eitaa logo
نگاربانو |
394 دنبال‌کننده
391 عکس
155 ویدیو
12 فایل
خانم‌ها در نوشتن رودست ندارن، چون با احساس زنانه می‌نویسن نگاربانو زندگی به روایت زنان روایتهای شما اینجا👇 @reiyhan لینک پیام ناشناس👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://daigo.ir/secret/51524938124
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸شنبه‌ی آمالم آرزوست همیشه آنقدر تعلل می‌کنیم که کل زندگی‌مان می‌شود پر از کاشکی و اگر و شاید. زمان زیادی از آخرین قولی که به خودم دادم نمی‌گذرد. خیلی دوست داشتم آخرین بار باشد. قرص و محکم سرم را بالا بگیرم و به اینکه سرِ قولم ماندم افتخار کنم. یک ابر بالای سرم بکشم و در حالیکه خاطرات آن روزها را مرور می‌کنم، بگویم: "الان چند سال و چند روزه که ازش می‌گذره." همیشه موقع عهد بستن‌هایم، همین قدر خوش خیال هستم. بدون این که آن روزهای شکستن و بریدن را به یاد بیاورم. و هر بار فکر می‌کنم🤔 "این بار، دیگه فرق می کنه؛ حتما می‌شه." ولی باز هم مثل یک معتادِ مجبور به تَرک، صبر می کنم تا شنبه.های واهی از راه برسند. موقع ناراحتی و عصبانیت خوب است که خشمت را خالی کنی. چه چیزی بهتر از پیدا کردن مقصر تا کاسه کوزه را بر سرش بشکنی. خدا نیاورد آن روزی که مقصر کسی نباشد جز شخص شخیص خودت! بد است که آدم خودش باعث خستگی و ملالش شود. آن وقت است که تک و تنها، سیبل بد و بیراه گفتن‌هایت می‌شوی جالب اینجاست که دوباره خودت می‌شوی شفیع خودت و می‌گویی: "نه دیگه، این بار آخره" حالا اگر در همین حس و حال یک معتاد را ببینیم یک جوری چپ چپ نگاهش می‌کنیم که دستِ پر از طعنه‌های نگاه ما، پا به فرار می‌گذارد و با کوله‌باری از احساس گناه بدرقه‌اش می‌کنیم. چرا خودمان را تافته‌ی جدا بافته می‌دانیم؟ چرا مهلت دادن‌ها به خودمان بی‌پایان است ولی برای بقیه دفعه‌ی آخر؟ این همه بخشش‌های سخاوتمندانه در حق خودمان را از کدام کیسه خرج می‌کنیم که برای ما حلال و برای دیگران حرام است؟ مطمئنم همه‌ی ما معتاد چیزهایی هستیم که از ترس خجالت حتی حاضر به پذیرش آنها نیستیم. بسیاری از ما اراده برای انجام دادن یا ندادن خیلی کارها را نداریم. ولی تا حرف از تَرک و کمپ و اعتیاد پیش می‌آید همه را فراموش می‌کنیم و برای نیفتادن در دام بلا، سجده شکر می‌گذاریم. من اولین معتاد غیر افیونی نیستم. آخرین ولگردی که سر و وضعی شبیه به کارتون‌خواب‌ها ندارد هم نیستم. تنها شخصی هم که حاضر به رفتنِ کمپ ترک اعتیاد نیست، نخواهم بود. خجالت و شرم و حرف مردم را کنار گذاشتم و نوشتم تا لااقل همدردی باشم برای آدم های مشابه خودم. همان‌هایی که همیشه دنبال شنبه‌ی ناب تقویم می‌گردند! شما شنبه تضمینی بدون بازگشت سراغ دارید؟! ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✧| |‌‌✧┅ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭══════════🎀═╮   @NEGAARBANOO
