💐۴۴روز تا #جشن_انتخابات💐
شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی
در کلام مقام معظم رهبری
۱۸- اهل خدمت به مردم
نماینده باید خدوم امتحان ،داده با کفایت برنامه،دار خوشنام و جوانگرا باشد. ه نامزد انتخابات باید با قصد خدمت وارد شود. اگر با قصد قدرت طلبی و جمع کردن پول و مسائل گوناگون و انگیزههای ناسالم دیگر وارد شود، به کشور خدمت نمی کند.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
💐۴۵روز تا #جشن_انتخابات💐 ۲- تقلب در انتخابات مجلس ششم: اصلاح طلبها به رهبری حزب مشارکت در شمارش
۴- نتیجه اقدامات شورای نگهبان:
شورای نگهبان با توجّه به رهنمودها و تلاش سه ماهه در اوّل خرداد 79 نتیجه قطعی انتخابات را طی بیانیهای اعلام کرد. با مقایسه دو لیست اعلام شده تهران، سه نفر از افراد اصلاحطلب رأی لازم را نیاوردند و یک نفر از اصولگراها انتخاب شد و اکبرهاشمی رفسنجانی از نفر آخر به نفر بیستم ارتقاء یافت. در پی این اعلام هاشمیرفسنجانی ترک مجلس را بر حضور ترجیح داد و با صدور بیانیهای بطور رسمی انصراف خود را از نمایندگی مجلس اعلام کرد.
۵- پیگیری قضایی جرائم انتخاباتی:
بر اساس نامه رهبر انقلاب، آیتالله جنتی دبیر شورای نگهبان طی نامه ای به قوه قضایه خواستار رسیدگی فوری به جرائم تخلفات انتخاباتی ستاد انتخابات وزارت کشور به ریاست مصطفی تاجزاده عضو حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، دو حزب اصلاح طلبان شد.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت بیست و هشتم میخواهم خودم را بخرم در قسمتهای گذشته خواندیم که چطورانس
برگی از داستان استعمار
شروع جلد چهارم(صلیب خونین)
قسمت بیست و نهم:
گذرنامه بهشت
مقدمه: هنگامیکه نخستین کشتیهای اروپایی به قارههای جدید رسیدند، کشیشان هم همراه کاشفان پا به ساحل گذاشتند.
آنها به دنبال مسیحی کردن بومیها بودند.
پادشاهان اروپایی از صدها سال پیش از آن مجبور بودند خود را دوستدار و پیرو پاپها، بالاترین مقام مذهبی در اروپا، معرفی کنند. برای همین بایـد بـه هـر تصمیم خود رنگ و بوی مذهبی میدادند.
هنگامیکه اکتشافات جغرافیایی آغاز شد تمام این پادشاهان مدعی بودند که قصد دارند مسیحیت را گسترش دهند.
بومیهایی که مسیحی میشدند مجبور بودند به پاپ و پادشاهان مسیحی احترام بگذارند؛ در این صورت احتمال شورش بسیار کمتر میشد.
همچنین آنها با دور شدن از فرهنگ بومیخود مصرف کننده کالاهای اروپایی میشدند و این بهترین کار برای استعمارگران بود اما ادامه داستان.....
افزایش قدرت، جنگ با دشمنانی مثـل ترکان عثمانی و ساختن بناهای عظیمی که نشانه عظمت پاپ و کلیسا باشند بدون «پول» ممکن نبود.
به همین خاطر پاپها مجبور بودند منصبهای کلیسایی را در کشورهای مختلف به فروش بگذارند.
کسی که میخواست به عنوان اسقف ناحیهای منصوب شود باید مبلغ کلانی را به پاپ میپرداخت و اینجا بود که پای سرمایهدارهای بزرگ به ماجرا باز میشد.
کشیشها برای رسیدن به مقام اسقفی از این ثروتمندان قرض میگرفتند و به آنها وابسته میشدند.
اما این پول را چطور باید برمیگرداندند؟
پاپ به کشیشها اجازه میداد که از طرف او «آموزش نامه» بفروشند.
نامههایی که هر کس با در دست داشتن آنها احساس میکرد تمام گناهانش بخشیده شده است و درست مثل روزی که از مادرزاده شد پاک و معصوم است.
اسقف جدید، درحالی که کیسه ای پر از آمرزش نامـه در دست داشت، وارد شهر میشد.
هنگام ورود او زنگ کلیساها به نشانه شـادی بـه صـدا در میآمد.
گروهی از کشیشها و مردم عادی با پرچم و شمعهای روشـن بـه پیشوازش میرفتند.
کشیش دیگری جلوتر از او راه میرفت و مـتـن آمرزش نامه را که روی بالشی مخملی نصب شده بود به مردم نشان میداد: «خداونـد مـا، عیسی مسیح، برتو ترحم کند. با اختیاری که خداوند در این منطقه بـه مـن داده است تو را از همه گناهان و نافرمانیها، هر اندازه که سنگین باشند، میبخشم و پاکی و معصومیتی را که هنگام تولد از آن برخوردار بودی بـه تـو بازمیگردانم. همین که از دنیا بروی دروازههای جهنم به روی تو بسته خواهند شد و درهای بهشت گشوده میشوند.»
