اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💚 مولای من ..!
💚 یاصاحب الزمان(عج)
می تپد قلب زمین
هم با صدای پای شما؛
نیمه شعبان ببینم من
کاش سیمای شما..
💚 بیا تا جوانم رخ نشانم بده
💚 اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الْفَرَج
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۲روز تا #جشن_میلادمنجی💐
💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات
💫عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِيرٍ الرَّقِّيِّ قَالَ:
🔆سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ ع عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ قَالَ هُوَ الطَّرِيدُ الْوَحِيدُ الْغَرِيبُ الْغَائِبُ عَنْ أَهْلِهِ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ ع.
داود بن كثير رقّى گويد:
از امام كاظم عليه السّلام پرسيدم صاحب الامر كيست؟فرمود: او مطرود و يگانه و غريب و غائب از خاندان خود و خونخواه پدرش مى باشد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص361
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۷روز تا #جشن_انتخابات💐
شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی
در کلام مقام معظم رهبری
۵۱- شجاع بودن در گفتار و رفتار
استقلال نمایندگان و شخصیت متین و استوار ، آنان مورد انتظار همه موکلان است. هیچ تطمیع و تهدیدی نباید نماینده را تحت تأثیر بگیرد و او را از شأن و وظیفه نمایندگی باز دارد شایسته گزینی و ارزش گرائی و شجاعت معیار درست برای قول و فعل نمایندگان است.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت شصت و پنجم: کندوی غُرغُرو تب پولدار شدن بیشتر مردم اروپا را گرفتار کر
برگی از داستان استعمار
قسمت شصت و ششم: شاعر میلیونر
«پی یرکارون»پسر یک ساعت ساز فرانسوی بود که در اطراف پاریس زندگی میکرد.پی یر عاشق فلسفه و ادبیات بود؛ اما پدرش اصرار میکرد که او شغل ساعت سازی را دنبال کند.
پی یر بالاخره دستور پدر را پذیرفت اما عشق به فلسفه را در دلش زنده نگه داشت.در بیست و یک سالگی یک چرخ ظریف برای ساعت ساخت که ساختن ساعت های نازک و کوچک را ممکن میکرد.
پی پر ساعت بسیار کوچکی ساخت که در یک انگشتر جا میگرفت و آن را به عنوان هدیه برای مادام دو پومپادور ،یکی از زنان در بار لویی پانزدهم،پادشاه فرانسه،فرستاد.
ساعت کوچکی هم برای پادشاه ساخت.
در سال ۱۷۵۵ میلادی شغلی را در آبدارخانه قصر از رئیس پیر آن، آقای فرانکه،خرید.
اشتیاق مردم به پول در این سال ها هر در بسته ای را باز میکرد.
پی یر یکی از پیشخدمت هایی شد که کنار میز غذای شاه می ایستادند.
یک سال بعد آقای فرانکه از دنیا رفت و پی یر با بیوه او که شش سال از خودش بزرگ تر بود،ازدواج کرد.
این زن صاحب یک مزرعه کوچک به نام « بو مارشه »بود.
پی یر نام مزرعه را به نام خود اضافه کرد و به «بو مارشه»مشهور شد.
سال بعد همسرش درگذشت و پی یر این ملک را هم به ارث برد.
بومارشه علاقه به فلسفه و ادبیات را از یاد نبرده بود.
او به دیدار فیلسوفان و نویسندگان بزرگ فرانسه می رفت و آثار آن ها را با اشتیاق می خواند.
به تدریج شروع به نوشتن شعر و نمایشنامه کرد.
در قصر سلطنتی که دختران شاه چنگ می نواختند ابتکاری در ساختن چنگ به خرج داد و توجه دختران شاه را به خود جلب کرد.
در سال ۱۷۵۹ میلادی به معلم موسیقی این دختران تبدیل شد و نفوذش در قصر باز هم بیشتر شد در همین سال یکی از بانک داران فرانسه به نام دوراز او خواهش کرد از دخترهای شاه کمک بخواهد تا آن ها از پدرشان تقاضا کنند از بانک او حمایت کند.
پی یر به سادگی این درخواست او را برآورده کرد.
