#سوژه_روایتگری
❉ مےخواستم برم کربلا همسرم سه ماهه باردار بود. آن قدر اصــرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفـر و دوری راه مریضش کرد.
❉ وقتی رسیدیم ڪربلا ، اول رفتیم دکتر معاینـــه که کرد. گفت: احتمالا جنیـن مرده. اگر هم زنده باشه ، امیدی نیست.
❉ برگشتیم مسـافرخانه.
خانم گفت: من این داروها رو نمی خورم . بریم حرم . هر جوری که می تونی من رو برسون به ضریح آقا .
زیر بغل هایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود.
❉ زیارت کردیم و برگشتیم صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوش حالی بلند شد و گفت :چه خواب شیرینی بود .
خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچـــه خوشگل رو گذاشت تو بغلم.
❉ دوباره رفتیم پیش همان دکتر بیست دقیقه ای معاینه کرد.
بعد با تعجب گفت : موضوع چیه
دیروز این بچه مرده بود ، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش کی معالجه ش کرده.
❉ وقتی جریان را برایش تعریف کردیم ، ساکت شد و رفت توی فکر . بچه که به دنیا آمد، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم ؛
🌷 #شهیدمحمدابراهیم_همت
📝 راوی پدر شهید
※✫※✫※✫※✫※
#امام_علے_علیہ_السلام:
✨مَن صَبَرَ عَلَے طاعَةِ اللهِ عَوَّضَهُ اللهِ سُبحانَهُ خَیراً مِمّا صَبَرَ عَلَیهِ.
❉ هر ڪہ بر طاعت خدا شڪیبا باشد ، خداوند سبحان بهتر از آنچہ صبر ڪردہ بہ او مےدهد .
📚غررالحڪم ح۳۴۸۵ ص۱۸۴
www.tahzib-howzeh.com