پیدا نکرده بود.
حينَ رَأيتُهُ يَمشي و في أطرافِه صِبيانٌ و بناتٌ قَد أخَذوا بِأطرافِ رِدائِه
🔻وقتی که دیدم او به طرف من میآید و بچهها و کودکانش دور تا دور عبایش را گرفتند و میآیند.
وقتی که او آمد و از من یاری خواست، من در جوابش گفتم:
این اسب من است سوارش شو و من همراه تو افرادی را میفرستم تا تو را نجات دهند و به جای امنی برسانند. عیالات و زنان تو بر عهده من باشد تا آنها را به تو سالم برسانم.
در اینجا آن حضرت رو به من کردند و فرمودند:
إنَّ مَقصودي مِن اسِتنصاركَ و دَعوتِك، نُصحُكَ.
🔻مقصود من از یاری طلبیدن از تو و دعوت تو، خیرخواهی برای توست. ( و با این کار میخواستم دست تو را بگیرم )
امام علیهالسلام بلند شدند و من عرضه داشتم:
هر چه نگاه به محاسنتان انداختم نفهمیدم. آیا سیاه است یا خضاب کردهاید؟
حضرت فرمودند:
پیری زود به سراغ ما آمده؛ این گونه نیست که تو میبینی؛ چرا که حنا و کَتم است.
📚 الإمام الحسين عليهالسّلام و أصحابه، القزويني ج۱ ص۱۸۸
📚الحسين عليهالسّلام في طريقه إلى الشّهادة، الهاشمي، ص۱۲۲
#مدینه_تا_کربلا
◾️ حُرّ، امام حسین علیهالسلام را تحت فشار میگذارد و آن ها را به سمت بیابانی بی آب و علف، سوق میدهد ...
لشگر حرّ بعد از آنکه به قافله سیدالشهداء علیهالسلام رسید، قدم به قدم آن قافله را تعقیب میکرد، تا آنکه نامهاى از ابن زياد ملعون براى حرّ رسید كه در آن چنين نوشته بود:
«اما بعد، همان جا كه اين نامهام به دست تو مى رسد، بر حسين عليهالسّلام و ياران او سخت بگير و او را در بيابانى بی آب و علف فرود آور و حامل اين نامه را مأمور كردهام تا مرا از آنچه انجام مى دهى، آگاه سازد. و السّلام.»
🔻حرّ نامه را خواند و سپس به امام حسين عليه السّلام داد و گفت:
«مرا چاره اى از اجراى فرمان امير عبيد اللّه بن زياد نيست .همين جا فرود آى و براى امير بهانهاى بر من قرار مده! »
امام حسين عليه.السّلام فرمود:
«كمى ما را پيشتر ببر تا به اين دهكده غاضريّه (روستایی از نواحى كوفه و نزديك كربلا) كه با ما يك تيررَس فاصله دارد، برسيم.»
حرّ گفت:
«امير براى من نوشته است، تو را در سرزمين خشك و بى آب فرود آورم و چارهاى از اجراى فرمان او نيست.»
📚 اخبار الطوال،دینوری، ص ۲۹۸
⚡️ "کامل بهایی" این واقعه را اینگونه نقل میکند:
حرّ، نامه اى به عبيد اللّه زياد نوشت كه: حسين «عليهالسلام» رسيد و مىگويد:
«اگر كوفيان مرا نمىخواهند، من به مدینه جدّ خود مىروم.»
عبيد اللّه لعين در جواب نوشت كه:
«او را رها مكن و به موضعى فرود آر كه آب و آبادانى نباشد.»
چون نامه برسيد، حرّ به امام حسين عليهالسّلام داد. امام عليهالسّلام فرمود:
«بگذار تا در اين بیابان ، به جايى نزول كنم كه عيال و اطفال با مناند و طاقت تشنگى ندارند.»
حرّ گفت: حكم امير اين است كه خواندى...
📚کامل بهایی ج۲ ص۲۷۷
✍ از «رحمت واسعه» سیدالشهداء علیهالسلام همین بس که حرّ بن یزید ریاحی، که سیدالشهداء علیهالسلام و اهل و عیال آن حضرت را اینگونه در تنگنا قرار داد و مسبّب آن شد تا قافله آن حضرت به آب و آبادی نرسند، وقتیکه ظهر عاشورا پشیمان به محضر مبارک سیدالشهداء علیهالسلام رسید، حضرت نه این جُرم بزرگش را به او یادآوری کرد... نه روی خود را از او برگرداند... بلکه جلو آمد و دست مبارکش را به زیر چانه حُر بُرد و فرمود:
إرفَع رَأسَکَ یا شیخ!