بانک دار برای جبران این کمک شصت هزار فرانک از سهام بانک را به بومارشه بخشید و اسرار و راز و رمز بانک داری و ثروتمند شدن را به او آموخت پس از این بومارشه همزمان عشق به شعر و پول را دنبال کرد. او آن قدر پولدار شده بود که توانست مقام منشی گری شاه را خریداری کند.خریدن این مقام فقط یک « لقب » را به او می بخشید ؛ اما در اصل منشی شاه فرد دیگری بود.
بومارشه برای تجارت با آن سوی دریاها،مخصوصاً آفریقا،شرکتی را تأسیس کرد.
این شرکت بردگان سیاه را از تاجران برده در آفریقا تحویل می گرفت و به امریکا می فرستاد.
بومارشه شاعر و نویسنده در حالی به تجارت برده مشغول بود که فراموش کرده بود یک سال پیش شعر بلندی علیه برده داری سروده بود؛شعری پراحساس که اشک را در چشم بسیاری از فرانسوی های احساساتی نشانده بود.
نمایشنامه های او که در کنار اشعارش منتشر می شدند از مرزهای فرانسه گذشتند.
در سال ۱۷۷۳ میلادی پادشاه از او خواست به عنوان مأمور مخفی فرانسه راهی انگلستان شود.
بومارشه هنرمند بزرگی بود و کسی به او شک نمیکرد.
بومارشه به انگلستان رفت و در آنجا از انتشار کتابی علیه دربار فرانسه جلوگیری کرد.
هنگامی که لویی شانزدهم به تخت نشست بومارشه را همچنان به عنوان جاسوس در استخدام خود نگه داشت.
در سال ۱۷۷۵ میلادی دوباره به لندن اعزام شد.
این بار او باید درباره شورش مهاجرنشین های انگلیسی در آمریکا علیه انگلستان تحقیق میکرد.
انگلیسی ها با بیرون راندن سرخ پوست ها در بخش های بزرگی از آمریکا سیزده مهاجرنشین تأسیس کرده بودند؛
اما اکنون همان مهاجرنشین ها علیه انگلیس سر به شورش برداشته بودند.
بومارشه در ۱۷۷۶ میلادی از انگلستان پنهانی نامه ای به پادشاه فرستاد و تأکید کرد که روابط انگلستان با مهاجرنشینان در آمریکا به دشمنی کشیده شده است و بهتر است فرانسه در جنگ آینده از آمریکایی ها حمایت کند.
بومارشه به فرانسه برگشت و شرکتی به نام «رودریگ هورتالز» تأسیس کرد.
این شرکت در ظاهر به تجارتی معمولی مشغول بود،رئیس آن هنرمندی محبوب و فیلسوفی انسان دوست بود؛ اما در واقع برای خرید و ارسال سلاح به آمریکا تأسیس شده بود.
بومارشه نه تنها با پول دربار کشتی های زیادی را از سلاح پر کرد و به آمریکا فرستاد بلکه چند میلیون لیور از ثروت خودش را هم برای نیرومند کردن آمریکاییها خرج کرد.
پس از جنگ،آمریکایی ها پیروزی خود را بیش از هر کسی مدیون بومارشه می دانستند.
بومارشه در آثارش از آزادی انسان دفاع می کرد وانسان دوستی را تنها راه خوشبختی می دانست؛اما هیچ یک از این اندیشه ها باعث نمی شد او حساب بانکی اش را از یاد ببرد و کشتی هایش را به سرزمینهای آفریقایی، آسیایی و آمریکایی که فرانسه اشغال کرده بود اعزام نکند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و هفتم بهش گفتم: «به ابوالفضل بگو بره دم خونه دختره بمونه و رفت و آمدها رو کنترل کنه. خبر
قسمت چهل و هشتم
ساعت قرار فرا رسید و عاصف با ماشین اداره رفت دنبال دختره. خودرویی که عاصف با اون رفت دنبال دختره، مگان مشکی بود.
با علی که قرار بود توی این پرونده با مجوز حاج آقای سیف با من همکاری کنه دنبال ماشین عاصف رفتیم. یه گوشی ریزی توی گوش عاصف بود که وقتی بیسیم میزدم یا میرفتم روی خطش، صدای من و میشنید.
