#حکایت_اخلاقی
#داستان_آموزنده
🔻از رنگرزی تا ولیّ شدن
🔸مرحوم عارف بالله، حسنعلی نخودکی اصفهانی، استادی در اصفهان داشتند، به نام محمّد صادق تخته فولادی (م 1292) که در اوایل جوانی به رنگرزی مشغول بود و چند شاگرد هم داشت. یک روز عصر با شاگردان، برای تفریح به خارج از شهر اصفهان میروند؛ به هنگام بازگشت، عبورشان به قبرستان تخته فولاد میافتد و میبیند پیرمردی در حال تفکّر است.
🔹حاجی میگوید: «کمی با این پیرمرد شوخی کنیم.» او سؤالاتی میکند و پیرمرد جواب نمیدهد.
🔸حاجی با ته عصا به شانهی او میزند و میگوید: «انسانی یا دیوار؟» باز جوابی نمیشنود! پس به شاگردان میگوید: «برگردیم شهر.» چند قدمی نمیرود که پیرمرد (بابا رستم بختیاری) میفرماید: «عجب جوانی هستی حیف از جوانی تو!» و دیگر حرف نمیزند.
🔹حاجی با این حرف منقلب میشود و کلید دکّان را به شاگردان داده و خود، سه شبانهروز نزدش میماند. سپس به دستور بابا رستم روزها سر کار خود میرود و شبها به تخت فولاد میآید. استاد بعد از یک سال میفرماید: «دیگر کار بس است! و همینجا بمانید.» و … اینگونه حاجی از اولیای الهی میشود.
📚(نشان از بینشان،1/35)
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
#حکایت_اخلاقی
#داستان_آموزنده
🔆ثروت و آزادی
💥امام صادق علیهالسلام غلامی داشت که اسب امام را نگه میداشت. روزی مرد خراسانی نزد غلام آمد و گفت: «بیا با من یک معامله کن! همهی ثروتم را میدهم و این شغل را به من بده. مینویسم که ده مزرعه و اموالم را تو بگیری؛ تو آزاد شوی و من مملوک.»
💥غلام گفت: «از مولایم اجازه بگیرم.» چون به منزل آمد، جریان معاملهی خراسانی و تبدیل شغل را بیان کرد.
💥امام علیهالسلام فرمود: «اختیار با توست آزادی! اگر میل داری برو!» عرض کرد: «صلاح من در چیست؟»
💥فرمود: «آن مرد خراسانی با آن شرایط، مرد شریف، با ایمان و بزرگوار است. دیوانه نیست که آزادی را تبدیل به بندگی کند، ولی این را هم بدان که خدمتگزاران ما نیز با ما هستند.»
غلام تأمّلی کرد و گفت: «از نزد شما نمیروم.»
📚(داستانها و پندها، ج 3، ص 60)
✨🍃امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: «آزاد، آزاد است، اگرچه به او سختی و زیان برسد.»
📚(غررالحکم، ج 1، ص 229)
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
#حکایت_اخلاقی
#داستان_آموزنده
🔆قضای غالب
🌱از حوادث شگفتانگیز که در اسکندریّه اتّفاق افتاد، این بود که غلام نایب اسکندریّه فرار کرد.
روزی یکی از مأمورین، او را دستگیر میکند تا به نزد نایب بیاورد. غلام در بین راه، فرار میکند و خود را در چاهی میافکند.
در آنجا سردابی میبیند و به راه میافتد. مقداری نمیپیماید که روشنایی میبیند و به طرف آن بالا میآید و ناخواسته سر از خانه نایب درمیآورد.
پس غلامان او را دستگیر و به نزد نایب میبرند و به همین خاطر مَثَلی زدهاند که: «کسی که از قضای غالب فرار کند، خود به خود در دست طالب میافتد.»
📚(حکایتهای گلستان، ص 118)
💠 از امیرالمؤمنین علیهالسلام دربارهی تقدیرات پرسیده شد، فرمود: «راهی تاریک است؛ در آن مَرَوید! دریایی عمیق است، داخل آن نگردید! سرّ خدایی است، خود را به رنج نیندازید.»
📚(نهجالبلاغه، حکمت 287)
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
#حکایت_اخلاقی
#داستان_آموزنده
🔆محبت بیمورد
💥روزی قنبر، غلام امیرالمؤمنین علیهالسلام به مجلس یکی از متکبّران (به خاطر کاری) وارد شد. در حضور آن شخص، عدّهای ازجمله، مرد کوتهفکری که خود را از شیعیان ثابتقدم امام علی علیهالسلام میدانست، نشسته بودند.
💥موقعی که قنبر به مجلس وارد شد، آن شیعه به احترام قنبر از جا برخاست و عملاً مقدم او را گرامی شمرد. مرد متکبّر از این کار خشمگین شد و به وی گفت: «آیا در محضر من برای ورود یک فرد خدمتگزار قیام میکنی؟»
💥آن مرد شیعه بهجای سکوت با ناراحتی به او جواب داد و خشم صاحبمجلس را بیشتر کرد. او گفت: «قنبر آنقدر شریف است که فرشتگان بالهای خود را در راه وی میگسترانند، یعنی قنبر روی بالهای ملائکه راه میرود.»