▪️ای بزرگمرد! سرت را بالا بیاور!
#مدینه_تا_کربلا.
◾️ اللّهمُّ إنّي أَعوذُ بكَ مِنَ الكَربِ و البلاء ...
زهير بن قين به سیدالشهداء علیهالسلام عرضه داشت:
همانا جنگ با اين گروه (لشگر هزار نفری حر) در اين ساعت بر ما آسانتر است از جنگيدن با كسانى كه پس از اين به نزد ما خواهند آمد .به جان خودم سوگند، پس از اين، لشكرى به سوى ما آيند كه ما برابرى آنان نتوانيم (پس، اجازه فرما با اينان بجنگيم).»
امام حسين عليه السّلام فرمود:
«من كسى نيستم كه ابتدا جنگ را شروع کنم.»
🔻زهير بن القين عرض كرد:
«يا ابن رسول اللّه! بهتر آن است كه در زمين كربلا فرود آييم و در كنار فرات لشكرگاه كنيم و از زحمت بى آبى در امان باشیم.
آن گاه اگر با ما جنگ را شروع کنند با آنها جنگ می کنيم و از خداى متعال استعانت میجوئيم.»
فَدَمَعَتْ عَیْنَا الْحُسَیْنِ علیهالسلام
▪️امام حسين عليه السّلام تا اسم «کربلا» را شنيد، اشک در چشمانش حلقه بست و فرمود:
اللّهمُّ إنّي أَعوذُ بكَ مِنَ الكَربِ و البلاء...
⚡️در بعضی از منابع به جای کربلا، عَقَر، آمده که نام دیگر کربلا است.
در مجموع منابع تاریخی و حدیثی چندين نام دیگر برای کربلا ذکر شده که عبارتند از: نینوی، غاضریه، عَقَر، نواویس، عموراء، طفّ، حائر، شاطئ الفرات و ماریه.
📚الکامل، ابناثیر، ج۳ ص۲۸۳
📚بحارالانوار ج ۴۴ ص۳۸۱
📚ناسخ التّواريخ،ج۲ ص ۱۶۶.
#مدینه_تا_کربلا #حر_ریاحی
◾ حرّ ، به قتال سیدالشهدا علیهالسـلام میرود اما مژده بهشت را میشنود...
وقتی امام حسین علیه السّلام وارد «رهینه» (منزلی در بین مکه تا کوفه) شد و این خبر به گوش ابن زیاد رسید، ابن زیاد ،حر بن یزید را با تعداد هزار نفر سوار به سمت امام حسین علیه السلام فرستاد.
حر میگوید:
فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِی مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَیْنِ علیه السلام نُودِیتُ ثَلَاثاً یَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً
🔹هنگامی که از منزل خود به سمت امام حسین علیه السلام خارج شدم، سه مرتبه شنیدم منادی میگفت: ای حر، مژده باد تو را به بهشت! وقتی متوجه صاحب این ندا شدم کسی را ندیدم.
با خود گفتم: مادرت به عزایت بنشیند، تو برای جنگ با پسر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میروی و بشارت بهشت به تو داده میشود؟!
📚الامالی، صدوق ص۱۵۴
📚بحارالانوار ج ۴۴ص۳۱۴
#مدینه_تا_کربلا
◼️ اضطراب حضرت سکینه علیهاالسلام از مشاهده لشکر حرّ...
از حضرت زینب کبری صلوات الله علیها نقل است که آن حضرت فرمودند:
وقتی که سر نیزه های لشکر حرّ برای ما نمایان شد، سکینه را نظاره میکردم که از خوف و ترس چنان بر خود می لرزید که استخوان های او صدا میکرد.
پیش رفتم و به او گفتم:
ای نور دیده من! تو را چه شده است؟
او گفت:
عمه جان! می ترسم پدرم را شهید کرده و ما را اسیر نمایند!