حدود 1 ساعت بعد رسیدیم نزدیک ویلا. من و علی سر کوچه داخل خودوری «BMW» شاسی بلند مشکی منتظر موندیم تا عاصف و دختره برن داخل ویلا، بعدش من و علی هم سرفرصت بریم حوالی ویلا یه گوشهای پارک کنیم.
وقتی عاصف و دختره رفتند داخل ویلا، علی ماشین و یه گوشهای نزدیک ویلا پارک کرد تا بتونیم راحت همه چیز و تحت اشراف و زیر چتر خودمون داشته باشیم.
منطقه خیلی آرومی بود و احساس کردم وقتی شب قبلش گزارش قرار و دادم، جدای اینکه خودمون محل مورد نظر و پاکسازی کردیم، سیف هم یک تیم برای پاکسازی عمیق وارد محله کرد تا همه چیز تحت کنترل واحد ما باشه.
من حتی به کلاغها هم شک داشتم. تموم نقاطی که میتونستم با چشم رصد کنم، کنترل کردم.
دقایقی از ورود عاصف و اون دختر به ویلا گذشته بود که ما هم یه گوشهای پارک کرده بودیم و مشغول تخمه شکستن بودیم و همزمان اوضاع رو کنترل میکردیم که دیدم یک مردی با لباس مندرس و ژولیده وارد محل عملیات شد و از کنار ماشین ما که 100 متر با ویلا فاصله داشت، داره لنگان لنگان رد میشه.
کمی از ماشین ما جلوتر رفت، یه نگاه به قد و بالاش انداختم، دیدم یه گونی بزرگ روی دوشش هست که پر از پلاستیک و خرت و پرت هست، اما خیلی آروم داشت راه میرفت و انگار توی خیابونهای پاریس بود.
فورا بیسیم و از توی داشبورد گرفتم و رفتم روی خط خانوم شاکری، با اسم رمز «مینو»:
+مینو مینو / عاکف. مینو صدای من و داری؟
_به گوشم عاکف
+مینو یه مورد مشکوک داریم، وضعیت از زرد به نارنجی تغییر کرده. لطفا یه شناسایی ریز به ریز با جزییات انجام بده.
_مورد و بفرمایید عاکف.
+مردی با لباس مندرس، ژولیده، کمی لنگان، گونی به دوش، در حال طی طریق از محل عملیات و موقعیت رصد و اشراف ما هست. لطفا هر چی زودتر وارد موقعیت سیزده سی و سه بشید و شرح وضعیت و گزارش کنید.
_دریافت شد تمام.
نگاهم گره خورد به اون شخص. حدود 30 ثانیه بعد، دیدم یه زنی داره از کنار خودروی ما، البته با فاصله، رد میشه! چندتا پلاستیک میوه دستش بود و همینطور داشت به شخصی که بهش مشکوک شده بودم نزدیکتر میشد.
خانوم شاکری «با رمز مینو» همیشه دقیق و آماده بود و فیس آفهای بی نظیری داشت. این زن، از خلاقیتهای بالای اطلاعاتی و عملیاتی زیادی برخوردار بود و نیاز نبود وقت زیادی برای توجیهش بگذارم. بعد از دریافت خبر بلافاصله وارد صحنه میشد و تیز هوشی ویژهای داشت.
مینو لحظه به لحظه داشت به سوژه نزدیکتر میشد. یه لحظه به حالت نیم رخ ایستاد تا مثلا نفسی تازه کنه، دیدم شکمش جلو اومده! بیسیم زدم به حسن که در خودروی وَن بود و خانوم شاکری از اون خودرو پیاده شده بود! به حسن گفتم:
+حسن! صدای من و داری؟
_بله حاج عاکف. درخدمتم.
+مینو بارداره؟ چرا به من نگفتی وارد عملیات نکنم این زن و؟
خندید گفت:
_فیس آف جدیدشه! «*معنی: پوشش جدیدشه تا کسی شک نکنه*»
توی افق محو شدم. علی کنارم بود و صدای حسن و شنید، به همدیگه نگاه کردیم و هردوتا خندمون گرفت. از بس طبیعی و شبیه زنان باردار راه میرفت، ماهم نفهمیدیم و فکر کردیم چندماهه باردار هست این بنده خدا!
