eitaa logo
ندای اردکان
3هزار دنبال‌کننده
46.6هزار عکس
20.5هزار ویدیو
172 فایل
کانال عمومی ارتباط با مدیر کانال: @Habibakbari1359
مشاهده در ایتا
دانلود
✏️ در زمان های قدیم پیرزنی فقیر و تنگدست در شهری زندگی می کرد. پیرزن تنها و بی کس بود که جز یک گربه ی لاغر مردنی همدمی نداشت. پیرزن با آنکه در فقر و تنگدستی زندگی می کرد اما هر چه داشت بخشش می کرد و خدا را نیز شکر می کرد و زندگی را به سادگی می گذراند و شبها در تنهایی با گربه اش حرف می زد و هرچه داشت با آن گربه قسمت می کرد. اما گربه از زندگی در فقر راضی نبود. روزی از روزها گربه ای چاق و چله گربه ی لاغر پیرزن را دید و با او دوست شد. گربه ی چاق وقتی فهمید که دوستش در خانه پیرزنی فقیر زندگی می کند دلش به رحم آمد و گفت:" چرا آن پیرزن بدبخت را رها نمی کنی و با من به مهمانی پادشاه نمی آیی؟" گربه لاغر گفت: "مگر آنجا چگونه جایی است؟" گربه چاق گفت: "آنجا از هر گونه غذاهای لذیذ وجود دارد. من هم از همان غذاها خورده ام که چاق شده ام ." گربه ی پیرزن طمع کرد، مشتاقانه این پیشنهاد را پذیرفت و با گربه ی چاق بی ترس به آشپز خانه ی قصر شاه رفت و مقداری غذا خورد وقتی که غلامان شاه او را در حال خوردن دیدند به دنبالش آمدند و به قول معروف تا می خورد کتکش زدند.گربه ی بیچاره لقمه ای را که در دهان داشت رها کرد و پس از کتک خوردن گریخت، ولی غلامان شاه او را ول نکردند و ناگهان تیری به سمت پای گربه زدند، تیر به پای گربه برخورد کرد ولی او از ترس جان باز هم با پای خونی فرار می کرد. آن قدر رفت تا به خانه ی پیرزن رسید و ماجرا را برای پیرزن تعریف کرد و با خود گفت: "من به جای آن که چاق شوم چلاق شدم! اگر به همان لقمه نان کم در خانه پیرزن قانع بودم این بلاها سرم نمی‌آمد. گوشت چرب و نرم و مفت و مجانی قصر شاده به اینهمه دردسر و خطر جانی نمی ارزد. " برداشتی از داستانی گربه پیرزال از @neday_ardakan🔷