#غزل_فراق
حزن و اندوه است گویا سهم من از روزگار
سینه ام می سوزد عمری در فراق و وصل یار
بر سر راهت نشستم تا ببینم روی دوست
با قدومت می شود فصل خزانم نوبهار
رهگذرها می روند اما نشد از تو خبر
گو نشانت را بگیرم از کدامین رهگذار
رشته ی حب تو را هرگز نخواهم کرد سست
گر چه این قلبم ندارد لحظه ای صبر و قرار
ذکر نامت ورد لبهایم شده ای نازنین
سر خوشم با یاد تو در هر کجا لیل و نهار
در بلاهای زمانه می زنم گر دست و پا
مطمئنم می کنی روزی بلا را تار و مار
باهمان تیغی که منقوش است رویش از ازل
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
هر کسی دردی اگر دارد درون سینه اش
تا ابد درد (عبادی) نیست جز این انتظار
#عبـــــــــــادے_طارمے