به علی گفتم، من میرم سوار ون میشم. تو بمون اینجا.
خودروی ون، مجهز به تجهیزات و سیستمهای رهگیری و شنود و چک و کنترل دوربین ها، 100 متر عقب تر از ما بود. پیاده شدم و دوان دوان رفتم سمت خودرو.
حسن دکمه رو زد، در باز شد و رفتم داخل وَن. به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«تصویر سوژه ای که خانوم شاکری«مینو» کنارش هست، بفرست روی مانیتور.»
خانوم میرزامحمدی تصویر و فرستاد روی مانیتور. روی عینک خانوم شاکری «مینو» دوربین نصب بود و زیر مانتوش یه میکروفون ریز!
به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«صدا بده.»
هدفون و گذاشتم روی گوشم، به مانیتور خیره شدم و دیدم مینو چندقدم دیگه برداره به سوژه میرسه!
وقتی رسید بهش، با صدایی پر از درد گفت:
«آقا... آقا... آقا ببخشید میشه وسائل من و تا اون خونه ببرید؟ جبران میکنم. ببخشید جای برادرم هستید، باردار هستم، نمیتونم راه برم. شوهر گور به گور شده منم که اصلا معلوم نیست کجا هست و ماشین و گرفته رفته کدوم جهنمی. هوس میوه کردم، پیاده رفتم و خواستم برگردم کمی ناخوش شدم.»
سر سوژه خیلی پایین بود. صورتش هم کلا نامعلوم.
توی گوش خانوم شاکری گوشی ریزی بود. رفتم روی خطش و گفتم:
«مینو، کمی سرت و بیار پایین تر دستاش و ببینم. از صورتش نتونستیم چیزی در بیاریم. کلاهم که سرشه و نمیشه دیدش اصلا.»
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
🗳 برگ رای
🇮🇷 برای ایران
✔️ در انتخابات شرکت میکنیم چون جلادانی مثل نتانیاهو از ما میخواهند در انتخابات شرکت نکنیم.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
🔻 رزق ویژه انتخابات برگرفته از آیات قران
۱- نسبت به جاهلان داخلی در خصوص تحریم انتخابات؛
🚫 .... وَلَا تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ﴿۸۹﴾
و از راه مردم جاهل پیروی مکنید.
سوره مبارکه یونس، آیه ۸۹
✅ عکس نقیض آن یعنی؛ پیروی کنید از مردم عالم.
چه کسی از رهبر معظم انقلاب عالمتر که به مشارکت حداکثری در انتخابات تاکید و در سخنرانی اخیر(۱۴۰۲/۱۱/۱۶) فرمودند؛
"انتخابات در داخل کشور هرچه پُرشورتر صورت بگیرد، قدرت ملّی را بیشتر نشان میدهد و قدرت ملّی، امنیّت ملّی میآورد."
۲- نسبت به دشمنان اسلام و کفار؛
🛑 هر عملی که دشمنان اسلام را به غیظ و غضب «مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ" آورد،
"إِلّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ" تمام اينها در دفتر الهي ثبت و مورد قبول است.
آیه ۱۲۰ سوره توبه
🗳 قطعا مشارکت حداکثری در انتخابات همان عملی است که کفار را به خشم و هراس می اندازد.
۳- نسبت به مردم ایران؛
وَأَعِدّوا لَهُم مَا استَطَعتُم مِن قُوَّةٍ
هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با دشمنان، آماده سازید.
آیه ۶۰ سوره انفال
📖 این آیه شریفه، حجت را بر همه مردم ایران تمام می کند، کسانی بودند که برای مقابله با دشمن و حفظ امنیت کشور، پاره های تنشان را تقدیم کردند، رای دادن که دیگر چیزی نیست.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
بسماللهالرحمنالرحیم
[حضوردرانتخابات،مبارزهباسلطهدشمنان]
☀️سلامبرشما که صبورو مقاومید،صبحتانبخیر🌷
🌤اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🔰کفارتحت هیج عنوانیحق ندارند بر مؤمنین استیلا پیدا کنند و آنها را تحت سلطه قرار دهند؛ از همین روقرآن بعنوان یک ضابطه و اصل میفرماید:
🌅وَ لَن يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرينَ عَلَي الْمُؤْمِنينَ سَبيلا؛و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است.نساء۱۴۱
🔆امام علیع: از خدا نسبت به بندگان و شهرهایش پروا کنید که دارای مسؤولیّت هستید.حتّی نسبت به زمینها و حیوانات و خداوند را اطاعت کنید و از نافرمانی او بپرهیزید.