💥 این اظهار دوستی نابجا نزد دشمن، سبب شد که صاحبمجلس عصبی گشته و بلند شد و قنبر را زد و ناسزا گفت و تهدیدش کرد که نباید از این کتک زدن و دشنام کسی آگاه شود.
طولی نکشید آن شیعه بر اثر مارگزیدگی بستری شد. امیرالمؤمنین علیهالسلام به عیادتش رفت و به وی فرمود: «اگر میخواهی خداوند عافیت دهد، باید متعهد شوی که از این به بعد، نسبت به ما و دوستان اظهار محبت بیمورد نکنی و در نزد دشمنان موجبات زحمت و آزار یاوران ما را فراهم نیاوری.»
📚(حکایتهای پندآموز، ص 141 -سفینه البحار، ماده سبب، ص 592)
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
👌🏻 #داستان_آموزنده
✍🏻یه نفرمیگفت:پدربزرگم یه نیسان داشت که گفته میشد اولین نیسانیه که وارد ایران شده. با راست و دروغش کار ندارم،خیلی نیسانشو دوست داشت و روشم تعصب داشت و باهاش هم تو جاده کار میکرد .یادمه یه بار نشستم کنارش گفتم من هیچی نمی بینم اینقد که شیشه شکسته شده و خورد شده شما چجوری رانندگی میکنی؟ گفت به این خوبی دیده میشه چی رو نمی بینی؟
گفتم چجوری این شکلی شد؟
🍃🌸گفت یه بار داشتم تو جاده رانندگی میکردم که یه تیکه سنگ کوچیک از ماشین کناری پرت شد اولش یه ترک کوچیک بود بعد کم کم بر اثر زمستون و تابستون و سرماگرما،بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه کل شیشه رو گرفت میگفت پدربزرگم حاضر نبود قبول کنه که ترک داره و تعمیرش کنه بس که دوسش داشت.
🍃🌸ما آدمام اینجوریم...عیبامونو قبول نمی کنیم،ایرادامونو نمی پذیریم و اصلاحش نمیکنیم تا اینکه بزرگ و بزرگ تر میشن...
🍃🌸میگفت اگه میخواید عاقبت پدربزرگمو بدونید،یکی از همون شب ها تو جاده بدلیل دید کم تصادف کرد و فوت کرد.
همین عیبامون باعث نابودیمون میشن...همینایی که نمی پذیریمشون!
@naze_eshgh ☔️
#عیــارمـعرفـــت🕊🦋
🦋🦋🕯🦋🦋
#داستان_آموزنده
#مکافات_عمل
#لقمه_ای_نان🍪
در زمان جوانی، درویشی پیش من آمد و اثر گرسنگی در من دید.
مرا به خانه خود خواند و گوشتی پخته پیش من نهاد كه بو گرفته بود و مرا از خوردن آن، كراهت می آمد و رنج می رسید.
درویش كه آن حالت را در من دید، شرم زده شد و من نیز خجل گشتم....
برخاستم و همان روز، با جماعتی از یاران، قصد «قادسیه» كردیم.
چون به قادسیه رسیدیم راه گم كردیم و هیچ گوشه ای برای اقامت نیافتیم...
چند روز صبر كردیم تا به شرف هلاك رسیدیم. پس، حال چنان شد كه از فرط گرسنگی، سگی به قیمت گران خریدیم و بریان كردیم ...
و لقمه ای از آن، به من دادند. خواستم تا بخورم، حال آن درویش و طعام گندیده یادم آمد. با خود گفتم؛ این ، جزای آن است كه این درویش، آن روز از من خجل شد...
📚 #حکیم_عطار_نیشابوری
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈
#داستان_آموزنده
دکتر ویکتور فرانکل از معدود کسانی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان، معروف به قتلگاه آدمسوزی زنده بیرون آید.
او در نامهای خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ این گونه مینویسد:
چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند؛
من اتاقهای گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی میشدند؛
من پزشكان ماهری را ديدم كه کودکانی معصوم و بیگناه را براحتی مسموم میكردند؛
من پرستارانی کاربلد را دیدم که انسانها را با تزریق یک آمپول به قتل میرسانند؛
من فارغالتحصیلان دانشگاهی را دیدم که میتوانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند.
و مجموع این دلایل مرا به آموزش مشکوک کرد!
از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیتِ دانشآموزانتان، به عنوان یک دکتر یا یک مهندس، از آنها یک انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند!
پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی میتواند با چند سال تلاش به آن برسد اما به دانشآموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هرکدام از آنها "انسانیت" است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست...
#برمدارمعرفت 🌤
🆔 @naze_eshgh
┈┉┅━❀💌❀━┅┉┈