ناله اضطراب سکینه به گوش امام حسین علیهالسلام رسید و حضرت پیش او آمد و فرمود :
ای جان پدر! آرام باش و ناله مکن که هنوز وقت گریه و ناله نیست ( و ناله ها در پیش داری)...
📚بحرالمصائب ج٣ص٢١٣
#مدینه_تا_کربلا
#حضرت_سکینه_علیهااسلام
◼️ وقتی که سیدالشهدا علیهالسلام، به وقت تنهایی و محاصره دشمن، هوای زیارت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میکند...
نقل کردهاند:
پس از آنکه لشکر حرّ، امام حسین علیهالسلام و اصحاب حضرت را محاصره نمود، شب هنگام هر دو لشکر، در کنار یگدیگر خیمه زدند تا استراحت نمایند.
نیمه های شب بود که هر چه در پی سیدالشهدا علیه السلام گشتند، حضرت را پیدا نکردند.
خوف و اصطراب عجیبی، به سراغ اهل خیمه آمد.
🔻حضرت زینب سلام الله علیها، علی اکبر علیه السلام را صدا زدند و فرمودند:
ای نور دیده من! به دنبال پدرتان بروید که طاقت اهل خیمه دارد به سر می آید.
علی اکبر علیه السلام و عدهای از اصحاب، در آن شب ظلمانی هر چه در پی سیدالشهدا علیهالسلام گشتند، حضرت را نیافتند و لاجرم تصمیم برآن گرفتند که تا صبح طلوع نکرده است اهل حرم را از این بیابان به جای امن برده تا اینکه خود را بیابند.
وقتی که زینب کبری علیها السلام از این تصمیم مطلع گردید، با ناخن صورت خود را خراشیده و فریاد برآورد:
ای برادران! و ای برادرزادگان! قسم به خالق زمین و آسمان که من بی حسین از این مکان به جایی نمیروم و بدون برادرم، زانوانم توان حرکت ندارد...
▪️پس همه زنان و اطفال مشغول ناله و گریه بودند که ناگهان مشاهده نمودند که سیدالشهدا علیه السلام سوار بر ذوالجناح به خیمه ها نزدیک میشود.
حضرت از ذوالجناح پایین آمدند و اهل خیمه را تسلی دادند و سپس حضرت سکینه را طلبیدند.
زینب کبری علیها السلام پیش آمدند و فرمودند:
ای برادر! سکینه از دوریِ تو تَب کرده و از حال رفته است.
حضرت بالای سر دختر نازنینشان حضرت سکینه سلاماللهعلیها حاضر شدند و او را به سینه جسپاندند و تسلی دادند.
حضرت سکینه علیهاالسلام عرضه داشت که ای پدرجان! کجا بودید که روی خود را از ما پنهان نمودید؟
🔻امام علیه السلام فرمودند:
چون قبر جدّت امیرالمومنین علی علیهالسلام نزدیک بود، به زیارت او رفته و بعد از زیارت، با او وداع نمودم.
📚بحرالمصائب ج٣ ص٢٢١
#مدینه_تا_کربلا
🩸 فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ ...
در نقلها آمده است:
در شب بیست و هشتم ماه رجب، هنگام خروج از مدینه و رهسپار شدن به سوى مکّه که فرزندان، برادرزادگان و برادران سیدالشهداء علیهالسلام با بیشتر خاندانش همراه او بودند، این آیه شریفه را قرائت میفرمود:
📋 «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»
🔹(موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت در حالى که میگفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش».) قصص، ۲۱
🔻 طبق این آیه؛ حضرت موسی علیهالسلام برای رهایی از شرّ فرعونیان از مصر به سوی مَدین خارج شد.
📚 الإرشاد ج۲، ص۳۵
📚 إعلام الورى ج۱، ص۴۳۵
✍ امام حسین علیهالسلام با خواندن این آیه شریفه، حال خروج خود را از شهر مدینه به حال خروج حضرت موسی علیهالسلام از مصر تشبیه کرده که آنحضرت از ترس فرعون مصر ناچار به ترک شهر و دیار و فرار از شهر گردید، و امام حسین علیهالسلام نیز به خاطر فرعون زمان خود مجبور به ترک دیار و خانه و کاشانه خود شد.