#بدانیمکه؛
عدم شرکت درانتخابات،و شانه خالی کردن از تکلیف، قطعاً به معنای زمینه سازی سلطه کفار و مستکبرین خواهد بود. امتی که پیام قرآن رادریافته و با نفس مسیحایی رهبر عارف و سالکی چون امام خمینیرهو خلف صالحش رهبرمعظمانقلاب،حضرتآیتاللهخامنهایمدضلهرشد معنوی و سیاسی یافته، هرگز چنین خطایی نمیکند که پس از چهل و پنج سال مبارزه با سلطه طلبان، با حضور نیافتن در انتخابات ،راه سلطه ی کفار را فراهم نماید.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری حفظه الله تعالی :
ملت عزیز ایران ...
در انتخابات شرکت کنید ... ‼️
انتخابات را متعلق به خودتان بدانید ...‼️
به حرف این کسانی که ترویج می کنن ،
چه در داخل چه در خارج ،
که فایده ای نداره ، نرین
ما نمی ریم پای صندوق انتخابات
به حرف اینها اعتنا نکنید ‼️
اینها دلسوز مردم نیستند ،اگر اسم مردم رو هم می آورن بی خود می گن ، دروغ می گویند ‼️
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
وجودم سرشار از امید مےشود.
و زندگے،شروع بہ لبخند زدن مےڪند...
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
روزم پر از برڪت مےشود،
پر از روزے...
وقتے بہ تو سلام مےڪنم
جانم لبریز از بوے نسیم و بهار
و شادمانے مےشود...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۱روز تا #جشن_میلادمنجی💐
💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات
💫عنْ هَانِئٍ التَّمَّارِ قَالَ:
🔆قالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ.
هانى تمّار گويد:
امام صادق عليه السّلام فرمود: براى صاحب الامر غيبتى است و بايد هر بندهاى تقوا پيشه كند و متمسّك به دين خود باشد.
📚كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص343
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
💐۶روز تا #جشن_انتخابات💐
با توجه به اینکه کمتر از ۶ روز دیگر به زمان برگزاری انتخابات مانده است،در این فاصله کوتاه ۱۹شاخص اصلی انتخاب اصلح و نماینده تراز انقلاب اسلامی را در کلام مقام معظم رهبری بیان خواهیم کرد چرا که رهنمودهای ایشان همیشه چراغ راه مردم برای انتخابهای بزرگ بوده است
قوی و کارآمد برای مدیریت اجرایی کشور
نخستین ویژگی که یکی از اصلیترین ویژگیهای یک نماینده مجلس است و باید در انتخابات جزو رئوس کار قرار گیرد، قوی و کارآمد بودن برای مدیریت اجرایی کشور است. با دقت و تفکر در این شاخص مشاهده میکنیم هرگاه فردی به عنوان نماینده به مجلس راه یافته و فاقد این شاخصه بوده است، در بزنگاههای حساس که کشور برای ادامه راه خود به فردی نیاز دارد که باید با قدرت تصمیمات خاص خود را اتخاذ کند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت چهل و هشتم ساعت قرار فرا رسید و عاصف با ماشین اداره رفت دنبال دختره. خودرویی که عاصف با اون رف
قسمت چهل و نهم
خانوم شاکری سرش و آورد پایین تر، دستای اون مرد و از توی مانیتور دیدم. باید مچ گیری میکردم.
دیدم اون آدم با لباس مندرس، اما دستکش های نو و تره تازهای به دست داره و بهش نمیخوره دوره گرد و پلاستیک جمع کن باشه. برام عجیب بود.
به خانوم شاکری گفتم:
«سرت و بیار بالا، ازش حرف بکش. میخوام دندوناش و ببینم.»
میخواستم ببینم دندوناش چه شکلی هست.
سوژه حرفی نزد و فقط خم شد پلاستیک و از خانوم شاکری گرفت و شروع کردن به آرامی راه رفتن.
