eitaa logo
🇮🇷 ندای فطرت🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
117هزار عکس
87.3هزار ویدیو
591 فایل
ایستگاه آگاهی از اخبار روز؛ تحلیلهای سیاسی ،اجتماعی و فرهنگی آیدی جهت پاسخ به سوالات و شبهات: 👇 @neda_ye_hagh ندای فطرت در پیام رسان بله: https://ble.ir/nedayefetratt
مشاهده در ایتا
دانلود
"تجربه زیستی ایام کرونا" حالا که بیش ازیک سال ونیم است کرونامهمان ناخوانده ماشده و همچنان یکه تازی میکند, ناچاریم برای عبور ازاین ثانیه ها، زندگی کنیم...بخندیم...روحیه باشیم...دلتنگی هارادفن کنیم لابه لای خنده هاوالتیام باشیم برای آدمهایِ مغمومِ محصورشده درکنج... من باید برای کودکِ چهارساله هم بازی شوم، برای محمد معلم،صدبار رابطه فیثاغورث رامیپرسد .وصدویکمین بار که میپرسد انگار بار اولش است. برای طاهایک رفیق فابریک که دلتنگی هایش رابریزد وسط ومن سنگ صبورش باشم . وحتی یک شاگرد تمام عیاربرای استادمان .گاهی لابلای آشپزی تکرار تدریس فلسفه را گوش میدهم که درذهنم تثبیت شود ، سرجمع دوجمله اش هم در ذهنم نمیماند.یا نظرات برتراند راسل وآنسلم مقدس را. عصرها را میرویم درتراس. 5تااستکان چایی هل دار رامیگذارم در سینی گل دارسفید. باکیکی که پف چندانی نکرده،اماهربرش ازآن طعم مهربانی میدهد. تفریح هایمان راتقسیم میکنیم بین آخر هفته ها.آن هم بالای پشت بام. نباید تسلیم این تهدیدهاشویم.باید بوی زندگی رالای سطرهای زندگی پخش کنیم. باید صبورباشیم تا تمام شود سوززمستانی وغروب های دلگیری که انگار پهنه زمین راگرفته. بایدلبخند بزنیم به خاطر چشمهایی که هرروز بازمیشوند. باید مادرانگی ها را ضمیمه زندگی کنیم. "به امیدزمانی بهتر" ✍سیده معصومه معنوی @tollabolkarimeh 🌷
بالا دست کوچه‌ی انارنشان، زندگی به رنگ سرخی انارها نه، بلکه به زردی برگ‌های پاییزی می‌زند. پیرزنی تکیده در همان حوالی بود که انگشتان پینه‌بسته‌اش حکایت از بافتن قالی‌های بسیار داشت. برگهای قالی را به‌سان همان پاییز سرد و سخت به تصویر کشیده بود.  معامله‌اش با خدا قلب شکسته‌ای بود که در همان دریای بی‌مهر نصفش را جا گذاشته بود. اصلا شاید همه وجودش را، من که او را زیاد نمی‌شناختم؛ اما اهالی محل همیشه می‌گفتند بعد از رفتن محمدش همیشه نقش قالی‌اش به رنگ پاییز بود. شاید چون محمد فصل پاییز بود که راهی شد و قاب چشمان پیرزن در همان فصل ماند. همسایه‌ها می‌گفتند خودش زمانی که محمد را در گهواره تکان می‌داده او را نذر ابوالفضل (علیه‌السلام) کرده است.  زمانی که به نذرش فکر می‌کنم، صدای دریایی که محمد را برای همیشه با خودش دارد در درونم موج می‌زند. من به دریا غبطه می‌خورم که چنین صدفی را برای خودش نگه داشته است. پله‌ها را یکی یکی پایین می‌روم، حیاطی کوچک با حوضی که برگهای پاییزی شبیه سایبانی برای ماهیان قرمزش شده‌است. گویا صاحبخانه هنوز دلش در خاطره‌ای پاییزی جا مانده است.  امروز خانه همان پیرزن، مادر محمد، روضه حضرت عباس (علیه‌السلام) دعوت بودیم، دار یکی از قالی‌ها امواج همان دریا بود و تصویری نیمه‌تمام از صورت محمد، لباس غواصی او هم بر روی چوب رختی نمایان بود. حس روضه با همان دارقالی نیمه‌تمام؛ آه عجب غواص‌ها بوی فرات و دلتنگی و نرسیدن می‌دهند.  ✍م.حیدری
می‌شناسد دل من بوی دل سوخته را الهی؛ این کاسه‌های گدایی مان را پر کن: اللهم ارزقنا توفیق فی سبیلک... @mahman11