کشیش فریاد میزد : «گذرنامه دارم... گذرنامه سفر روح آدمیبه بهشت جاودان...»
کاروان در برابر کلیسای اصلی شهر میایستاد. صندوق بزرگی با قفلهای برنجی جلوی در کلیسا قرار داده میشد تا خریداران «آمرزش نامه» پولها را درون آن بیندازند.
کشیشی که بالش مخملی را در دست داشت میگفت ؛ «یک گناه کبیره به هفت سال توبه نیاز دارد اما با پرداخت ربع فلورین (یکی از واحدهای پول اروپا در قرن شانزدهم) همین حالا میتوانید از شر آن راحـت شـوید؛ حتی اگر پدرتان را کشته باشید.»
مردم گرد آنها حلقه میزدند، هر کس که مبلغ مشخصی را درون صندوق میانداخت از اسقف جدید آمرزش نامه ای دریافت میکرد.
در تمام ایـن مـاجـرا فـرد غریبه ای هـم کـنـار اسقف و کشیشها حاضـر بـود و بـه دقت حساب همه پولهایی را کـه بـه صندوق ریخته میشد نگه میداشت؛ نماینده بانکدار یا سرمایهداری که به اسقف برای خرید این مقام قرض داده بود.
خاندان «فوگر» که بانکداران بزرگی در آلمان بودند یکی از این ثروتمندان بودند که به کشیشها برای خرید مقام قرض میدادند.
آنها به کشیشی به نام «آلبرشت» سی هـزار سکه طلا وام دادند تا او با پرداخت آن به پاپ به عنوان اسقف اعظم شهر«ماینتس» منصوب شود.
در همین دوران کشتیهایی پر از طلا و نقره از آمریکای تازه فتـح شـده بـه سواحل اسپانیا و پرتغال میرسید.
کشورهای دیگر اروپایی به این موفقیت اسپانیاییها وپرتغالیها خیره بودند و آرزو میکردند آنها نیز سهمیاز این گنجها به دست آورند.
سرمایه دارها و بانکداران این کشورها نیز با ولع به فتح سرزمینهای آن سوی اقیانوس فکر میکردند و اسقفهایی که همواره به آنها بدهکار بودند احساس میکردند گنجینه ای تمام نشدنی در قارههای تازه، پنهان شده است.
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت نهم حاج کاظم گفت: «قبل از این استراحت طولانی که بفرستیمش، جَسته و گریخته پیرامون این مسئله ی
قسمت دهم
با همه این تفاسیر، حاج آقا سیف تا من و دید، به گفتگوی تلفنیش پایان داد و تماس و قطع کرد. از پشت میزش بلند شد اومد سمتم، روبوسی کردیم و همدیگر و در آغوش گرفتیم. نکته ای که برام عجیب بود این بود که سیف چقدر شکسته شده و خیلی خشک رفتار میکرد.
بهم تعارف زد نشستم روی مبل ساده ای که داخل اتاقش بود. خودشم اومد نشست روبروم. لبخند تلخی روی لباش دیده میشد. قبلا خیلی رفتارش بهتر بود. این سیف، اون سیف دوسال قبل نبود. نمیدونستم چشه! با خودم گفتم حتما فعلا مشکلی داره و ذهنش درگیره!
بگذریم...
وارد بخش گفتگوی کاری شدیم...
با اخمی که روی صورتش نقش بسته بود، با صدای بم و نسبتا آرامی گفت:
_آقا عاکف، میدونم روزهای سختی رو پشت سر گذاشتی و هنوز داغ همسرت برات تازه هست و یقین دارم با عشقی که نسبت به هم دیگه داشتید، این داغ، الی الابد برای شما ماندگار هست. اما هم تشکیلات و هم بنده با سوابق درخشانی که از شما و پرونده شما سراغ دارم، میخوام ازتون که مجددا وارد میدان جهادی و کاری بشی. آماده ای؟
لبخندی زدم و سری به نشانه تأیید تکان دادم...
حاج آقا یه نگاه بهم انداخت و مجدد سرش و انداخت پایین، با همون صورت اخمو گفت:
_من دلم میخواد بمونی و معاونت اطلاعات و عملیات ضدجاسوسی رو عهده دار باشی.
+من تحت امرم. هر دستوری بدید آماده ام...
_یکی از پرونده هایی که الان در دست اقدام هست، وَ من میخوام شما اون و به عهده بگیری، حالا یا بطور مستقیم یا غیر مستقیم، مربوط میشه به شخصی که هم ما رو درگیر مفاسد اقتصادی خودش کرده، وَ هم اخلاقی وَ هم زدو بندهای سیاسی. متاسفانه برخی اشخاصی که ازشون توقع نداریم، به طور ناخواسته با این شخص وارد رابطه کاری شدند و به هیچ عنوان نمیدونن چه ضررهای اقتصادی و حیثیتی در انتظارشون هست.