➖ در نَقلی که در گذشته در یکی از مقاتل خوانده بودم و الان به مأخذ آن دسترسی پیدا نکردم، آمده بود که حضرت سکینه علیهاالسلام به این مضمون فرمودهاند:
هیچ شبی مانند آن شبی که ما از مدینه خارج شدیم، مضطرب و نگران نبودیم...
📝 وقتی که میرفتند، دنیا گریه میکرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند، پشت پای آنها
چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد
پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتّی میان تشت، یحیی گریه میکرد
بوسید اکبر دستهای مادرش را
در زیر چادر، امّ لیلا گریه میکرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا میگفت "لالا" گریه میکرد
یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه
با گفتنِ "بابا بابا" گریه میکرد
در زیر پای محمل مستورهی عشق
منزل به منزل ریگِ صحرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند، عالم سینه میزد
وقتی که میرفتند، دنیا گریه میکرد
بزن روش واردشو⏬
↙️خادم الذاکرین آرامش↙️
💠کانال وابرگروه نوای ذاکربن💠
#مدینه_تا_کربلا
🩸گویا گرگهای بیابان را دارم میبینم که چگونه بند بند جسمم را إرباً إربا میکنند …
در نقلها آمده است:
📍چونکه سیدالشهداء «صلواتاللهعلیه» از مکه تصميم رفتن به عراق را گرفت، به سخنرانى ايستاد و فرمود:
🔖 «ستايش»، از آنِ خداست. هر چه خدا بخواهد [همان میشود] و هيچ نيرويى جز از جانب خدا نيست. درود خدا بر پيامبرش باد!
📖 قلّاده مرگ براى فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [ و حتمى است ] و اشتياقى فراوان به ديدار گذشتگانم دارم، مانند اشتياق يعقوب به يوسف.
📋 وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ کَأَنِّی بِأَوْصَالِی یَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ فَیَمْلَأْنَ مِنِّی أَکْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَةً سُغْباً
👈 برايم «قتلگاهى» انتخاب شده كه به ملاقات آن (گودال) دارم میروم! گويا به بند بند جسمم مىنگرم كه درندگان بيابانها (کنایه از حرامیان لشکر عمر بن سعد) ، آنها را ميان نَواويس (قبرستان متروکه مسیحیها در نزدیکی نینوا) و كربلا، از هم جدا مىكنند و شكمبههاى تُهی و مشکهای خالی خود را از آن انباشته میکنند.
🔖 هيچ چارهاى از روزی (سرنوشتى) كه (در لوح الهی) نوشته شده، نيست. خشنودى خدا، خشنودىِ ما اهلبیت است. بر بلاهايش صبر مىكنيم و [خدا] پاداش صابران را به ما مىدهد.
🗯 پاره هاى تن پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله از او جدا نيستند ؛ بلكه آنان در بهشتبَرين، جمع خواهند شد و چشم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به آنان روشن خواهد گرديد و وعده او درباره آنان، عملى خواهد گشت.
📋 مَن كانَ باذِلاً فينا مُهجَتَهُ، ومُوَطِّنا عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفسَهُ، فَليَرحَل مَعَنا ؛ فَإِنّي راحِلٌ مُصبِحا إن شاءَ اللّهُ.
🔻هر كه جانش را در راه ما مىبخشد و خود را براى ملاقات با خدا آماده كرده، با ما سفر كند. به راستى كه من فردا، به خواست خدا، حركت مىكنم.
📚لهوف، ص ۵۲
📚کشف الغمّه، ص۵۲
✍ ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود
این حرف های مرثیهخوانان دروغ بود!
ای کاش این روایت پُر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگِ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصهٔ کنعان دروغ بود!
حیف از شکوفهها و دریغ از بهار، کاش
برجان باغ، داغ زمستان دروغ بود ...
💠کانال وابرگروه نوای ذاکربن💠
#مدینه_تا_کربلا
🩸گزارشی بسیار لطیف و جانسوز از لحظات خروج امام حسین علیهالسلام از مدینه...
