eitaa logo
نذر کتاب
51 دنبال‌کننده
16 عکس
7 ویدیو
0 فایل
تا حالا #کتاب نذری دادی؟یا نذری گرفتی؟ اینجا هم میتونی کتاب هدیه بدی درسی و غیردرسی🎁 هم کتاب هدیه بگیری😍 هم کتاب بخری 📭یا امانت ببری و بعد خوندن بیاری📚 هم در مسابقات کتابخوانی و اردوهای کتابخوانی شرکت کنی🧕 چی از این بهتر😊 @ketabrasan #جهادی_طلیعه
مشاهده در ایتا
دانلود
فرزند صدرالدین در سال 1328 در تهران متولد شد. در همان روزهای ابتدایی جنگ به تاریخ هفدهم آذر ماه 1359 در آبادان به شهادت رسید. پیکر مطهر این پیدا نشد و جسم او هم با روح او پرواز کرد. خاطره ای کوتاه از آخرین روزهای حیات شهید برگرفته از «شاهرخ؛حر انقلاب اسلامی» را با هم می خوانیم. : سه روز از عاشورا گذشته. شاهرخ خيلي جدي تصميم گرفته بود.کار در کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بي مقدمه گفت: پاشين! پاشين وسايلتون رو جمع کنيد مي خوايم بريم مشهد! مادر با تعجب پرسيد: مشهد! جدي مي گي! گفت: آره بابا، بليط گرفتم. دو ساعت ديگه باید حرکت کنيم. باور کردني نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بوديم. در راه مشهد. مادر خيلي خوشحال بود. خيلي شاهرخ را دعا کرد.چند سالي بود که مشهد نرفته بوديم. در راه اتوبوس براي شام توقف کرد. جلوي رستوران جوان ديوانه اي نشسته بود. چند نفري هم او را اذيت مي کردند. شاهرخ جلو رفت و کنار جوان ديوانه نشست. ديگر کسي جرات نمي کرد که او را اذيت کند! بعد شروع کرد با آن ديوانه صحبت کردن. يکي از همان جوانهاي هرزه با کنايه گفت: ديوانه چو دیوانه ببيند خوشش آيد! شاهرخ هم بلند داد زد؛ آره من ديوانه ام! ديوانه! بعد با دست اشاره کرد و گفت: اين بابا عقل نداره اما من ديوانه خميني ام! وارد رستوران شديم. مشغول خوردن شام بوديم. همان جوانهاي هرزه دور هم نشسته بودند. بلندبلند به هم فحش مي دادند. شاهرخ اشاره کرد که؛ زن و بچه اينجا نشستند،آروم تر! اما آنها از روي لجبازي بلندتر فحش مي دادند. شاهرخ گفت: لااله الاالله نمي خوام دعوا کنم. اما يکدفعه و با عصبانيت از جا بلند شد. رفت سمت ميز آنها. با خودم گفتم: الان اونها رو مي کُشه.  اما آنها تا هيبت شاهرخ را ديدند پا به فرار گذاشتند! فردا صبح رسيديم مشهد. مستقيم رفتیم حرم. شاهرخ سريع رفت جلو، با آن هيکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به  ضريح! بعد هم آمد عقب و يک پيرمرد را که نمي توانست جلو برود را بلند کرد و  آورد جلوي ضريح. عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوي حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. مي خواستم وارد صحن اسماعیل طلائي شوم. يکدفعه ديدم کنار درب ورودي شاهرخ روي زمين نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هايش مرتب تکان می خورد. حال خوشي پيدا کرده بود. خيره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف مي زد. مرتب مي گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما میخوام توبه کنم. خدايا منو ببخش! يا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم. اشک از چشمان من هم جاري شد. شاهرخ يک ساعتي به همین حالت بود. توي حال خودش بود و با آقا حرف مي زد. دو روز بعد برگشتيم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاري هاي گذشته را رها کرد. راوی: رضا کیانپور منبع: شاهرخ حر انقلاب اسلامی، زندگینامه و مجموعه خاطرات شهید شاهرخ ضرغام 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 📚@nazre_ketab 📚
هدایت شده از جهادی طلیعه
📚 تا حالا کتاب نذری دادی....؟؟؟ ♦️به مناسبت سالروز شهادت شهید ابراهیم هادی🕊️🌷 دوستانی که تمایل دارند در نذر کتاب شهید ابراهیم هادی شریک باشند تا به صورت رایگان و وقف در گردش در دسترس مشتاقان شهید قرار بگیرند در حد توان یاری رسان ما باشند👌🏻 *پویش نذر کتاب کانال هادی دلها گروه جهادی طلیعه آمل*
5892107045424770
شماره کارت به نام گروه جـَـღــادے طَلیــღـه پ‌ن¹:ارزش یک کار به مبلغ کم و زیادش نیست.به نیت اون فرد برمیگرده❤️ پ‌ن²:رو شماره بزنید کپی میشه🍃 *شماره تماس جهت هماهنگی: *09119083757 دوستان رسانه‌ باشید☝️ | آمل ما اینجا ┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴✔️@jahadi_talie