🔴 روایت غم انگیز پزشک میبدی
1⃣صحنه اول: صبح شنبه شاهد مرگ مادری ۵۰ ساله در آغوش پسر جوانش بودم که مثل ابر بهار گریه می کرد؛ مادر را روی تخت بیماری بغل کرده بود و ماسک اورونازال را روی صورت مادر کم رمقش نگه داشته بود.
صحنهای از #عشق_فرزند به مادر، آنچنان گریه می کرد و ضجه میزد که همه حاضران را به شدت متاثر کرده بود و آنها هم به همراه این پسر جوان اشک می ریختند.
2⃣صحنه دوم: بر بالین زن جوانی در icu حاضر شدم که ۲ هفته بود در این بخش با مرگ دست و پنجه نرم کرده و حالا به ساحل سلامتی بازگشته بود و احوال شوهر مبتلا به کرونایش را از من می پرسید.
درخواست داشت تا او را بر #بالین_همسرش ببریم تا مطمئن شود حال او خوب است در حالی که همسرش چند ساعت قبل و چند تخت آنطرفتر در آی سی یو جان داده بود.
چه باید به او می گفتم؟ صبر کن تا بهتری شوی و همسرت را ببینی آن هم همسری که دیگر در قید حیات نیست؟ دیگر همسرت را نخواهی دید؟ سکوت کنم؟ چه باید به او می گفتم؟ شما جای من بودید چه جوابی برای این همسر دلسوخته و چشم انتظار داشتید؟
3⃣صحنه سوم: زن جوانی پس از سه هفته جنگ با کرونا، بالاخره در "آی سی یو" تسلیم مرگ شد؛ سه روز قبل از فوتش از من پرسید "کی مرخص می شوم"؟ و منم گفتم انشالا ۲ هفته بعد؛ گفت "خیلی دیره دلم برای فرزند هشت ساله ام تنگ شده است".
به او گفتم دوست داری فرزندت را به اینجا بیاوریم که گفت "می ترسم بیمار شود"؛ گفتم از پشت پنجره او را ببین که گفت "نه، من را اینطوری ببیند ناراحت می شود، #صبر_میکنم بروم خانه و او را ببینم" .
او از پیش ما رفت اما دیگر فرزندش را ندید، او امید داشت به خانه برگردد و فرزند خردسالش را بار دیگر ببیند، اما هرگز این اتفاق نیوفتاد.
وقتش نشده که جدی بگیریم؟!
#من_ماسک_میزنم
@neday_e_dehestan