اما یه هویی سرعتش تند شد. خانوم شاکری میگفت: «آقا آرومتر، من نمیتونم پا به پای شما راه بیام.»
پنجاه متری که رفتن، مرده وسیلهها رو روی زمین گذاشت و بدون اینکه چیزی بگه و برگرده نگاهی کنه فورا رفت.
وقتی اون مرد رفت، به سهراب که در انتهای همون خیابون مستقر بود بیسیم زدم بره دنبالش.
خانوم شاکری، رفت داخل یکی از خونههای امنی که در همون نزدیکی بود، تا همه چیز عادی و طبیعی جلوه کنه. بعد از ده دقیقه که فضا مثبت شد، مسیر و برگشت و اومد سمت ون. وقتی سوار ون شد گفتم:
+خسته نباشید.
_ممنونم.
+لطفا خیلی زود تشریح کنید.
_متاسفانه سوژه حتی نگاهم نکرد به من!
+ظاهرا آدم چشم پاکی بود!
خانوم شاکری و میرزامحمدی و حسن خندیدن.
خانوم شاکری گفت:
_پوست صورتش آفتاب نخورده و صاف و یکدست بود. هیچ اثر خستگی و سوختگی و سرما و گرما خوردهای که صورت یک کارگر داره، در اون وجود نداشت. ته ریش مرتب شده ای داشت. بوی زباله نمیداد. چندتا از بطریهای داخل گونی رو که از پشت سرش راه میرفتم و مشخص بود چک کردم که هیچ اثری از کثیفی دور اون بطری نبود و معلوم بود تازه هست و دست نخورده و انگار خودش از توی خونه گرفته داخل اون گونی گذاشته.
+تونستی دندونش و ببینی.
_به طور کامل نه! چون حرفی نزد! اما رفت یه لحظه وسائل و بزاره زمین، انگار دهنش خشک شده بود کمی دهانش باز شد، تونستم دوتا از دندونای ردیف پایینش و ببینم که خرابی و عدم نظافت مثل زردی در اون نبود. معلوم بود به خودش میرسه!
+بیشتر تشریح کنید
_علیرغم اینکه کفشهای پارهای داشت، اما جوراب نو و مرتبی به پا داشت.
فورا رفتم روی خط سهراب:
+سهراب / سهراب/ عاکف
_بفرمایید عاکف
+اعلام موقعیت و وضعیت کن.
_ سوژه سوار تاکسی شده.
+چشم ازش برنمیداری. این شخص کاملا مشکوکه.
_دریافت شد.
+تمام.
راستش و بخواید کمی برای جون عاصف نگران بودم. نمیدونم چرا. چون نمیدونستیم طرف مقابلمون چه کسی هست و تموم موارد و فرضیهها و تحلیلهایی که داشتیم، اتفاقات پیش رو رو برای من و تیمم غیر قابل پیش بینی میکرد.
اینبار هدفم این بود تا از قول عاصف هم مطمئن بشم. برای همین وَ بخاطر اینکه یه وقت نخواد جلوی ما تظاهر کنه، به هیچ عنوان توی دکمه لباسش میکروفون کار نگذاشتیم. اما احتیاط شرط عقل بود و باید داخل تموم اتاق ها شنود کار میگذاشتیم تا بدونیم چه حرفهایی بین عاصف و دختره رد و بدل میشه. چون آدم که عاشق میشه، عقلش و از دست میده. میترسیدم عاصف همچنان بخواد به مسیر قبلیش ادامه بده، علیرغم اینکه قسم خورده بود از این دختره متنفر شده.
به خانوم میرزامحمدی گفتم:
«صدای عاصف و دختره رو میخوام. تصویرشم بفرستید روی مانیتور.»
خانوم میرزامحمدی تصویر و روی مانیتور برد، دیدم دختره داره برای عاصف عشوه میاد. از عاصف میپرسید ویلا برای خودته عزیزم؟ عاصف هم گفت بله رستا خانوم برای خودمه. اونم کلی ذوق مرگ میشد.
عاصف و دختره روبروی هم دیگه روی مبل نشسته بودند. دختره بلند شد بیا سمت عاصف بشینه، عاصف گفت:
+رستا خانوم، ما هنوز با هم محرم نشدیم و کنار هم بخوایم بشینیم زیاد خوب نیست، چون فعلا توی مرحله آشنایی هستیم. اجازه بده همچنان رعایت کنیم.