🔹تجربه‌ی شما من ۴ فرزند دارم. اتفاقا امروز ظهر، صدای دوتا از بچه‌ها که راجع به یه مسئله‌ی خیلی ساده چند دقیقه داشتن بحث می‌کردن، منو عصبانی کرد، خواستم بیام واکنش نشون بدم که یادم اومد مربی تربیت اسلامی مدرسه‌ی دخترم بهم گفته بود، اصلا من نباید وارد ارتباطشون بشم و باید خود بچه‌ها بتونن خودشون رو مدیریت کنند. به خودم مسلط شدم و فقط گوش دادم ببینم چی می‌گن... لحن کلام، کلماتی که به کار می‌بردن و استدلال‌هاشون حین جر و بحث، دقیقا همون‌هایی بود که خودم در رفتار‌های ریز و درشت بچه‌ی اول، بهش هی تذکر می‌دادم و سعی می‌کردم هر چیزی رو با تذکر و نصیحت و توضیح دادن‌های فراوان بهش بفهمونم!!! اون دقیقا عین خودم شده بود! برای بچه‌های بعدی چون حساسیت‌هایی که به غلط روی اولی داشتم، دیگه وجود نداشتن، بشدت بچه‌های بعدی بیخیال‌تر ، صبورتر شدن با درگیری‌های خیلی خیلی کمتر راحت گذشت می‌کنن راحت با هم می‌تونن کنار بیان و خیلی خوب همدیگه رو می‌تونن مدیریت کنن و سریع اختلافاتشون به همکاری و محبت تبدیل می‌شه. به شما مادر عزیز و زحمت‌کش توصیه‌ می‌کنم اصلا نگران تربیت فرزندتون نباشید. بچه ها آیینه‌ی ما هستن ... میگن در ۷ سال اول باید مربی، خودش رو تربیت کنه، نه بچه رو! آرام باشید، صبور، بی‌حاشیه و کم حرف! همیشه لبخند بزنید، به‌شدت شاد باشید و با بچه‌ها بازی کنید... می‌بینید که بچه‌های شما بهترین بچه‌ها خواهند بود ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✧| |‌‌✧┅ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭══════════🎀═╮   @NEGAARBANOO
🔸قول مردانه دوهفته پیش بچه هام مشغول بازی بودن اونا مشغول بازی و منم گفتم گوشی دست بگیرم پنج دقیقه نشد گوشی دستم بود که دخترم اومد پیشم و اشاره به بینیش کرد وگفت:مامان آقووون.. (یعنی مامان در بیار) گفتم چیو؟ نگاهی به بینیش کردم دیدم چیزی تو بینیش گیر کرده اولش فکر کردم پاکت لواشکیه که نشسته بودن با آبجیش میخوردن بعدش متوجه شدم که نه یه مرواریده جون از دست و پام بیرون رفت هیچ کاری از دستم برنمی‌اومد نمی‌دونستم باید چیکار کنم ترسم ازاین بود که مروارید بالاتر نره و خطرساز نشه فقط می‌گفتم یا فاطمه معصومه خودت رحم کن من جز تو کسی رو اینجا ندارم اشک تو چشام جمع شده بود اما سعی می‌کردم خودم رو مقابل بچه‌هام آروم و خونسرد نشون بدم که نگران نشن، که نترسن خدا رو شکر به مدد صاحب شهر قم همه چی به خیر گذشت و بردیمش بیمارستان و مروارید رو در آردن اما دخترم کلی وقت نمی‌تونست درست نفس بکشه کلی اشک ریخت کلی ترسید طفل معصوم چه گناهی داشت که باید اذیت می‌شد😔 اون روز خودم رو خیلی سرزنش کردم ..اینکه من مقصر بودم که مراقبش نبودم اینکه من یه مادرم و یه مادر خوب باید از امانتی که دستشه خوب مراقبت کنه.. اینکه حلما تو سنی که خیلی نیاز به مراقبت داره به خودم قول دادم دیگه تا بچه‌ها بیدارن گوشی دست نگیرم و حواسم بیشتر به بچه‌هام باشه. ✍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✧| |‌‌✧┅ ✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭══════════🎀═╮   @NEGAARBANOO