عبدالله بن سنان از پدربزرگش نقل میکند که وی گفت:
🥀 من با نامهای از مردم کوفه به نزد امام حسین علیهالسلام در مدینه رفتم. خدمت حضرت رسیدم و نامه را تحویل دادم و امام علیهالسلام آن را قرائت نمود و فرمود: سه روز به من مهلت بده. بنابراین من در مدینه ماندم تا اینکه امام علیه السلام تصمیم گرفت به عراق برود. من با خود گفتم: بروم و پادشاه حجاز (امام حسین علیهالسلام) و جلال و جبروت او را ببینم که چگونه از مدینه خارج می شود!
🥀 به درب خانه إمام حسین علیهالسلام آمدم، دیدم اسبها زین شدهاند و مردان ایستادهاند و امام حسین علیه السلام روی یک کرسی نشسته بود و بنیهاشم دور او تا دور او را گرفته بودند. امام حسین علیهالسلام در بین آنها چنان بود که گویی ماه کامل است در شب چهارده.
🥀 من حدود چهل محمل و کجاوه دیدم که آن ها را با پارچه های ابریشمی و نمادین تزئین كرده بودند. در همین زمان بود که امام حسین علیهالسلام به بنیهاشم دستور داد تا محارم خود را بر روی محمل ها و کجاوه ها سوار کنند.
🥀 در حالی كه من نگاه میكردم، دیدم جوانی از خانه امام حسین علیهالسلام خارج شد که قد بلند و تنومندی داشت و روی گونهاش، خال سیاهی بود و صورت او مانند ماه تمام بود. او، جوانان بنیهاشم را یک به یک کنار میزد و میگفت: کنار بروید؛ وقتی که آن جوان، از بین بنیهاشم، صَفی را شکافت.
🥀 دیدم که دو بانو از بانوان بنیهاشم از خانه خارج شوند و آن قدر با حیا و با وقار راه میرفتند که دنباله چادرشان بر روی زمین کشیده میشد. کنیزان، دور تا دور آن دو بانو را گرفته بودند تا اینکه به محمل ها رسیدند.
🥀 آن جوان رشید آمد و زانو زد و بازوان آن دو بانو را گرفت و در نهایت شکوه و جلال، آن دو بانو را سوار بر محمل کرد. من از برخی از مردم که در آن جا بودند پرسیدم که این دو بانو کیستند؟ گفتند: یکی از آن دو، زینب کبری و دیگری امّکلثوم، دختران امیرالمؤمنین علیهمالسلام هستند. پرسیدم آن جوان کیست؟ گفتند: قمر بنی هاشم اباالفضل العباس علیهالسلام است.
🥀 سپس دو دختر خردسال را دیدم که گویی خداوند متعال انسانی همانند آنها را خلق نکرده بود. یکی از آن دو همراه زینب کبری علیهاالسلام سوار بر محمل شد و دیگری با ام کلثوم علیهاالسلام. من در مورد آنها سوال کردم، به من گفتند: آن دو دختر، سکینه و فاطمه دختران امام حسین علیهماالسلام هستند.
🥀 سپس جوان رشید دیگری بیرون آمد که او هم همانند یک ماه کامل بود. بانویی که دورتادور او را کنیزان گرفته بودند، همراه آن جوان بود که آن جوان زانو گرفت و آن بانو را نیز سوار بر محمل کرد.
من در مورد آن جوان و آن بانو سوال کردم. گفتند: آن جوان، علی اکبر، پسر بزرگ امام حسین علیهالسلام است و آن بانو، مادرش، امّ لیلاست.
🥀 بعد از او دیدم نوجوانی که صورت او، پارهای از ماه بود از خانه بیرون آمد و بانویی همراه او بود. در مورد او و آن بانو سوال کردم، گفتند: گفتند او قاسم بن الحسن علیهماالسلام و آن بانو، مادرش، همسر امام مجتبی علیهالسلام است.
🥀 سپس بقیه اطفال و کودکان حرم بر روی محمل ها سوار شدند. در این هنگام امام حسین علیهالسلام ندا داد:
📋 أينَ أخي؟ أين كَبشُ كَتيبتي؟ أين قمرُ بني هاشم؟
🔹 برادرم کجاست؟ پهلوان لشکر من کجاست؟ ماه بنی هاشم کجاست؟
🥀 اباالفضل العباس علیهالسلام در پاسخ امام علیهالسلام فرمود:
📋 لبّيك لبّيك يا سيّدي
🔹جانم! جانم! ای آقای من!