_چشم.
دختره نا امید از همه جا برگشت و نشست سرجاش.
دیدم عاصف داره واقعا رعایت میکنه و میشه بهش اطمینان کرد و به معنای حقیقی کلمه پا روی دلش گذاشته. دقایقی باهم حرف زدن و منم دیگه خیالم جمع شده بود که عاصف گاف نمیده. همزمان دختره گفت:
من میرم نمازم و بخونم.
توی دلم گفتم چه خری هست این زنیکه. داره عاصف و قشنگ بازی میده و مثلا میخواد بگه من نماز میخونم.
یه پیامک برای عاصف فرستادم:
«یه گوشی ریز، زیر دکوری قندان روی میز روبروت هست. همه چیز آماده هست. بزارش توی گوشت تا نیومد.»
عاصف بعد از خوندن پیام دور و برش و نگاهی کرد، خیز برداشت و رفت کاری که گفتم و انجام داد. بیسیم و گرفتم و به عاصف که گوشی ریزی توی گوشش بود گفتم:
عاصف جان صدای من و داری؟
سرفه ای کرد که یعنی:بله.
گفتم:
ما حواسمون به همه چیز هست.نگران نباش. تا الانم حرفی نزدم تا ببینیم اوضاع از چه قراره! خوب گوش کن ببین چی میگم! بچه ها یخچال و پر کردن.خرت و پرت خواستی اون داخل هست.به نظرم برو تا نمازش و بخونه یه چیزی بردار بگیر بیار تا وقتی اومد بیکار نشینید.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚕 تاکسی دربست ...
⚠️گوش کنید اونایی که رای نمیدن بعدش چجوری با دستای خودشون جریمه میشن!
#انتخاب_اصلح
#دعوت
🗳 @daavat1402
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت شصت و ششم: شاعر میلیونر «پی یرکارون»پسر یک ساعت ساز فرانسوی بود که در
برگی از داستان استعمار
قسمت شصت و نهم: خاندان سپر سرخ
«مایر آمشل» یک نوجوان یهودی بود که پدر و مادرش را در یازده سالگی از دست داده بود و چون بزرگ ترین فرزند خانواده بود رئیس خانه شده بود.
آنها در شهر فرانکفورت در آلمان زندگی میکردند.
در قرن هجدهم خانه های فرانکفورت شماره نداشتند و هر خانه از علامتی که روی سردر آن نصب شده بود شناخته می شد.
این خانواده یهودی نیز به خاندان سپر سرخ یا روچیلد معروف شدند.
مایر آمشل تلاش کرد شغل پدرش را ادامه دهد.
در آن سال ها سرزمین آلمان به چند منطقه تقسیم شده بود که هر کدام حکومت جداگانه ای داشتند.
این حکومت ها پول ویژه خود را داشتند و افرادی که بین این مناطق سفر می کردند باید دائم پولهای خود را عوض میکردند.
مایر هم مثل پدرش از همین راه چرخ خانواده را می چرخاند او پول های این مسافران را عوض میکرد و از تفاوت ارزش آن ها سود می برد.
ماير نوجوان در کنار کارش سرگرمی مخصوص خودش را داشت.
او سکه های قدیمی و کمیاب را جمع آوری می کرد و مجموعه اش به اندازه ای متنوع شده بود که شهرتش در فرانکفورت پیچید و به گوش شاهزاده ویلیام،پسر حکمران فرانکفورت،هم رسید.
شاهزاده ویلیام نیز به گردآوری سکه های قدیمی علاقه داشت و خیلی زود برای مایر پیغام فرستاد و او را به قصرش دعوت کرد.
مایر شاهزاده را برای کامل کردن مجموعه اش راهنمایی کرد و به او قول داد سکه های کمیابی را که پیدا میکند برای شاهزاده بفرستد.
دوستی آن ها محکم شد و هنگامی که مایر به بیست سالگی رسید لقب« کارگزار سلطنتی »را از شاهزاده دریافت کرد.
این لقب به مایر کمک کرد تا در تجارت پول از گذشته موفق تر باشد.