همین طور خیره شده بودم به صورت نورانی ولی عبوس حاج آقا سیف و به صحبتاش گوش میدادم. حاج آقا سیف ادامه داد گفت:
«کسانی که در امور اقتصادی باهاش فعالیت میکنند، از مفاسد اخلاقی این آدم با خبر نیستند.»
گفتم:
+جسارتا میخوام مطلبی رو عرض کنم.
_بفرمایید.
+عادت ندارم قبل از مطالعه ی زوایای روشن شده در پرونده ای که قرار هست برسه به دستم، چیزی رو بپرسم. اما برای اینکه درگیر کلاف های سر در گم نشم، وَ اینکه زودتر و با کیفیت بالا بتونم پرونده رو جمع کنم سوالی دارم از خدمتتون.
_بفرمایید جناب عاکف.
+این شخص برای پیشبرد اهداف اقتصادی خودش از کجا خط میگیره؟ وَ اینکه این کیس اقتصادی چه ربطی به ضدجاسوسی داره؟
_ طی این مدت کوتاهی که زیر چتر ما قرار گرفته، هنوز هیچ ردی از خودش باقی نگذاشته. اما یکسری روابط مشکوک با برخی افراد داره که ما رو حساس کرده.
+جالبه! یعنی میخواید بگید این آدم، اقتصادی نیست؟
_هست.
حاج آقا سیف کم حرف هم شده بود. به سوالات من با جملاتی تک کلمه ای، یا خیلی کوتاه جواب میداد! توی دلم گفتم خدایا خودت بخیر کن! هرچی هادی گند اخلاق بود، این بدتر!!!
این بار جسارت به خرج دادم و گفتم:
+میشه من و روشنتر کنید تا بدونم چی به چیه؟
نگاه عاقل اندر سفیهانه ای بهم انداخت، با تسبیحش کمی ور رفت، آهی کشید و معلوم بود حوصله زیاد نداره... گفت:
_عاصف و تیمش به خوبی بر روی این کِیس سوار شدند. اما نتونستند ازش چیزی پیدا کنند.
+پس این آدم، فقط اقتصادی و... مشکل نداره.
_منظورت و واضح تر بگو.
+مطلبی که میخوام عرض کنم فقط یک تحلیل و فرضیه هست. ممکنه اصلا چنین چیزی نباشه اما خب در حد همون فرضیه و تحلیل میخوام روش حساب کنم.
_بگو.
+ممکنه در پوشش کارهای اقتصادی، جاسوس باشه.
_بعید نیست. اما در حد تحلیل و فرضیه میتونم روی حرفت حساب کنم. اگر تا مدتی که تعیین شده، ما به نتایج مطلوبی نرسیم، کیس و واگذار میکنیم به حوزه مربوطه.
چندثانیه ای به سکوت گذشت و دستی به محاسنش کشید و به روی زمین خیره شد... همونطور که در فکر فرو رفته بود گفت:
_میخوام از این لحظه به بعد، این پرونده زیر نظر خودت هدایت بشه.
+درخدمتم حاج آقا.
گوشی رو برداشت و تماس گرفت. به اون کسی که پشت خط بود گفت «بیا اتاقم.»
چندلحظه بعد در باز شد دیدم عاصف اومد داخل. بلند شدم با هم سلام علیک کردیم. همدیگر و در آغوش گرفتیم.
آخ که چقدر من دوسش دارم این عاصف و! هنوزم که هنوزه عشق منه. خدا کنه همتون یه سیدعاصف عبدالزهرا توی زندگیتون داشته باشید. رفیق روزهای سخت، مرد، مهربون، دلسوز، جهادی، امام حسینی، و...
عاصف هم به جمع اضافه شد. حاج آقا سیف با همون سگرمه های تو هم رفته به عاصف نگاهی کرد و بعد از چند ثانیه گفت:
«میخوام از این لحظه به بعد، پرونده ی آقای آرین محمد زاده، زیر نظر مستقیم آقای عاکف سلیمانی هدایت بشه و شماهم در کنار ایشون زحمات لازم و بکشید.»
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️کاربرگ نقاشی کودک ویژه #انتخابات + فایل با کیفیت
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
عکس نوشته و تصویر پروفایل ویژه #انتخابات - شماره 2
فایل با کیفیت 👇
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
✅ شهادت یک نفر از کارکنان سپاه سلمان سیستان و بلوچستان در جاده خاش_ زاهدان
روابط عمومی قرارگاه قدس جنوب شرق: سرهنگ پاسدار حسینعلی جاودان فر که در بازگشت مأموریت اداری بود که توسط تروریستها به شهادت رسید
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods