eitaa logo
مجله فرهنگی -خبری زردین
2.9هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
8.1هزار ویدیو
54 فایل
کانالی کشکول مانند؛ از مطالب فرهنگی‌؛ اخلاقی؛ اجتماعی؛ سیاسی و اخبار مهم ارتباط با مدیر: @seyedmir1347 @hz_payam
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 خداوند به يکی از پيغمبران وحی نمود: فردا صبح، اول چيزی که ديدی بخور، دومی را بپوشان، سومی را بپذير، چهارمی را نااميد مکن، و از پنجمی بپرهيز. صبح‌گاه از جا حرکت کرد، در اولين وهله به کوه بزرگ سياهی برخورد متحير ايستاد که چه کنم سپس با خود گفت: خدا دستور محال و نشدنی را نمي‌دهد، به قصد خوردن کوه جلو رفت، هرچه جلوتر رفت کوه کوچک‌تر شد، تا به صورت لقمه‌ای درآمد چون خورد ديد گواراترين خوراک است، از آنجا گذشت طشت طلائی را ديد طبق دستور گودالی کند و آن را پنهان نمود، اندکی رفت و پشت سر نگاه کرد، ديد طشت خودبه‌خود بيرون افتاده، گفت: من آنچه بايد بکنم کرده‌ام سپس به مرغی برخورد که يک باز شکاری آن را تعقيب می‌کرد، مرغ آمد دور او چرخيد، پيغمبر گفت: من مأمورم او را بپذيرم آستين گشود، مرغ وارد آستين شد باز گفت: شکاری را که چند روز در تعقيبش بودم ربودی پیامبر گفت: خدا به من دستور داده اين را هم نااميد نکنم، قطعه‌ای از ران شکار را گرفت و نزد باز افکند، از آنجا گذشت مرداری يافت که بو گرفته و کرم در آن افتاده بود، طبق وظيفه از آن گريخت. پس از طی اين مراحل برگشت، شب در خواب به او گفتند: تو مأموريت خويش را انجام دادی، اما فهميدی مقصد چه بود؟ گفت: نه. به او گفتند: آن کوه، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل کوهی می‌بيند، اگر موقعيت خويش را بشناسد و پابرجا بماند کم‌کم غضب آرام مي‌شود و سرانجام به صورت لقمه گوارايی درمی‌آيد که آن را فرو دهد. اما آن طشت، کنايه از کارخير و عمل صالح بود، که اگر مخفی کنی، خدا به هر طريق باشد آن را در برابر کسانی ظاهر می‌کند که صاحبش را جلوه دهند. علاوه بر ثوابی که در آخرت دارد. اما آن مرغ، کنايه از نصيحت‌کننده است که بايد راهنماييش را بپذيری. اما باز شکاری حاجتمند است که نبايد نااميدش کنی. اما گوشت گنديده غيبت است، از آن بگريز ‎@neday_e_dehestan
🌸🍃🌸🍃 پیرزنی بینوا را روغن چراغ شب اش تمام شده بود. برای نماندن در تاریکی شب قبل از غروب به مغازه شمّاع رفت تا شمعی بخرد. پیرزن شمعی صدقه خواست، ولی شمّاع پیر خسیس امتناع از اجابت حاجت پیرزن بینوا کرد. شمّاع عذر بدتر از تقصیر آورد و گفت: ای پیرزن مرا ببخش، من مثل تو در خانه نخفته ام که در پیری محتاج شمعی شوم، بلکه شب و روز از جوانی کار می کنم و جمع کرده ام و اکنون دارا هستم و حاصل دسترنج خود بهره می برم..... پیرزن گفت: ای مرد! آیا تو خود دارا می بینی؟ دارا کسی است که هیچ کس نتواند دارایی او، از او بستاند!!! بدان! وقتی هرچه را داری کسی هست که در لحظه ای بی اذن تو، آن را از تو بگیرد پس هرگز در این دنیا مگو دارا هستم و دارایی دارم.... @neday_e_dehestan
🌸🍃🌸🍃 پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد. او پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد. او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: «چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟» پزشک لبخندی زد و گفت: «متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم.» پدر با عصبانيت گفت: «آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو مي توانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا مي مرد چکار مي کردی؟» پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: «من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده مي گويم؛ از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم. شفادهنده يکی از اسمهای خداوند است. پزشک نمي تواند عمر را افزايش دهد. برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه. ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و منت خدا.» پدر زمزمه کرد: «نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است.» عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد و گفت: «خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد.» و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حاليکه بيمارستان را ترک می کرد گفت: «اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد.» پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت: «چرا او اينقدر متکبر است؟ نمی توانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سؤال کنم؟» پرستار درحاليکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد: «پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد. وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند.» هرگز زود کسی را قضاوت نکنيد چون شما نمي دانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان مي گذرد يا آنان در چه شرايطی هستند @neday_e_dehestan
🌸🍃🌸🍃 پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری رفت. پدر دختر رو به پسر کرد و گفت تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمی دهم. چندی بعد پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر رفت. پدر دختر با ازدواج موافقت کرد و در مورد اخلاق پسر گفت ان شاءالله خدا او را هدایت می ند. دختر گفت پدر، مگر خدایی که هدایت می کند با خدایی که روزی می دهد فرق دارد؟ حکایت بعضی از ما همین است خدا را هم تا جایی قبول داریم که منفعتمان باشد. 🔻با زردین به روز باشید 👇 @neday_e_zardin