هنگامی که ویلیام جانشین پدرش شد،مایر را بیش از گذشته در کارهای درباره دخالت داد و همین کارها درآمد مایر را بالا برد.
در نیمه دوم قرن هجدهم میلادی جنگ هایی در اروپا اتفاق افتاد،مایر که اکنون ثروتمند شده بود برای ارتش های درگیر آذوقه و سلاح تهیه می کرد و سرمایه اش را بیشتر می کرد.
در سال 1۷۹۵ میلادی ارتش فرانسه هلند را تصرف کرد آمستردام ،پایتخت هلند،که مرکز مالی اروپا بود اهمیت خود را از دست داد و همه سرمایه ها به فرانکفورت سرازیر شد.
ویلیام ، حاکم فرانکفورت و مایر آمشل روچیلد،بیشترین سود را از این موقعیت بردند.
ویلیام به بزرگ ترین بانک دار اروپا تبدیل شد و مایر ثروتش را باز هم افزایش داد.
مایر صاحب پنج پسر شده بود که هر کدام از آن ها را به یکی از شهرهای اروپا فرستاده بود.
ناتان در لندن ، آمشل در فرانکفورت ، جیمز در پاریس ، کارن در آمستردام و سلیمان در هر جایی که پدرش تشخیص می داد مقیم شده بودند.
وضعیت بازار و قیمت کالاها را در این شهرها به یکدیگر اطلاع می دادند و در بازار بورس این شهرها معامله میکردند.
هنگامی که ناپلئون در سال ۱۸۰۴ میلادی خود را امپراتور فرانسه نامید، ویلیام احساس کرد که فرانکفورت هر لحظه ممکن است به دست ناپلئون تسخیر شود و ثروتش در این شهر امنیت نخواهد داشت.
او انگلستان را برای انتقال پول هایش انتخاب کرد.
این کشور به صورت جزیره ای در کنار قاره اروپا قرار گرفته بود و ارتش ناپلئون به سادگی نمی توانست آن را به تصرف درآورد.
در آن روزها انگلستان برای ثروتمندان امن ترین نقطه اروپا بود.
ویلیام برای ثروت افسانه ای اش از مایر امشل روچیلد کمک خواست.
ناتان ، پسر مایر، سالها بود که در لندن تجارت و زندگی میکرد و بهترین گزینه برای ویلیام بود.
دارایی ویلیام به لندن منتقل شد و ناتان به عنوان کارگزار مالی او این ثروت بی نظیر را در اختیار گرفت.
نمایندگی ثروتمندترین مرد اروپا در لندن برای ناتان اعتبار زیادی درست کرده بود؛ اما او و برادرانش به تجارت با سرمایه خودشان ادامه می دادند؛به ویژه آن که ناپلئون تمام اروپا را به جنگ تهدید میکرد و آنها امیدوار بودند با بهره بردن از این جنگ ها به ثروتی بیش از آنچه در دستهای ویلیام بود برسند.
مایر آمشل همیشه به پسرانش می گفت : اگر نمی توانید محبوب باشید کاری کنید که از شما بترسند.
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods
اهمیت مشارکت حداکثری مردم در پای صندوقهای رای؛
مقام معظم رهبری:
حضور مردم در انتخابات؛ مقابله با دشمن و جلوگیری از سوء استفاده تبلیغاتی آنان است.
«یکى از جاهائى که مردم می توانند حضورشان را نشان بدهند، همین انتخابات است. نه از حالا، از مدتى قبل شروع کردهاند؛ که شاید کارى کنند که در این انتخابات، حضور مردم کم شود. می شنوید دیگر، مىبینید؛ حالا در آن مقدارى که به گوش مردم می رسد، به چشم مردم می رسد، در مطبوعات و در رسانههاى گوناگون، دشمنان ما، از آن صدر گرفته است، که مرکز و قرارگاه فرماندهى جبههى کفر و استکبار است، تا این پادوها و ایادى کوچک و پیادهنظامشان که همه جا پخشند - اینجا هم هستند، بیرون هم هستند - همهى تلاششان این است که کارى کنند که مردم در این انتخابات شرکت نکنند.»
#همه_می_آییم🗳
#نقش_ما
#مشارکت_حداکثری
#مجلس_قوی
@entekhabatqods