eitaa logo
📢 کانال ندای حق ❤️
52 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
7هزار ویدیو
32 فایل
『بِســـــم‌ربـــ‌ـِّ‌ الشاه‌ڪربلاعلیہ‌السلامـ♥️』 ✯اَنتَ فی قَلبی حُسین وَ اَنتَ فی قَلبی حَسن رَسم شکل قلبِ من آثار دَست #زینب ♥️ است✯ اهداف کانال پستهای مذهبی و سیاسی لطفا کانال را به دوستانتان معرفی کنید 💠تشکر
مشاهده در ایتا
دانلود
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ . . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 . یه مدت از خونه بیرون نرفتم... حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...😔 درباره اینکه با چادر با وقارترم 😑 خواستم چادرمو بردارم😐 ولی نه... 😔😔 . اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯 من به خاطر خدام چادری شدم.😕 به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...😕 حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!😯 . . . ولی😢 ولی خدایا این رسمش بود...😔 منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔 خدایا رسمش نبود...😕 من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔 منو چیکار به بسیج؟!😢 اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔 اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! 😢 چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!😢 با ما دیگه چرا 😔😔 . . ولی خیلی سخت بود😢 من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢 هرجا میرم😔 هرکاری میکنم😔 همش یاد اونم😢 یاد لا اله الا الله گفتناش😕 یاد حرفاش😔 یاد اون گریه ی توی سجده نمازش 😢 میخوام فراموشش کنم ولی... هیچی. . . یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم... حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم.. چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔 . . تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...😯 . -سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا ) . گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑 . فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد . (ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت) . نمیدونستم برم یانه...😕 مرگ و زندگی؟؟؟!😨 چی شده یعنی؟!😯 اخه برم چی بگم؟!😕 برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔 ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑... کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه😔 نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟! . نمیدونم...😕 . ... ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─
هدایت شده از 📢 کانال ندای حق ❤️
─═ঊ 🦋🍃🔮🍃🦋ঊ═─ . . یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد😢 . یه مدت از خونه بیرون نرفتم... حتی چادرم رو میدیدم یاد حرفاش میوفتادم درباره چادر...😔 درباره اینکه با چادر با وقارترم 😑 خواستم چادرمو بردارم😐 ولی نه... 😔😔 . اصلا مگه من به خاطر اون چادری شدم که کنار بزارم؟؟😯 من به خاطر خدام چادری شدم.😕 به خاطر اینکه پیش خدا قشنگ باشم نه پیش مردم...😕 حالا اگه به خاطر لج با اون چادرمو بزارم کنار جواب خدارو چی بدم؟!😯 . . . ولی😢 ولی خدایا این رسمش بود...😔 منو عاشق کنی و بکشونی سمت خودت و وقتی دیدی خدایی شدم ولم کنی؟!😔 خدایا رسمش نبود...😕 من که داشتم یه گوشه زندگیمو میکردم😔 منو چیکار به بسیج؟!😢 اصلا چرا کاری کردی ببینمش؟!😔 اصلا چرا اون اطلاعیه مشهد رو دیدم؟! 😢 چرا از اتوبوس جا موندم که باهاش همسفر بشم ؟!😢 با ما دیگه چرا 😔😔 . . ولی خیلی سخت بود😢 من اصلا نمیتونم فراموشش کنم 😢 هرجا میرم😔 هرکاری میکنم😔 همش یاد اونم😢 یاد لا اله الا الله گفتناش😕 یاد حرفاش😔 یاد اون گریه ی توی سجده نمازش 😢 میخوام فراموشش کنم ولی... هیچی. . . یه مدت از تابستون گذشت و من از بچه های دانشگاه دیگه خبری نداشتم... حتی جواب سمانه هم نمیدادم و شماره همشونو بلاک کرده بودم.. چون هر کدوم از بچه های بسیج من رو یاد اون پسره مینداخت 😔 . . تا اینکه یه روز دیدم از یه شماره ناشناس برام پیام اومد...😯 . -سلام...ریحانه جان حتما بیا دفتر بسیج کارت دارم...حتما بیا...(زهرا ) . گوشی رو پرت کردم یه گوشه و برا خودم نزاشتم😑 . فردا صبح دوباره یه پیامک دیگه اومد . (ریحانه حتما بیا...ماجرا مرگ و زندگیه...اگه نیای به خدا میسپارمت) . نمیدونستم برم یانه...😕 مرگ و زندگی؟؟؟!😨 چی شده یعنی؟!😯 اخه برم چی بگم؟!😕 برم که باز داغ دلم تازه بشه؟! 😔 ولی اخه من که کاری نکردم که بترسم ازش😑... کسی که باید شرمنده بشه اون فرمانده ی زشتشونه😔 نه من... اصلا برم که چی؟! باز داغ دلم تازه بشه ؟! . نمیدونم...😕 . ... ─═ঊ 🦋🍃🌺🍃🦋ঊ═─