✍💌 #داستانهای_ڪوتاه
✍#بهلول
روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال کرد:
ای بُهلول عاقل من مطاع تجارت چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟
بهلول جواب داد آهن و پنبه.!
آن مرد رفت و به مقدار سرمایه اش آهن و پنبه خريد و انبار کرد.
اتفاقا پس از چند ماهي از فروش آنها سود فراوان برد.
باز روزي به بهلول بر خورد و گفت: ای بُهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول گفت پياز بخر و هندوانه.!
پس از مدتی سوداگر به سراغ بهلول رفت گفت: بار اول كه از تو مشورت خواستم، گفتي آهن بخر و پنبه، چنان کردم و نفعي بردم.
ولي بار دوم چه پيشنهادي بود كردي؟
تمام پیازها و هندوانه ها خراب شد و تمام هستی ام به باد رفت.!
بهلول در جواب آن مرد گفت:
چون روز اول مرا بُهلول عاقل صدا زدی، من نیز بحکم عقل تو را راهنمایی کردم . ولي بار دوم مرا بهلول ديوانه خواندی، حال به من بگو تو از دیوانه انتظار داری به عقل حکم کند؟
پس آنمرد از رفتار خود خجل گشت.!
http://eitaa.com/joinchat/2775515138Ca02a85b026
✍حکایتی بسیار زیبا از بهلول
💌روزی ماموران هارون الرشید، بهلول را دستگیر ڪردند و نزد خلیفه آوردند.
سرڪرده ماموران گفت: این دیوانه در شهر شایعه ڪرده است ڪه خلیفه مرده است!
هارون خشمگین شد و از بهلول پرسید: # بهلول! برای چه این خبر ڪذب در شهر می پراڪنی، در حالی ڪه من زنده ام؟
#بهلول گفت: ماموران تو بر مردم بسیار سخت می گیرند. این همه ظلم را ڪه دیدم یقین ڪردم خلیفه مرده است ڪه ماموران این گونه ستم می ڪنند و از حد خود تجاوز می نمایند!!!
http://eitaa.com/joinchat/2775515138Ca02a85b026
✍ #داستانهای_ڪوتاه
💌 #بهلول
شخص ثروتمندی خواست بهلول را در میان جمعی به سُخره بگیرد..
به بهلول گفت: هیچ شباهتی بین من و تو هست؟
بهلول گفت: البته که هست!
مرد ثروتمند گفت: چه چیز ما به همدیگر شبیه است؟
بهلول جواب داد:
دو چیز ما شبیه یکدیگر است،
یکی جیب من و کله تو که هر دو خالی است،
و دیگری جیب تو و کله من که هر دو پر است..
http://eitaa.com/joinchat/2775515138Ca02a85b026