⭕️ #خاطره ای از دوران کودکی :چپق كشيدن علی سپهری اردکانی
شبها در ميدان سنگ در نزديكي منزلمان مجلس روضهخواني برگزار ميشد. درآن زمان رسم بود كه در مجالس روضه خوانی، سيگار و قليان گاهي هم توتون چپق بين كساني كه در روضه شركت كرده بودند همراه با چاي تعارف ميكردند. من بچه بودم هرروزصبح ته سيگارهاي روي ميدان را جمع ميكردم و به خانه می بردم ، تعداد زياد ته سيگار جمع كرده بودم رفتم مدرسه علميه وگِل برداشتم و يك عدد "سرِچپق" با گِل درست كردم و يك تكه "ني " كه در اردكان براي بافت كرباس از آن استفاده ميشود و به ماسوره مشهور است ، يعني داخل آن خالي است و مانند لوله خودكار ميباشد به عنوان چوپ چپق استفاده كردم و سر چپق به آن متصل کردم وگذاشتم در آفتاب تاخشك شود. بعد مقدار زغال در قسمت تحتاني آن ريختم تا توتون از آن عبور نکند و به داخل ماسوره نرود. سپس توتون هاي ته سيگارها را روي زغالها ريخته وکبریت روشن کرده روی چپق گرفتم و ماسوره را به دهان گرفته خود کشیدم تا توتون ها آتش گرفت .آن وقت شروع كردم به چپق كشيدن، درست نميدانم چندسالم بود، ولي آنچه كه به ياد دارم سِنم خيلي كمتر از ده سال بود، چند پك چپق كشيدم و راهي مدرسه علميه شدم. هنوز از جوي آب مورتين كه در پشت ميدان سنگ قرار داشت نگذشته بودم كه دچار سر گيجه شدم وشروع کردم به استفراغ. حالم خیلی بد شد . سرم گیج می رفت، نمی توانستم راه بروم، بچه هائي كه همراهم بودند، مرا به منزل بردند . چند ساعت طول کشید تا حالم خوب شد و از آن پس ديگر تا چندين سال جرأت نميكرد م لب به چپق و سیگار بزنم.
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
#خاطره
هر سال فاطمیه ده شب روضه داشت. بیشتر کارها با خودش بود، از جارو کشیدن تا چای دادن به منبری و روضه خوان.. سفارش میکرد شب اول و آخر روضه حضرت عباس (ع) باشد. مداح رسیده بود به اوج روضه.. به جایی که امام حسین(ع) آمده بود بالای سر حضرت عباس.. بدن پر از تیر ، بدون دست و فرق شکاف خورده برادر را دیده بود. با سوز میخواند...
تا اینکه گفت: وقتی ابیعبدالله برگشت خیمه ، اولین کسی که اومد جلو سکینه خاتون بود. گفت:《بابا این عمی العباس..》ناله حاجی بلند شد !《آقا تو رو خدا دیگه نخون》دل نازک روضه بود.. بی تاب میشد و بلند بلند گریه میکرد. خیلی وقت ها کار به جایی میرسید که بچه ها بلند میشدند و میکروفن را از مداح میگرفتند.. میترسیدند حاجی از دست برود با ناله ها و هق هقی که میکرد ...
#یادشهدابایکصلوات🕊🍃
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
آخرین#خاطره مادر شهید حسین ایرلو
و درخواستی که از مادرش داشت😔
#بسیار_زیبا
#پیشنهاد_دانلود👌
#شهید_حسین_ایرلو
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشا_کنید
#کلیپ
#خاطره
📌 کلیپی زیبا و خاطره انگيز از اعزام رزمندگان شهرستان و تشییع جنازه شهدای اردکان در دوران دفاع مقدس
با صوت
✅آیت الله سیدروح الله خاتمی
و
✅فیلمی از حجه الاسلام والمسلمین سیدمهدی حسینی نژاد
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹
🇮🇷 گرامی میداریم یاد و خاطره ی مردانی نامی و قهرمان؛ بسیجیان و جهادگران مخلص و بی ادعا از دلاوران عرصه دفاع مقدس و رزمندگان ارتش و سپاه اسلام از شهرستان اردکان
💐شادی روح پرفتوح امام راحل و همه ی شهدا و رزمندگان بزرگوار فاتحه مع الصَّلَوَاتِ.💐
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹بیاییم در مسیر زندگی مان کاری کنیم که هیچ وقت مدیون و شرمنده شهداء نشویم.🌹
#هفته_دفاع_مقدس
#ما_مقاوم_هستیم
#اردکان_شهر_مقاومت
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
هدایت شده از رسای اردکان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #تماشا_کنید
#کلیپ
#خاطره
📌کلیپی زیبا و خاطره انگيز از اعزام رزمندگان شهرستان و تشییع جنازه شهدای اردکان در دوران دفاع مقدس
با صوت
✅ مرحوم آیت الله سیدروح الله خاتمی رحمةاللهعلیه
و
✅ فیلمی از مرحوم حجه الاسلام والمسلمین سیدمهدی حسینی نژاد
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹
🇮🇷 گرامی میداریم یاد و خاطره ی مردانی نامی و قهرمان؛ بسیجیان و جهادگران مخلص و بی ادعا از دلاوران عرصه دفاع مقدس و رزمندگان ارتش و سپاه اسلام از شهرستان اردکان
💐شادی روح پرفتوح امام راحل و همه ی شهدا و رزمندگان بزرگوار فاتحه مع الصَّلَوَاتِ.💐
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹بیاییم در مسیر زندگی مان کاری کنیم که هیچ وقت مدیون و شرمنده شهداء نشویم.🌹
#اردکان_شهر_مقاومت
#مامتحدیم
#فتح_قلهها
#هفته_دفاع_مقدس۱۴۰۲
#رسای_اردکان
•رسا|روابط عمومی سپاه اردکان•
▪️| @rasa_ar |▪️
#خاطره
🎙حاج آقای قرائتی فرمود:
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ،
من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند ،
من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است ،
لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم
همانگونه که در عزای امام حسین علیه السلام بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ،
همانگونه که در عزاء بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده ،
و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری مینداخته هرگز دستش به مال مردم آلوده نبوده
و یک حسینی حسینی راستین بوده است .....
اللهم ارزقنا توفيق خدمة الحسين عليه السلام في الدنيا و الآخره
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