از نگاه مست تو بیکار شاعر می شود
وصف زیبای رخت منقار شاعرمی شود
می زنی آتش به دلها با نگاه آتشین
تا خرامان می روی کردار شاعرمیشود
چون بپندارم که عاشق کرده ای دیوانه را
شاعر دیوانه در پندار شاعر می شود
در ره عشقت بسی عشاق جان را داده اند
همچو منصوری که خود بر دار شاعرمیشود
موج چشمت میشود صد قافیه درشعرمن
حیا ز امواجش در و دیوار شاعر میشود
گر دو پیمانه بنوشم از می ناب لبت
مست میگردد زمی بیمار شاعرمیشود
چتر مویت گر بیفشانی به روی شانه ام
از نسیم موج آن گیتار شاعر می شود
بوی عطرت می نوازد دشت و گندم زار را
مست از بویش چنان نیزار شاعرمی شود
دفتر و دیوان خاقان می شود وصف رخت
تا برقصد بر ورق خودکار شاعر می شود
#خاقان_کرمی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
تسلیت آبادان
🖤🖤🖤🖤
بیا از غربت ایران بنالیم
ازین اندوه آبادان بنالیم
بیاد روزگاران نکویش
وزین ایام آبادان بنالیم
نمی آید دگر کشتی به ساحل
بیاد لنگرو سکان بنالیم
گهی درخاک وخون گاهی ازآوار
از آبادی که شد ویران بنالیم
تنی خسته دلی در خون نشسته
بیا بر پیکر بی جان بنالیم
زمترو پل صدای شیون آید
دلا باهم ازین افغان بنالیم
روان خون دل از امواج اروند
چه او در حسرت باران بنالیم
خمیده قامت برهی ازین غم
چو کوکویی به نخلستان بنالیم
غبار غم نشسته باغ وبستان
شده هم ناله بادستان بنالیم
زخونین شهرو آبادان آباد
بیاد فَّرِ خوزستان بنالیم
کجاشد دشت گندم زارسرسبز
دمی از سفره بی نان بنالیم
کجا هورالعظیم وبیشه هایش
لب کارون بیا هرآن بنالیم
میان بیشه هادیگر بلم نیست
بیا چون غرش طوفان بنالیم
فرو می ریزداز چشم دلم خون
روان گردیده تا دامان بنالیم
دریغا یک خروش کاوه ای نیست
چو زابل در غم دستان بنالیم
جهان از ناله ات اندوهگین است
در اندوهت وطن از جان بنالیم
شودساعت به ساعت غصه افزون
بیا بر درد بی درمان بنالیم
چکد خون قلم بر برگ دفتر
ازین غمنامه چون خاقان بنالیم
#خاقان_کرمی
خرداد
۱۴۰۱
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
ناز بانوی نگاهم ناز می ریزی چرا
از گل پیراهنت اعجاز می ریزی چرا
میدهی رقصی به تن دیوانه میسازی نسیم
عشوه ها از آن تن طناز می ریزی چرا
مو پریشان می کنی جانم پریشان میشود
۷درسه تارت تاری از شهناز می ریزی چرا
تا نماید آشیانی کفترم بر بام عشق
از پرو بالش پر پرواز می ریزی چرا
میشود دشت نگاهم در طلسم دیده ات
از رموز عاشقی کم راز می ریزی چرا
تا نمایی دل اسیر چشم پرغماز خود
تیغ ابرو می کشی سرباز می ریزی چرا
کنج لب وامیکنی آلاله می آرد بهار
دسته دسته نرگس شیرازمی ریزی چرا
چشم خاقان غزل بر آن لبان نازتوست
در جواب یک بله ایجاز می ریزی چرا
#خاقان_کرمی
۹۹/۱۲/۲۲
ازکتاب شبنم خیال
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷
دلبر من همه شیراز به هم می ریزد
خواجه ی خوش سخن راز به هم می ریزد
هرکبوتر که نشسته حرم شاه چراغ
با نگاهش پر پرواز به هم می ریزد
سرو باغ ارم ازدیدن آن قامت ناز
خم شده با تن طناز به هم ریزد
ساغر از شهد لبش تا خط زنار رسد
خط به خطش می اعجاز به هم می ریزد
گل کند گر گل لبخند ز کندوی لبش
چنگ و تار و دف و شهناز به هم می ریزد
آب رکنی که چنان شهره ی دنیاشده است
از شراب لب او باز به هم می ریزد
موی را شانه کند ماه نمایان چوشود
همه ی خطه ی قفقاز به هم می ریزد
پلک برهم بزندهمهمه برپا بکند
صف مژگان صف سرباز به هم می ریزد
هرچه خاقان غزل وصف غزالش بکند
دفتر از آن خط آغاز به هم می ریزد
#خاقان_کرمی
۱۴۰۱/۴/۹
#سلام
#صبح_تان_پرانرژی
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