🥀 امام علیه لسلام به او فرمود: برادرم! اسب مرا بیاور. اباالفضل العباس علیهالسلام ذوالجناح را آورد و بنیهاشم دور تا دور امام علیهالسلام را گرفته بودند. قمر بنی هاشم، عنان اسب را گرفت و امام علیهالسلام سوار بر اسب شد و بعد، دیگر بنیهاشمیان سوار بر مرکب شدند.
🥀 اباالفضل العباس علیهالسلام سوار بر مرکب شد و پرچم را به دست گرفت و در جلوی قافله حرکت کرد. در این هنگام، صدای اهل مدینه و بازماندگان از بنیهاشم به گریه بلند شد و میگفتند:
«الوداع، الوداع، الفراق، الفراق»
🥀 اباالفضل العباس علیهالسلام در جواب آنان فرمود:
📋 هٰذا وَاللّهِ يَومُ الفِراق و المُلتَقَى يَومَ القِيامَة
🔹آری به خدا، دیگر امروز روز جدایی است و دیدار بعدی ما رفت تا روز قیامت.
📚أسرارالشّهادة، ص۳۶۷
📚معاليالسّبطين، ج۱ ص۲۲۰
✍ ای ساربان آهسته ران، کز دیده دریا میرود
از شهر زهرا نیمهشب، فرزند زهرا میرود
قلب سکینه مشتعل، اشکش به رخ، خونش به دل
با دیدهی دریائیاش، دنبال سقّا میرود
اصغر ز دامان رباب، پَر میزند بر دوش باب
با شوق پیکان بلا، همراه بابا میرود
آید زصحرا زمزمه، خون ریزد از چشم همه
سقّای آل فاطمه، عطشان به دریا میرود
زینب شده محملنشین، با نالههای آتشین
منزل به منزل کو به کو، صحرا به صحرا میرود
#مدینه_تا_کربلا
🩸 فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ ...
در نقلها آمده است:
در شب بیست و هشتم ماه رجب، هنگام خروج از مدینه و رهسپار شدن به سوى مکّه که فرزندان، برادرزادگان و برادران سیدالشهداء علیهالسلام با بیشتر خاندانش همراه او بودند، آن حضرت دائما این آیه شریفه را قرائت میفرمود:
📋 «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ»
🔹(موسى ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت در حالى که میگفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش».) قصص، ۲۱
🔻 طبق این آیه؛ حضرت موسی علیهالسلام برای رهایی از شرّ فرعونیان از مصر به سوی مَدین خارج شد.
📚 الإرشاد ج۲، ص۳۵
📚 إعلام الورى ج۱، ص۴۳۵
✍ امام حسین علیهالسلام با خواندن این آیه شریفه، حال خروج خود را از شهر مدینه به حال خروج حضرت موسی علیهالسلام از مصر تشبیه کرده که آنحضرت از ترس فرعون مصر ناچار به ترک شهر و دیار و فرار از شهر گردید، و امام حسین علیهالسلام نیز به خاطر شرّی که از جانب یزید و یزیدیان به آن حضرت میرسید، مجبور به ترک دیار و خانه و کاشانه خود شدند.
➖ در نَقلی آمده است:
حضرت سکینه سلاماللهعلیها جملاتی به این مضمون فرمودهاند:
هیچ شبی مانند آن شبی که ما از مدینه خارج شدیم، مضطرب و نگران نبودیم ...
📚 ریاض القدس ج۱ ص۸۰
📝 وقتی که میرفتند، دنیا گریه میکرد
شهر مدینه مثل زهرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند، پشت پای آنها
چشمان جبرائیل حتی گریه میکرد
پائین پای ناقه مریم گریه میکرد
دورِ سر گهواره عیسی گریه میکرد
این است آن داغ عظیمی که برایش
حتّی میان تشت، یحیی گریه میکرد
بوسید اکبر دستهای مادرش را
در زیر چادر، امّ لیلا گریه میکرد
بر روی دامن مادری در گوش طفلش
آهسته تا میگفت "لالا" گریه میکرد
یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه
با گفتنِ "بابا بابا" گریه میکرد
در زیر پای محمل مستورهی عشق
منزل به منزل ریگِ صحرا گریه میکرد
وقتی که میرفتند، عالم سینه میزد
وقتی که میرفتند، دنیا گریه میکرد