قربانی
باورکنید خطرناک ترین چیزی که بعد از پایان یک ارتباط یا مرگ عزیز ،آدمیزاد را تهدید می کند،نه دق کردن که رفتن به پوسته قربانی است .
قربانی اصلا کی هست ،همان موجود بدبخت فلک زده ای که سرکوچه ای نشسته و فریاد می زند دلتان برای من بسوزد ،چون خیانت دیده ام ،مادرم یا پدرم مرده یا چه میدانم عزیزدلم من را گذاشته و رفته یا ورشکسته شده ام یا از بچه ام دورم و مریضی به جانم افتاده و خسته ام ،خیلی خسته .
قربانی البته درهمه این ها بی تقصیر است ،هیچ مسئولیتی ندارد ،فقط قربانی است ،مثل گوسفندی که گرگ به جان گله اش افتاده ،اما خودمانیم جدا از مردن عزیزان که واقعا بیشتر وقت ها تقصیر کسی نیست وبرای همه آدم ها پیش می آید ،ما اغلب درباقی اتفاقات سهمی داریم .
خودمان تصمیم گرفتیم با پسر بچه ای که هنوز برای پذیرش مسئولیت زندگی آماده نبود ازدواج کنیم ،خودمان چشممان را روی تنوع طلبی و بی فکری معشوقمان بستیم ،خودمان هشدارهای دوستان و اطرافیان را ندیده گرفتیم و خودمان بلند شدیم تا آن سردنیا رفتیم که با عشقی زندگی کنیم که توی جیبش شپش قاپ می انداخت و توی مغزش فقط رویا بود .
مرگ عزیز و فرزند و دوست نزدیک هم البته سخت است اما بازهم مسئولیتی برای ما دارد ،همیشه میدانستیم که پدر و مادر بالاخره روزی می میرند ،کاری که خیال می کردیم بهترین شغل جهان است یک روزی تمام می شود و راستش از وقتی بزرگ شدیم می دانیم همه آدم ها حتی دور از جان بچه آدم هم حق دارند یک روزی از زندگی کردن دست بکشند .
اما خودمانیم پوسته قربانی بهترین راه برای خلاصی از این همه مسئولیت نبود ؟
موهایمان را پریشان کردیم و چندتا قرص گوشه تخت انداختیم و افتادیم زیر پتو و های های گریه کردیم ،یا چه می دانم پا کشان رفتیم خانه دوستمان و با دست های آویزان نشستیم وشروع کردیم به غر زدن که چرا به من خیانت کرد ،چرا من را دوست نداشت ،چرا هرچی داشتیم به خاطر حماقتش ویران کرد ،چرا گذاشت و رفت ،چرا ورشکستم کردند ،چرا حقم را خوردند ،چرا نمک نشناس بودند یا چرا مرد یا مگر من را دوست نداشت ؟
رفقایمان ،خانواده و عزیزانمان یا اصلا بقیه آدم ها هم آمدند ،دستمان را توی دستشان گرفتند و آب توی حلقمان ریختند و دلداری مان دادند ، اما این عزاداری تا کی می توانست ادامه پیدا کند ،برای بعضی هایمان تا ابد ،چون بلند شدن از آن تخت گرم و نرم ،پذیرفتن اشتباهاتمان و این که بالاخره اتفاق برای هرکسی می افتد و آدم باید زندگی کند سخت است .آدم ها هم کمی این پا و آن پا کردند و رفتند ،چون هیچ کس ،حتی بدبخت ترین آدم ها هم یک قربانی را دوست ندارد ،دلسوزی چرا ،اما دوست داشتن واقعی فقط وقتی اتفاق می افتد که تو از تخت بلند شدی ،موهایت را شانه کردی و به سمت همان یک تکه پیتزای خشکیده توی یخچال یورش بردی به این امید که زنده بمانی و دوباره بخندی .
از کتاب چاپ نشده #هیچ_غم_مخورید
#ندای_اردکان
@neday_ardakan🔷